#رمان_محمد_مهدی 99 و 100
حاج آقا:دردو رکعت ازنافله ظهر و نافله مغرب و نافله شب هم گفته شده که در رکعت اول سوره کافرون خونده بشه و در رکعت دوم سوره توحید(منبع:الخصال/ترجمه فهرى،ج۲،ص:۳۸۹)
ساسان:بسیار ممنون حاج آقا،منتظرتون هستیم برای نماز جماعت
بعدنماز،آقا هادی و
#محمد_مهدی به همراه ساسان سوار ماشین شدن تا ساسان رو به خونه خودش برسونن
چون شب بود و نمیشد تنها بره
تو ماشین آقاهادی گفت:ساسان جان،امشب خوب بود؟ لذت بردی؟
ساسان:خوب نبود،عالی بود!!واقعا عالی بود، فکرش هم نمی کردم خدمت به امام زمان(عج)این همه لذت داشته باشه،از همون بعدظهر که از مدرسه اومدیم و کار رو شروع کردیم و ایستگاه صلواتی برای مردم شربت و شیرینی پخش می کردیم تا الان که تقریبا 15ساعت میگذره،اصلا نخوابیدم، محمد مهدی هم نخوابید،
اینقدر کار لذت داشته که خوابمون نمی اومد
واقعا چقدرکار برای امام زمان(عج)قشنگه ، باور کنین عمو هادی،اگه بچه های هم سن و سال ما بدونن کار
#مهدویت و کاربرای امام زمان (عج) چقدر لذت داره و به آدم حال 0خوشی میده،اینقدردنبال دیدن این فیلم و اون کلیپ و فلان سایت و بازی های بیخود نمی رفتن
می نشستن برای امام زمان(عج)تلاش می کردن و کار می کردن تا آقا رو از خودشون راضی نگه دارن
من و محمد مهدی دیشب خیلی با هم حرف زدیم،قول و قرارهایی با هم گذاشتیم که قراره بین خودمون بمونه و تا عمرداریم اجراش کنیم،سرسحری خوردن هم باحاج آقا زیاد حرف زدیم و مطالب خوبی گفتن
سعی میکنم اونها رو هم انجام بدم درحد توانم ولی.
ساسان سرش رو انداخت پایین و انگار بغض گلوش رو گرفته بود و نمیتونست حرف بزنه
محمد مهدی درحالیکه دستش رو تو دست ساسان گذاشت پرسید:چی شد؟چرا ادامه نمیدی؟
ساسان در حالیکه اشک از چشمهاش جاری میشد گفت:ولی خیلی تنهام.
کسی رو ندارم تو خونه که کمکم کنه
کسی رو ندارم که تو خونه برام از امامان و خدا و پیامبر(ص)بگه
پدرم رو که میشناسین،اصلا این چیزها رو قبول نداره وگاهی با صدای بلند مسخره هم میکنه تامن بشنوم و دست از این اعتقاداتم بر دارم
گاهی هم که شبکه های خارجی برنامه های ضد اسلام دارن،صداش رو زیاد میکنه تا من که تو اتاقم هستم،صداش رو بشنوم و تحت تاثیر فرار بگیرم.
مادرم هم اعتقاد داره،اما عمل نداره و اصلا هیچ چیز خاصی ازدین نمیدونه تا بخواد به من یاد بده
واقعا تنهام.دیگه نتونست ادامه بده وگریه اش گرفت.
آقا هادی ماشین رو زد کنار و ایستاد
پیاده شد و رفت پیش ساسان نشست، دستهاش رو محکم گرفت و بغلش کرد
گفت:ساسان جان،چرا ناراحتی؟ چرا گریه می کنی؟ تنهایی؟کی گفته تنهایی؟
من و محمد مهدی کنارت هستیم
هرجا مشکل داشتی به ما بگو،هرسوالی برات پیش میاد به ما بگو
محمد مهدی :آره داداش عزیزم،ناراحتی نداره،هر موقع میتونی به من تلفن کنی تا با هم حرف بزنیم،هرموقع میتونی بیای خونه ما،بیای مسجد ما
هرکتابی هم خواستی بگو من برات میارم، شبهه ای هم برات پیش اومد ما کنارت هستیم و جواب میدیم
ساسان کمی آروم شده بود،احساس کرد واقعا کسی رو داره که پشتش باشن و کمکش کنن و به سوالاتش جواب بدن
ساسان :ممنونم،ممنونم،ولی ایکاش.
نمی دونم این حرفم درسته یا نه،اما ایکاش زودتر بزرگ بشم و برم جدا زندگی کنم و دیگه تو اون خونه ای که اسمی از خدا و دین و قرآن نیست زندگی نکنم.
محیط اونجا برام سخت هست
بخدا خیلی سخته وقتی در یخچال خونه رو باز میکنی،بوی گند.همه خونه رو پر کنه
بخدا سخت هست که آدم تا جای ممکن تلاش کنه با پدرش حرف نزنه،چون اینقدر دهنش بوی..میده که حال آدم بد میشه.
بخدا سخته،سخته..آقا هادی:این حرف رو نزن ساسان جان، اصلا این حرف رو دیگه تکرار نکن
پدر و مادر آدم هرچی باشن،قابل احترام هستن
نباید بهشون بی احترامی کرد شما باید با نهایت احترام با پدر و مادرت حرف بزنی،حتی اگر شدیدترین توهین ها رو به مقدسات کردن
حالا مادرت که خداروشکر اعتقاد داره،اما عمل نداره که ان شالله خوب میشه
اما پدرت رو مواظب باش،اصلا نباید جوری حرف بزنی که ناراحتش کنی
ساسان:آخه پدرم کلا با نماز خوندن و قرآن خوندن من مشکل داره،میگه نباید بخونی !آقا هادی:نه،اینجا نه
اینجا نیاز نیست حرف پدرت رو گوش بدی، چون واجبات هست،در بحث انجام واجبات و ترگ گناهان شما باید حرف خدا رو گوش بدی، پس اگه در این مورد ناراحت شد،اشکالی نداره ، اما تو بقیه کارهای که واجب و گناه نیستن،سعی کن مراعات احترامش رو بکنی
اصلا باهاش بحث نکن،هرچی گفت منطقی جواب بده و اگه دیدی قانع نمیشه و داره ادامه میده، شما ادامه نده و بحث رو تمام کن
عبادت هات رو هم تو اتاقت انجام بده که نبینه و مدام کنایه نزنه
اما هیچوقت هیچوقت هیچوقت تحت هیچ شرایطی، به پدر و مادرت بی احترامی نکن
✍ احسان عبادی
#رمان_محمد_مهدی
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌸🍃🌸.═══════╗
👇
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️