درسی از علامه یکی از علما به رحمت خدا رفته بود. دوستم گفت من باید کارت دعوتی ببرم منزل علامه و از ایشان برای شرکت در مراسم دعوت کنم بیا با هم برویم. زنگ را که زدیم ایشان به خاطر کهولت سنی که داشتند یواش یواش آمدند و در را باز کردند. از خودکاری که در دست داشت فهمیدیم مشغول مطالعه بوده اند. نامه را که دادیم خداحافظی کردیم. ایشان فرمود: الان شرایط پذیرایی از شما را ندارم و مشغولم ولی یک لحظه صبر کنید. بعد از چند دقیقه بازگشتند و گفتند این دو جلد کتابم را به عنوان دو لیوان چایی از من بپذیرید. ان شالله پذیرایی باشد برای وقت دیگر. نام کتاب «صد کلمه در معرفت نفس» بود. ✍️📕🙏🕌