ممنون بابت کانال بسیار عااالی تون بسیار تجربه هایی خوبی دارن دوستان... واقعا دوتا بچه خیلی کمه، من فقط یک خواهر دارم اونم ۸ سال از خودم کوچیکتره و جدا از این، اصلا اخلاق هامون شبیه هم نیست و خیلی احساس تنهایی میکنم. احساس میکنم خیلی تنهام... قبل از ازدواج میگفتم من اشتباه مادرم رو نمیکنم چند تا پشت سر هم بچه میارم. وقتی خواستم ازدواج کنم خانواده شوهرم پر جمعیت بودن، همسرم گفت من بچه زیاد دوست دارم یکی دوتا نمیخوام. حداقل ۶ تا فرزند میخوام. منم خیلی خوشحال شدم. ما سال ۸۹ ازدواج کردیم به اصرار من بچه دار شدیم. چون شوهرم می گفت وضعه مالیمون بهتر بشه... اما من گفتم یک بچه که هزینه زیاد نمیخواد. همسرم با این که دلش رضا نبود اما راضی شد. اسفند ۹۰ دخترم به دنیا آمد. خیلی خوب بود. من در سن ۲۱ سالگی مادر بودن رو تجربه کردم تا ۳ سالگی دخترم همه چیز عالی بود تا این من بحث بچه دوم رو به میون آوردم. که شوهرم گفت صبر کن یک خونه ماشینی داشته باشیم بعد... اما هر چی پیش میرفت وضع بدتر میشد همسرم سرمایه ۱۰۰ میلیونیش رو از دست داد. هر چی تلاش میکرد به هیچی نمیرسیدیم یا پولش رو میخوردن یا هر چیزی می گرفت افت میکرد. مثل سهام ... هر چی میگذشت، دخترم بزرگ تر میشد و من بیشتر غصه میخوردم که سرگذشتش مثل من شده، تنهای تنها... خیلی گریه میکردم دوست نداشتم سختی های منو بکشه از طرفی زیاد دوست نداشتم به همسرم اصرار کنم اما من عاشق بچه بودم و هستم هر وقت بچه میبینم، نمیتونم چشم ازش بردارم. حتی فیلم و عکس بچه میبینم خیلی ذوق میکنم..... متاسفانه دخترم ۸ سالش شده اما همسرم هنوز راضی به فرزند دیگری نشده... این که میگن خدا روزه رسونه دورغ نیس واقعا تا همین الان دخترم روزیش رو داشته برکتش توی زندگیمون حس میکنم ..... همسرم طی این ۱۰ سال زندگی، نه خونه تونسته بگیره نه ماشین... اما داشتن یک هم بازی رو از دخترش گرفت... eitaa.com/zendgizanashoyi