آنگاه آخوند شدم .... از همان ابتدای کودکی علاقه خاصی به کتاب خواندن داشتم. شاید علاقه ای بود ک پدرم در قلب من کاشته بود. کتاب خواندن را بلد نبودم، ولی دوست داشتم یاد بگیرم و مطالعه کنم. یادم می‌آید یک شب پدرم برایم مجموعه اشعار میرزاده عشقی را آورد و برایم خواند . من ک زیاد چیزی نمی‌فهمیدم اما به اون کتاب حس خوبی داشتم.با شیطنتی که توی چشمام موج میزد و فکری که تو سرم بود به پدرم گفتم کتاب رو میدی ببینمش😢 پدرم کتاب رو بهم داد که ببینمش اما من برش داشتم و اونو توی بغلم گرفتم و خوابیدم و دیگه هم بهش ندادم😁 و همینطور هر شب به یه بهانه ای کتاب پدرم رو میگرفتم و دیگه بهش نمیدادم😐، بعضی وقت ها پدرم متوجه مقصودم میشد و کتاب هایش را می‌برد😕 گاهی اوقات هم نه. در حال حاضر قریب به پانصد کتاب پدرم برای من است 😁😱 یادم است پدرم آن زمان می‌گفت : من ک چیزی ندارم برایت ارث بگذارم .... همین لپ تاپ و این کتاب هاست که به تو ارث میرسد. "وچه میراث گرانبهایی است" بهتر از پول هایی است ک میتواند انسان را به رذالت بکشد ... این کتب انسان را به فقاهت میرساند. ان شاءلله سایه پدرم بیش از ۱۳۰ سال مستدام باشد🤲🏻 یادم است خردسال بودم ک با کتاب های حافظ و فردوسی و رمان های کوتاه و حتی کتب دینی مثل نهج البلاغه یا عین الحیات علامه مجلسی آشنا شدم! و هر روز مشتاق تر به این مسائل میشدم. شاید یکی از دلایلی ک در مدرسه و دبیرستان و حوزه برخی مطالب را که هضمش برای بقیه سنگین تر بود را من می‌خواندم و می‌فهمیدم، همین کتاب هابود که برای من مثل یک پشتوانه قوی در بحث کتاب های سنگین بود. آن زمان گوشی موبایل نبود و اسباب بازی من همین کتب بودند. بعد از شش سالگی که توفیق زیارت حرم حضرت زینب سلام الله علیها را در سوریه داشتیم و پدرم برایم اسباب بازی خرید ، دیگر اسباب بازی برایم خریده نشد و سرگرمی من، رفقای خودم و کتاب های پدرم بودند. این کتاب خواندن به من کمک های زیادی کرد از جمله اینکه : در کلاسمان زود تر از همه خواندن را یاد گرفتم و از همه روان تر می‌خواندم / توانستم سال ها بعد در کلاس سوم شعر بگویم ، اگر چ قواعد رعایت نمیشد ، اما آهنگ و مفهوم های قشنگی ایجاد میشد / و اینکه از درس های سنگین خسته نمیشدم و مشتاق تر به خواندن آنان بودم تا بقیه و فواید دیگر ک مجال توضیح نیست. در سن هشت سالگی هم یکی از اعضای همیشگی مسجد بودم و پای ثابت اکثر مراسمات مسجد. کم کم روخوانی ام روان شده بود وگاهی اوقات در مسابقات قرائت قرآن که در شهرستانمان برگزار میشد شرکت می کردم. صدای خوشی هنگام قرائت قران داشتم و دو هفته بعد از مسابقه فهمیدم دومین مقام شهرستان رو آوردم🤓 این داستان ان شاء الله ادامه دارد .... ✍