نان بابرکت گوینده : فاطمه فضلی در یک خانه کوچک اما با صفا خانواده ای مهربان زندگی می کردند . چند وقتی بود که آنها غذایی برای خوردن نداشتند. پدر خانواده کمی فکر کرد و تصمیم گرفت تا پیش مهربانترین و بهترین کسی که می شناخت برود و از ایشان کمک بگیرد . با خوشحالی راه افتاد . وقتی به خانه ایشان رسید،بعد از سلام گفت : بچه های من گرسنه هستند ، چند روزی است که غذایی نخورده اند. ایشان فورا فرمودند : همان چیزی را که برای افطارم آماده کرده بودم را برایت می آورم . مرد لبخندی زد و با خود فکر کرد که الان با کلی غذاهای خوشمزه به خانه می رود و بچه هایش خیلی خیلی خوشحال می شوند. اما وقتی فقط دو تا نان خشک آوردند، همان طور که به نانها نگاه می کرد ایشان فرمودند : خداوند به برکت این نان ها به تو ثروت زیادی می دهد. مرد تشکر کرد و به طرف بازار رفت . به ماهی فروشی رسید،جلو رفت و از مرد ماهی فروش خواست تا نان را از او بگیرد و به جایش به او ماهی بدهد. مرد ماهی فروش که فقط یک ماهی برایش مانده بود و می خواست آن را هم بفروشد و به خانه اش برود قبول کرد . مرد تشکر کرد و به سراغ نمک فروش رفت و مقداری هم از او نمک گرفت و یکی از نان ها را به نمک فروش داد. بعد با خوشحالی ماهی و نمک را به خانه برد . مادر خانواده ماهی را گرفت تا برای بچه ها آنرا آماده کند و بپزد،شب هنگام بود که در زدند . در را که باز کردند مرد ماهی فروش بود گفت : این نان ها خیلی خشک و سفتند،نان ها را نمی خواهم . اما وقتی دید که بچه های مرد گرسنه هستند، نان ها را پس داد و ماهی را هم به آنها بخشید و رفت . مرد خوشحال شد و از خدا تشکر کرد . وقتیکه زن مشغول تمیز کردن ماهی شد تا با آن برای بچه ها غذا بپزد، از توی شکم ماهی مرواریدی پیدا کرد،با خوشحالی مرد را صدا زد . مرد خیلی خوشحال شد و خدا را شکر کرد. و گفت : اینها حتما به دعای امام بود. بچه ها گفتند : باباجون این امام مهربون که اینقدر ما را خوشحال کردند چه کسی هستند؟ مرد در حالیکه لبخند بر روی لبهایش بود، گفت : عزیزانم ایشان مهربانترین کسی هستند که من میشناختم و امام چهارم ما شیعیان هستند بعد مرد مروارید را به بازار برد و با فروختن آن توانست برای بچه هایش غذا و حتی لباس هم بخرد کارخونه تولید محتوای مهدی زراعتی ویژه فعالین حوزه کودک و نوجوان 🍃.══════════╗ 🆔 https://eitaa.com/zeraati_ir ╚══════════.🍃🌼🍃