💐ماجرایِ عروسـےِ سردارِ زهرایی💐
💠به خانواده اش سفارش کردکه برای او همسرشهیدی که سادات باشد برای ازدواج انتخاب کنند
می گفت می خواهم داماد حضرت زهرا ص باشم
💠برای عروسیاش علاوه بر میهمانان
یک کارت دعوت نیز برای حضرت زهرا سلام الله علیها مینویسد و به ضریح حضرت معصومه (س) میاندازد
🔹شب حضرت زهرا (س) را در خواب میبیند که به عروسی اش آمده🎊
💠 شهید ردانی پور به ایشان میگوید: خانم ! قصد مزاحمت نداشتم ، فقط میخواستم احترام کنم
💠حضرت زهرا (س) پاسخ میدهند: «مصطفی جان! ما اگر به مجالس شما نیائیم به کجا برویم؟ ببین همه آمدیم»
🔹مصطفی دیگر تا صبح نخوابید نماز میخواند، دعا میکرد، گریه میکرد
میگفت من شهید میشوم🕊️
💠شب عروسی بلند شد سخنرانی کرد و گفت: « امشب عروسی من نیست ،عروسی من وقتیه که توی خون خودم غلت بزنم»
🔹 سه روز بعد از عروسی به منطقه رفت، بدون عمامه، بدون سِمَت ، مثل یک بسیجی ، اولِ ستون راهی عملیات شد
💠مادر شهید رسول و مصطفی هر روز در خانه را باز می گذاشت تا خبری از مصطفی شود اما 35سال چشم انتظار بود
🕊🍃مادر شهید وصیت کرد او را در مزار یادبود مصطفی خاک کنند ،تنها مادریست که در مزار فرزندش آرام گرفته 🍃🕊
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2