به مقام معظم رهبری علاقه ی بسیاری داشتم. خودم را فدایی حضرت آقا می‌ دونستم. سخنان ایشان را خیلی دوست داشتم و پیگیری می‌کردم. سال ١٣٧٨ به خدمت سربازی رفتم و بعد از گذراندن دوره ی آموزشی در اراک ادامه ی خدمتم رو در سیستان و‌بلوچستان طی کردم و بعد از سربازی در تهران مشغول به کار شدم. در سال ١٣٨۴ وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شدم و لباس سبز پاسداری به تن کردم. مثل يك روح در دو بدن بوديم. برادرم جذابيت عجيبي داشت. اگر مدت كمي با كسي نشست و برخاست مي‌كرد او را شيفته ی خودش مي‌كرد. به روایت از مادر بزرگوارم : منوچهر در دو سالگي به فلج اطفال مبتلا شد. دوستانش هک كه به اين بيماري دچار شدند يا فوت كردند يا فلج شدند. منوچهر را براي درمان به استان همدان پيش دكتر شوشتري بردیم. وقتي ديدم دكترها جوابم كردند منوچهر را در اتاق خواباندم. رويش را پوشاندم. خيلي حالش بد بود. با خودم گفتم « اگر قرار است بميرد در خانه ی خودمان بميرد. » وقتي همه ی درها را بسته ديدم به سيد الشهدا امام حسين (ع) متوسل شدم. گفتم : آقا جان ! شما مصائب زيادي ديده‌ ايد. پسر من فقط دو سال دارد. آرزويم اين است كه فدايي شما و اهل بيت (ع) باشد آقا هم جواب ما را داد و منوچهر حالش خوب شد. سي و چند سال بعد ، منوچهر فدايي حريم و حرم اهل بيت (س) شد.