🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠
#خاکریز_اسارت
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
#قسمت_صدوهفتاد_و_چهارم
💢"تئاتر با تدابیر امنیتی"
نه وسایل گریمی در کار بود و نه سالن و صحنهای برای اجرا و نه حتی دفتر و خودکاری برای سناریو نویسی. با حداقل امکاناتِ ممکن که دفتر آن، کفِ سیمانی آسایشگاه و خودکارش یه تکه آجر یا کچ ساختمانی بود، امّا با همت و پشتکارِ تعدادی از افراد خوش ذوق، سناریوهایی نوشته، تمرین و اجرا میشد که چیزی از تئأترهای دست اول ایران کم نداشت. بچه ها شعار ما میتونیم رو در اسارت بخوبی آموخته بودن و باور داشتن که به اندازۀ امکانات کار کردن، صرفا راه و روش افراد ضعیف و بیاستعداده. علی بختیاری از افراد خوش ذوق در زمینه تئأتر بود. وقتی ازش خواستم که یه گروه تئاتر تشکیل بده و بچهها رو سرگرم کنه، بدون عذر و بهونه و نالیدن از نداشتن امکانات، با تلاش پیگیر و همت والا، گروهی رو تشکیل و آموزش داد. حداکثر کمکی که می تونستم بهش بکنم این بود که یه مداد بند انگشتی بعنوان امانت در اختیارش قرار بدم که بتونه روی جلد سیگار سناریوشو بنویسه و به بچهها آموزش بده.
چون این یه ذره مداد جوابگوی همه نیازهای ما نبود، فقط موارد ضروری رو با اون مینوشت و از کف آسایشگاه بعنوان تخته سیاه استفاده میکرد و تا نگهبان عراقی رد میشد پتو رو روی اون میکشید. برای دلگرم کردن علی بختیاری خودمم شدم یکی از بازیگراش و تو یکی از تئأتراش نقش دادستان رو برعهده داشتم. با همون حداقل امکانات تا زمان تبعید ما به اردوگاه ۱۸ در شهر بعقوبه، سه تئاتر زیبا و جذاب با رعایت اصول امنیتی و گذاشتن نگهبان در دو طرف آسایشگاه اجرا شد. بعد از مدتی خودمم یه سناریو بعنوان «سکاکی» نوشتم و با کمک علی بختیاری اجرا کردیم که مورد استقبال بچهها قرار گرفت.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
✨اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم✨
╔═.🍃.═══════╗
👇
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🌼🌼
╚═══════.🍃.═╝