#خاطرات کوتاه از شهید ابراهیم هادی
پیت حلبی!😜
شب جمعه و ساعت دو نیمه شب بود.جلوی مسجد محمدی (دراتوبان شهید محلاتی)مشغول ایست و بازرسی بودیم.من و چند جوان دیگر،کنار ابراهیم هادی روی پله مسجد نشسته و او برای ما صحبت میکرد.یکباره از جا پرید!!!
دوید و به سمت ابتدای خیابان مجاور که صدمتر با ما فاصله داشت رفت!نشست و دستش را توی جوی آب کرد!
بعد هم برگشت .
با تعجب پرسیدم:اقا ابرام چی شده؟!
گفت:هیچی،یک پیت حلبی توی جوی آب افتاده بود همینطور که میرفت،سروصداایجادمیکرد.
رفتم و از داخل جوی آب برداشتم تا صدایش مردمی که خواب هستن را اذیت نکنداو باکارخودش ،به ما که نوجوان بودیم،
درس بسیجی بودن و چگونه زیستن می آموخت..✨🌺🎍