⚜ داستان یورش امیرالمومنین در بحبوحه جنگ جمل در جنگ جمل، دو لشکر در مقابل یکدیگر قرار گرفتند و نیزه‌هایشان به قلب یکدیگر می‌نشست. هر سربازی که به سمت شتر عایشه می‌رفت، به قتل می‌رسید. صدای برخورد شمشیرها به گوش می‌رسید و شبیه صدای پتک بود. وقتی جنگ به اوج خود رسید، آن حضرت به تنهایی به سمت شتری که با پارچه‌ای سبز پوشیده شده بود، حمله کرد. مهاجرین و انصار دور آن شتر و فرزندانش جمع شده بودند. او به آنان یورش برد و با لشکریان جمل درگیر شد. سپس به عقب برگشت و شمشیرش را که خم شده بود، با زانویش راست کرد. یاران و پسرانش به او گفتند که به آنها کمک کند، اما علی هیچ پاسخی نداد و حتی به آنها نگریست. سپس دوباره مانند شیری خشمگین، به تنهایی به صفوف دشمن حمله کرد. جنگجویان دشمن از ترس مواجهه با علی (ع) فرار کردند و از دو طرف او عقب نشینی کردند، تا جایی که زمین از خون کشته‌ها رنگین شد. آن حضرت دوباره به میان یارانش بازگشت و شمشیرش را راست کرد و به پسرش محمد بن حنفیه گفت: ای پسر حنفیه! در میدان نبرد باید اینگونه جنگید. کسانی که در اطرافشان بودند، به خطاب به امیر المؤمنین عرض کردند ای امیر المؤمنین! چه کسی خواهد توانست کاری را که تو می‌کنی، انجام دهد؟ ┈┈••••✾•🌿💠🌿•✾•••┈┈• کانال‌رَسمے‌ اطلاع‌رِسانے کانون زیارت رضوی : 🕌 @ziaraterazavi_rzv