✳️ یه تجربه از زندگی ۱ سال و نیمه ی من... برای دخترخانومای مجرد یا عقد شده مینویسم، من ۱ سال و نیم هست که ازدواج کردم ۱ سال عقد بودیم و الان ۶ ماه هست که عروسی کردیم همسرم مرد خوبیه... و خیلی دوستش دارم.(ناگفته نمونه که گُلِ بی‌عیب،"فقط خداست") و همسری هم یکی از بنده های خداست و عیب و ایرادی هم اگر داره از دید من هیچه☺ آخه هیچ بنده ای بی‌عیب نیست! مثل خودِ من. عاشق همسرم هستم، چون از جان و دل مایه میزاره تا زندگی راحتی برامون بسازه... من خودم رو مدیونش میدونم و عاشقانه میپرستمش ایشون روز خاستگاری صادقانه به من گفتن که یکم دستشون خالیه و امکان داره تو دوره ی عقد نتونه اونجور که باید برام خرج کنه و من پذیرفتم. و ضرر نکردم😊 اوایل عقد اطرافیانم از دوست بگیر تا خانواده خودم هربار که منو میدین توقع داشتن با لباسهای جدید و ظاهر خاص و.... همه اون چیزایی که خیلی از دخترا بعد ازدواج رو خودشون پیاده میکنن😅 ببینن. مثلا یادم نمیره.... اولین عروسی که بعد از مراسم عقدمون رفتم همه منتظر بودن که ببینن من با چطور لباس مجلسی و طلاها وارد سالن میشم... آخه مجرد که بودم خیلی به لباس و... اهمیت میدادم. بعد که من رو با لباسی از قبل و دوره مجردی داشتم دیدن مات و مبهوت موندن حتی شنیدم که گفته بودن اینجور که معلومه شوهرش بدرد بخور نیس. یه مدت رفتارای عجیب زیاد میدیم.... ولی ته دلم راضی و خوشحال بودم از زندگیم چون مرد زندگیم مرد بود💪 چون عاشقانه دوستم داره و قدر زیباییهام رو میدونه و ابراز میکنه و برا زندگیمون تلاش میکنه. تو اون ۱ سال عقد فقط یک دست لباس خریدم☺ و هنوزم دوستشون دارم و کماکان مرتب نگهشون داشتم و ازشون استفاده میکنم بعد ۱ سال عقد تصمیم گرفتیم عروسی بگیریم... ولی خونه نداشتیم. همسری خیلی نگران بود... که پس اندازمون برا رهن خونه میره و خرج عروسی و.... نگران بود که چطور خونه بخریم و.... نشستیم باهم صحبت کردیم و قرار براین شد که مراسم رو بگیریم تا خیالمون از بابت خیلی موضوع ها... مثل رابطه زناشویی و اینکه نمیخواستیم عقدمون طولانی بشه، راحت بشه. عروسی گرفتیم.... ولی مثل دوره عقد، گاهی خونه مادر من هستیم و گاهی خونه مادر ایشون. جهیزیه هم هنوز خونه مادرم هستش. مسلما سخته!!😊 و هیچ کجا خونه ی خود آدم نمیشه... ولی ما باعشق و امید روزا رو پشت سر میزاریم ماشینمون رو فروختیم و همه ی طلاها که کادو گرفته بودیم رو.... و با اون مقدار پس اندازی که داشتیم یه خونه کوچولو خریدیم😍😍 ولی چون پولمون کافی نبود خونه رو رهن دادیم تا بتونیم باصاحب خونه تسویه کنیم. و باید دوسال صبرکنیم تا تاریخ رهن خونه تموم بشه و پس انداز کنیم و خودمون بریم تو خونمون. یکم سخته ولی دنیا به آخر نرسیده💓 یکم سخته ولی عشق تو دل و جانِ آدمه نه ظواهر و چهاردیواری به اسم خونه💓 یکم سخته ولی یه مرد مهربون دارم که روزام رو به شوق بودنش از خواب بیدار بشم💗 نگاه مردم و حرفاشون و کنایه هاشون فقط و فقط براچند روز بود.... چیزی اگرمیخواستم بهش بها بدم این بود که الان بخاطر حرف مردم خونه اجاره کرده بودیم و بخاطر حرف مردم که یوقت نگن جهیزیه نداشت جهیزیه چیده بودیم... همه ی پولمون برا رهن خونه گیر میافتاد و فقط ظاهرا خوش بودیم ... توی ماشین اینور اونور میرفتیم طلاها رو به خودم آویزون کرده بودم ولی با کلی دغدغه برا آیندمون ولی چشم و گوشم رو روهم حرف مردم بستم و به یاری خدا پشت به پشت همسرم جلو اومدم و میام. شاید نتونم جلو خانواده از سر کولش بالا برم😜 ولی خب بالاخره هرخونه ای یدونه اتاق یا گوشه ی خلوت داره برا خییییلی کارا😉 من مدام شکار لحظه میکنم تا تنها میشیم بوسه بارونش میکنم😍و ایشونم . توروخدا سخت نگیرید.... دل خوش داشته هاتون باشین قدر بدونید... خدا خودش درست میکنه😍‌ eitaa.com/zendgizanashoyi