دیروز چهلم خاله ام بود خدا همه اموات را رحمت کنه می گفت: وقتی هوا سرد میشه برای پرندگان دانه می خرم و در حیات منزل می گذارم تا اگر نتوانستند در سرما دانه پیدا کنند از غذا محرم نباشند و وقتی هوا گرم می شود به آنها می گویم خب دیگه هوا گرم شد خودتان بروید دنبال غذا. ایشان از نظر مادی مرفه بودند منزلشان بر کوهپایه ای بود و بر زاینده رود اشراف داشت و از بالا دره ای بسیار دیدنی نمایان بود. می گفتند صبح به صبح وقتی از خواب بلند می شوم تو ایوان می آیم به حضرت خضر نبی (ع) سلام می کنم و از او می خواهم روزی ما را بدهد. البته این درخواست را در قالب شعری می خواند. به او گفتم: خاله، شنیدم خیلی عروس های شما از شما راضی هستند رمز این موفقیت چیست؟ من مشغول نوشتن کتابی درباره عروس و مادرشوهر هستم دوست دارم بدانم و استفاده کنم. اشاره که به دهانش و گفت: کشیدن زیپ دهان. زندگی مستقلی دارند به من چه که کجا بودند یا کجا می خواهند بروند. اگر صلاح دیدند خودشان به من می گویند. خودم کارهایم را می کنم و از هیچ کدام توقعی ندارم. امروز سر مزار وقتی این حکایت را گفتم. گفتند: عروس ها وقتی دیدند در اعلامیه نام آنها نیامده ناراحت شدند که چرا ننوشتید فرزندان و عروس های داغدار؟! او واقعا برای ما مادر بود. روح همه اموات و شهدا به ویژه شهدای غزه شاد🌸 بله، گر معرفت دهند بفروش کیمیا را گر کیمیا دهندت بی معرف گدایی مهارت های زندگی