با وجود سرمای شدید، زمستان کم بارشی بود، اون روز بعد از ظهر یه ساعتی خوابم برد. وقتی بیدار شدم، حس کردم وقت به دنیا اومدن بچه نزدیکه... سریع با همسرم تماس گرفتم که بیاد و با هم بریم بیمارستان.... تقریبا غروب آفتاب بود که پشت پنجره ایستاده بودم و متوجه بارش برف شدم.❄❄❄ توی زایشگاه بالاخره با کلی ماجرا، پاره شدن کیسه آب تایید شد. و خب با توجه به نبودن پزشک متخصص دستور دادن که باید به مرکز استان اعزام بشم. حالا برف شدید میومد و گردنه ی جاده شهرمون بوران بود.⚡⚡⚡☁☁ با سلام و صلوات در حالیکه مادرم توی آمبولانس پیشم بود و پدرم و همسرم هم با ماشین دنبالمون میومدند رفتیم به مرکز استان.🚑 ساعت ۱۱شب رسیدیم و دکتر هم با توجه به اینکه درد نداشتم شروع فرایند زایمان رو ساعت ۵ صبح اعلام کرد.🏥 ساعت ۵ بهم سرم زدند و بعدش هم آمپول فشار... از خانم ماما سوال کردم به نظرت تا کی طول میکشه فقط خندید. گفتم یعنی تا ظهر بچه به دنیا میاد گفت ان شاءالله ساعت ۷ صبح شیفتشون عوض شد و مامای جدید شدت سرم رو زیاد کرد دردهام به قدری زیاد بود که دیگه نمیتونستم تحمل کنم 😫😫😫 ساعت ۸ بود و من از شدت درد به خودم میپیچیدم یه دفعه صدای صلوات خاصه امام غریب به گوشم رسید. اشکم سرازیر شد و متوسل شدم به آقا، گفتم واقعا تحملم تموم شده و به دادم برس😭😭 ناگفته نمونه من برای بارداریم چند ماهی بود که اقدام کرده بودم و جواب نمیگرفتم که خب مشرف شدیم پابوس آقا و همون جا به آقا گفتم اگر بچه پسر باشه اسمش رو علیرضا میذارم. حالا توی اون شرایط از امام رضا خواستم فرآیند زایمانم زودتر تموم بشه... هنوز نیم ساعت نگذشته بود که متوجه شدم که دارن با متخصص تماس میگرن که بیاد، پسرم ساعت ۹ صبح به دنیا اومد.😍😍😍😍 خانم دکتر به ماما میگفت مگه نگفتید که ساعت ۲ بعد از ظهر بیام؟! eitaa.com/zendgizanashoyi