🔸️داستانی از امام مجتبی علیه السلام: روزی مردی شامی امام حسن علیه السلام را بر مرکبی سوار بود، مشاهده کرد. با توجّه به تبلیغات سوئی که بنی امیّه در شام علیه آن حضرت کرده بودند؛ به محض دیدن آن حضرت، ناسزا گفتن وتوهین به امام مجتبی علیه السلام را شروع کرد. 🔸️ هنگامی که سخنان زشت مرد شامی به پایان رسید، امام به او سلامی کرد ولبخندی زد وسپس فرمود:ای پیرمرد! فکر می کنم در این شهر غریب هستی وشاید شبهه ای برای تو به وجود آمده است که این سخنان را گفتی. به هرحال هر کمکی از ما بخواهی از تو دریغ نمی کنم واگر به منزل ما بیایی، از تو پذیرایی خواهیم کرد! 🔸️آن مرد وقتی که این برخورد کریمانه امام علیه السلام را دید وآن سخنان مهربانانه را شنید، شروع کرد به گریه وگفت: شهادت میدهم که تو خلیفه خداوند بر روی زمین هستی وخداوند میداند که رسالتش را در چه خاندانی قرار دهد. 🌱سپس گفت: ((کُنْتَ أنْتَ وأَبُوکَ أبْغَضَ خَلْقِ اللّهِ إلَیَّ، وَالآنَ أنْتَ أحَبُّ خَلْقِ اللّهِ إلَیَّ؛ شما وپدرت مبغوض ترین خلق خدا در نزد من بودید؛ ولی اکنون تو محبوب ترین خلق خدا در نزد من هستی! ✨ولادت‌امام‌حسن‌علیه‌السلام‌مبارک🪴 @Znu_maktab