ماجرای من و پروانه بالاخره پروانه گرفتم. تو پوست خودم نمی گنجیدم داد می زدم آخ جوووووون بالاخره پروانه را گرفتم. بعدش دیگه چیزی یادم نیست وقتی تو بیمارستان چشم باز کردم فهمیدم که خانمم با ماهیتابه زده تو سرم. فقط خانواده خودم بر سر بالینم بودند. بابام گفت: پسر کار درستی نکردی این زن با تمام فقر طلبگی تو ساخته بود و دم نزده بود. گفتم بابا من هفت خوان رستم و هشت خان سازمان ها را گذروندم تا پروانه بگیرم. بابام با تندی انگشت اشاره اش را گذاشت روی لبش و گفت: هیسسس. نگو که گفتنشم زشته!! من 😮 بابام😔 تو 🙃 همگی 😂😅😆😁😃 🍃قضاوت شتاب زده اندر حکایات پروانه اشتغال و درگاه مجوزها