وارد بیابانی خشک شدم، جماعتی را دیدم که گرفته و افسرده و ناراحت بودند گویی التماس می‌کردند تا بلکه کسی آنها را شفاعت کند خیلی از آنها را می‌شناختم. در میان آنها از دوستان شهید و مرحوم من هم بودند. چرا این شهدا نتوانسته‌اند به جمع بقیه ملحق شوند!؟ لازم به پاسخ نبود با یک نگاه می‌توانستم همه چیز را بفهمم. من جواب خود را دریافت کردم؛ تمامی این افراد گرفتار حق‌الناس و یا بیت‌المال بودند برخی از دوستانم را دیدم که در زمینه حق‌الناس سهل انگار بودند. آنها برای ورود به جمع خوبان باید رضایت صاحبان حق را به دست می آوردند برخی دیگر را دیدم که آدم های به ظاهر خوبی بودند و به خدا و قیامت اعتقاد داشتند اما بیت المال را ملک شخصی خود فرض کرده بودند! حیف و میل بیت المال آنها را از جمع شهدا جدا کرده بود. اما یکی از دوستانم را دیدم که نه مشکل حق الناس داشت و نه بیت المال اهل رعایت بسیاری از موازین و دستورات دین بود با این حال در میان گرفتاران حضور داشت و نتوانسته بود به جمع شهدا وارد شود. جلو رفتم و سلام کردم. او هم مثل بقیه با نگاه خودش التماس می‌کرد که کاری برایش انجام دهم. مشکل این دوست من این بود که خیلی دروغ می‌گفت! او با این جمله که خالی می‌بندم خودش را توجیه می‌کرد. خوشش می‌آمد از اینکه دیگران را سرکار بگذارد و اذیت کند و با دوستانش بخندند حالا بعد از عمری جهاد و تلاش در راه خدا، باید منتظر می‌ماند تا تمام کسانی که با دروغ های خود اذیت کرده بود به برزخ بیایند و حلال نمایند تا بتواند به جمع شهدا وارد شود 📕کتاب تقاص 🔵 زنـدگـی پـس از زنـدگـی | یـاد مــرگ @zendegipasazzndegi