چای تلخ با آب جوش و شیرین آقای قرائتی (روحشان شاد)😉 می فرمود استاد مطهری (خدا حفظ کند آثارشان را از تحریف) 😁در دانشگاه سخنرانی می کردند به دانشجویانی که مطلب را نمی گرفتند می گفت: بنشینید آقای قرائتی به زبان ساده برای تان توضیح می دهند. استاد مطهری شده بود چایی سنگین و من شده بودم آب جوش. حالا من بشم آب جوش. اگر از اساتید روان شناس اسم را شنیدید برای این که راحت تر درک کنید داستان چیه به مثال زیر دقت کنید. یارو رفت نزد خیاط گفت این پارچه را برام ی پیرن بدوز. دو هفته دیگه عروسی داریم. اومد بیاد بیرون یادش افتاد به بد قولی خیاطها. برگشت گفت: ببین من نیاز دارما فردا نیام بگی برق رفته بود. شاگردم مریض شد. نخ این رنگ در بازار نبود. موتوری بهم زد و... اینا را که گفت تازه بد قولی های اوساها در ذهنش زنده شد و با عصبانیت گفت: اصلا گور پدر پارچه ام بده پیرن نخواستم😂😁 اون خاطرات رسوب شده از بد قولی های اوساها ی نوع طرحواره ناسازگاره. لامصب مثل بتن آرمه است با قلم و چکش و پیکور هم نمیشه به این راحتی بشکنیمش😂😁 به قول حشمت فردوس افتاد👇 موفق باشید و به قول غربی ها👍 ✍️ نیز نک: م ح قدیری شوخ طبعی های طلبگی، نشر جمال