قرار بود مادرسهیلا چند روزی به شهرستان برای مراقبت از مادربزرگ سهیلا برود. مادر قبل رفتن به سهیلا گفت دختر عزیزم خونه رو به شما میسپارم و ازت میخوام در نبودن من مراقب خواهر کوچکترت باشی و احترام پدر رو هم حفظ کنی من هم سعی میکنم که خیلی زود برگردم و... بعدش با یک لبخند گفت که خیلی خوشحالم که دختری به خوبی شما دارم اینجوری با خیال راحت میتونم از مادربزرگ مراقبت کنم😊❤️😊 سهیلا رفت تو فکر داشت توی ذهنش مرور میکرد که همیشه مادرش چه کارهایی انجام می‌داد دلش میخواست تو این چند روز ی مادر فوق‌العاده ای باشه ،دوست داشت کارهایی رو انجام بده که خیلی خاص باشه و این چند روز خیلی متفاوت بگذره وخیلی هم به خواهرکوچوولوش خوش بگذره😉😎🤩 تو همین فکرها بود که صدای پدرش رو شنید: مامان کوچولو خونه کجاست؟😌