#قصه
#امام_باقر
مهدی زراعتی
۰۹۱۵۴۵۰۰۰۴۵
امام صادق (علیه السلام) می گوید:
همراه پدرم بودیم دیدم هشام بر روی تخت قرار گرفته و در یارانش به تیراندازی و هدف گیری سرگرم هستند هشام با بی اعتنایی به پدرم گفت تو هم با بزرگان قبیله ات تیر اندازی کن، پدرم فرمود من دیگر پیر شده ام زمان تیراندازی از من گذشته از این تقاضا بگذر هشام اصرار کرد و سوگند خورد که باید این کار را انجام دهی.
به پیر مردی از بنی امیه که در آن جا بود دستور داد که کمانت را به امام باقر (علیه السلام) بده.
ناگزیر پدرم کمان را گرفت و تیری در زه کمان گذاشت به طرف هدف پرتاب کرد تیر درست به وسط هدف نشست دومین تیر را به زه گذاشت و این بار به وسط پیکان تیر اول زد تیر سوم را به وسط پیکان تیر دوم زید و همین طور تا تیر نهم را به وسط پیکان تیر هشتم زدفریاد آفرین واحسنتم از حاضران برخاست.
هشام گفت آفرین بر تو ای ابو جعفر تو در تیراندازی سر آمد عرب و عجم هستی چه طور می گفتی پیر شدم و زمان تیراندازی من گذشته است من هرگز کسی را مانند تو تیرانداز ماهر ندیده ام و گمان نمی کنم که سراسر زمین شخصی وجود داشته باشد که مثل تو تیراندازی کند آیا پسرت جعفر (امام صادق (علیه السلام)) نیز می تواند مانند تو تیراندازی کند؟
امام باقر (علیه السلام) از فرصت استفاده کرد و فرمود ما اکمال و اتمام نعمت را از همدیگر ارث می بریم و به ارث می گذاریم همان اکمال و اتمام نعمتی که خداوند در آیه ای که به رسولش نازل فرموده از آن نام برده آن که می فرماید:
الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت تکم الاسلام دیناً.
امروز دین شما را کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آیین شما پذیرفتم.
سوره مائده آیه 3.
زمین هیچ گاه از شخصی که این امور را تکمیل کند خالی نیست و جز ما کسی به این کمال نخواهد رسید.
امام صادق (علیه السلام) می فرماید هشام از وقوع این حادثه و بیان شیوا و مستدل امام (علیه السلام) ناراحت و خشمگین شد ولی در ظاهر باماگرم گرفت و ما را آزاد گذاشت و تا از کاخ بیرون آمدیم سپس ماجرای ملاقات راهب پیش آمد.
بحار، ج 46، ص 306 - 309