✅راه درمان آزار اجنه حتما مطالعه کنید و برای دوستانتون بفرستید! زیبارویان در آغوش جنیان میرزا محمد باقر اصفهانی خوانساری در روضات الجنات، ترجمه ملامحمد سرابی که از شاگردان ملامحمد باقر می باشد، نقل می کند: ملا محمد باقر حین سفری به عتبات عالیات در ابتداء هر منزلی می دید شخصی جلو حیوان سواری او پیاده راه می رود و چون به منزل می رسیدند، آن شخص را نمی دید و از چشم ها غائب می شد. روزی موضوع را با یکی از همسفرانش در میان گذاشت، اما او گفت: ما چنین کسی را نمی بینیم، اما موقع غذا خوردن، شخصی می آید و از ما غذا می گیرد و می رود و دیگر او را نمی بینیم. او وقتی دانست که همراهیانش آن شخص را نمی بینند، بر تعجبش افزوده شد. محمد باقر هنگام حرکت از آن منزل دید همان شخص مثل قبل، جلو قافله حرکت می کند. وقتی با دقت به پاهای او نگاه کرد دید که او اصلاً پاهای خود را روز زمین نمی گذارد، بلکه روی هوا راه می رود. ملا محمد باقر بعد از دیدن این شگفتی، آن شخص را نزد خود طلبید و از حالاتش جویا شد. آن مرد عرض کرد: من از طایفه جن و از شیعیان علی (ع) و اولاد طاهرین آن بزرگوارم. مدتی قبل برایم حادثه سختی پیش آمده بود پس با خداوند تبارک و تعالی عهد کردم اگر مرا از این حادثه نجات دهد با یکی از علمای شیعه پای پیاده به زیارت سیدالشهدا (ع) بروم. خداوند نیز مرا از آن خطر نجات داد و وقتی شنیدم حضرتعالی عازم این سفر مقدس هستید خود را به کاروان شما رساندم تا به عهد خود وفا نمایم. ملا محمد باقر از او پرسید: شما که مثل انسان ها غذا نمی خورید، پس چرا در هر منزل از مردم غذا می گیری؟ او جواب داد: من آن طعام ها را به زائرین فقیر می رسانم. دوباره سؤال نمود: غذای شما چیست؟ گفت: ما وقتی شخصی وجیه و زیبا از بنی آدم می بینیم وی را به سینه خود می چسبانیم و او را بو می نماییم و از بوی آن، قدرت و قوت می گیریم، همچنان که آدمیان از خوردن غذاها قوت می گیرند. هرگاه شخصی از آدمیان را دیدید که در دِماغ و عقل او اختلالی واقع شده و دچار هراس و وحشت شده است، بدانید که از اثر بوی ما و به سینه چسباندن ماست و علاجش آن است که مقداری از آب سداب خالص که بهتر است با سرکه نیز مخلوط باشد را در یکی از سوراخ های بینی او بچکانید، با این کار، جنی که باعث اذیت او شده باشد، هلاک می شود و شخص بیمار به اذن خداوند شفا یابد. ملا محمدباقر فرمود: چون چند منزل دیگر رفتیم به منزل شخص ثروتمندی وارد شدیم که آن میزبان به ما بسیار اکرام و احترام نموده و از ما پذیرایی نیکویی نمود. در آن منزل که بودیم آن رفیق جنی ما نزد من آمده و اظهار داشت به صاحب خانه بگو آن خروس سفیدی را که در منزل دارد از برای پذیرایی ما ذبح نماید. پس من هم از میزبان درخواست نمودم تا آن خروس سفید را ذبح کند. به محض اینکه سر آن خروس بریده شد صدای ناله و نوحه از زنان او بلند شد! صاحب خانه به اندرون خانه رفت تا جهت را استعلام نماید، طولی نکشید که با حال پریشان بیرون آمد. چون از حالت پریشانش پرسیدم، گفت: همینکه آن خروس را ذبح نمودم، یکی از دختران مرا حالت جنون دست داده و بیهوش بر روی زمین افتاده، پس من به او گفتم: غم مخور، درمان درد دخترت را می دانم، پس امر کردم قدری سداب حاضر نمودند، سداب ها را در میان آب انداخته چندت قطره از آن آب را در یکی از سوراخ های دماغ دخترک ریختم، بلافاصله دختر از جای حرکت کرد و خوب شد، در این هنگام از گوشه منزل صدایی بلند شد: آه! خود را به واسطه یک کلمه حرف که از دهانم بیرون آمد، بکشتن دادم و سِرِ خود را نزد بنی آدم فاش نمودم. هر چند تفحص نمودم، صاحب صدا را نیافتیم و بعد از آن دیگر، آن شخص را در جلو کاروان ندیدم. معلوم شد که همان جن رفیق ما بود که متعرض دختر میزبان شده بود و با آب سدابی که خود گفته بود، هلاک گردید. ❌کپی بدون لینک ممنوع 👇حتما عضو شوید👇 https://eitaa.com/joinchat/1251279684C3b6a93fbb8