! 🌷در بيت امام، مهدی را ديدم و گفتم: آقامهدی! خواب‌های خوشی برايت ديده اند... مثل اين‌كه شما هم... بله...! تبسمی كرد و با تعجب پرسيد: چه خبر شده است؟ گفتم: همه‌ی خبرها كه پيش شماست. يكی از فرماندهان گردان كه يك ماه پيش خواب ديده بود در بهشت منزلی زيبا می‌سازند، پرسيده بود: اين خانه را برای چه كسی آماده می‌كنيد؟ گفتند: قرار است شخصی به جمع بهشتيان بپيوندد. باز پرسيده بود: او كيست؟ بعد سكوت كردم.... 🌷مهدی مشتاقانه سر تكان داد و گفت: خوب... ادامه بده. گفتم: پاسخ دادند قرار است مهدی باكری به اين‌جا بيايد. خلاصه، آقا! ملائکه را خيلی به زحمت انداختی. سرش را پايين انداخت و رنگ رخسارش به سرخی گراييد و به آرامی گفت: بنده‌ی خدا! با اين كارهايی كه ما انجام می‌دهيم مگر بسيجی‌ها اجازه می‌دهند كه به بهشت برويم! جلو در بهشت می‌ايستند و راه‌مان نمی‌دهند. سپس به فكر فرو رفت و از من دور شد. ديگر مطمئن بودم كه مهدی آخرين روزهای فراق از يار را سپری می‌كند....  🌹خاطره ای به یاد فرمانده 📚 "سررسيد ياد ياران ۱۳۸۸" 🌐 به بپیوندید... 👇 ☫ @ziaossalehin