🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹 قسمت2⃣1⃣ 🍃🍃درو چرا قفل کردي؟ يه نگاهي به مادر انداختم و نيم نگاهي هم به سارا که پشت مادر ايستاده بود و لبخند معناداري به لب داشت. مادر باز پرسيد: چرا جواب نميدي؟ چرا در اتاقت رو قفل کردي؟ چرا اتاقت تاريکه؟ سارا با شيطنت خاصي وسط حرف خالش پريد و گفت: حتما ميترسيده من برم تو اتاقش... مادر و سارا همزمان لبخند نيش داري زدند، اما نگاه مادر هنوز به من بود. ديدم اگه نخوام جواب بدم، مادرم مدام سوال ميپرسه. براي همين سرم رو انداخت پايين و جواب دادم : خوابم برده بود! مادر مکثي کرد و انگار داشت فکر ميکرد چي بگه. اما بعد يه سکوت کوتاه با لبخندي مصنوعي گفت: امشب به خاطر اومدن سارا، دو ساعتي زودتر اومدم خونه. ساندویج خريدم، بيا پايين باهم بخوريم. قبلشم يه سر بيا اتاقم کارت دارم.... بعد دست سارا رو گرفت و به سمت اتاق بالکني رفتند. دوباره صداي خنده هر دوشون بلند شد. مادر به سارا ميگفت: بيا ببينم اتاقتو چي جوري چيدي، دوست داشتي اتاقتو... ديگه به حرفاي مادر با سارا گوش نميکردم . همه حواسم به اين بود که حالا به مادرم چي بايد بگم . يعني بايد راستش رو بگم ... ❌ ادامه دارد... 💞 @zendegiasheghane_ma