برگرد نگاه کن پارت324 مادربزرگ هم لبخند زد. –علی آقا می‌دونم دلت شور نامزدت رو می زنه و حقم داری، ولی ما که نمی‌تونیم ساره رو از خونه مون بیرون کنیم. اون به ما پناه آورده، دور از انسانیته. تا حالا هم من ندیدم به کسی آسیب بزنه. علی سرش را پایین انداخت و با دلخوری گفت: –شما دلتون برای یه غریبه می‌سوزه ولی برای نوه‌ی خودتون نه؟ من و تلما هم به شما پناه آوردیم، تنها کسی که می‌تونه مشکل ما رو حل کنه خود شما هستید. حرف شما تو اون خونه برو داره، پس به ما هم پناه بدید، یعنی ما اندازه‌ی ساره برای شما عزیز نیستیم؟ مادر بزرگ قربان صدقه‌ی علی رفت. –شما عزیزای من هستین. ولی من خودمم وقعا از آینده‌‌ی تلما نگرانم. به خصوص که جریان این دختر رو تعریف کردی، بیشتر نگران شدم. تو باید به ما حق بدی، آینده‌ی تلما چیزی نیست که من بخوام تصمیم بگیرم. من موافق صد درصد حرف اونا نیستم، ولی... علی حرفش را قطع کرد. –کی از آینده خبر داره حاج خانم؟ شما فکر می‌کنید اگر مانع ازدواج ما بشید تلما یا من در آینده خوشبخت می شیم؟ اگه با هم باشیم و مشکلی پیش بیاد کنار هم هستیم حداقل احساس بدبختی نداریم. دردمون یه دونه س ولی دور از هم دردمون هزار تاس و تحملش سخت تره. مادربزرگ نفسش را بیرون داد و به نشانه‌ی تایید حرف های علی سرش را تکان داد. –می‌دونم پسرم. من هم از انعطاف مادر بزرگ استفاده کردم. –مامان بزرگ شما بلدید چطوری با مامان حرف بزنید. اصلا من خودم مسئولیت کاری که می‌خوام بکنم رو قبول می کنم هر اتفاقی بیفته... علی پرید وسط حرفم. –هیچ اتفاقی نمیفته، نفوس بد نزن. بالاخره مادربزرگ قبول کرد که با پدر و مادر حرف بزند و من از خوشحالی در پوستم نمی‌گنجیدم. علی با تشکر از مادربزرگ از جایش بلند شد. نگاه ذوق زده‌ام را به چشم‌هایش دوختم. سرش را نزدیک گوشم آورد. –دعا کن بشه. در چهارچوب در ایستادم. –من که همیشه دعا می‌کنم. اون شب که خیلی حالم بد بود از خدا خواستم هیچ وقت من رو با دوری تو امتحان نکنه. علی زود دستش را روی دهانم گذاشت. –از این دعاها نکن که همیشه برعکس جواب می ده. از خدا بخواه هر جور می‌خواد امتحانمون کنه، اول صبرش رو بهمون بده. کف دستش را بوسیدم. دستش را کشید و روی لبش گذاشت. پچ پچ کردم. –پس دعا کنم که کسی مزاحم زندگی مون نشه. –من فکر می‌کنم اگه ما با هم عقد کنیم و بریم سر خونه و زندگی مون، دیگه هیچ کس نمی‌تونه اذیتمون کنه حتی اگه اذیتم بشیم می‌تونیم تحمل کنیم. –از کجا می‌دونی؟ چشمکی زد. –خاصیت عقد دائمه دیگه، ایمانمون بیشتر می شه. –ان شاءالله که به اون مرحله برسیم. در حال پوشیدن کفش هایش بود که دوستش یاالله گویان از قسمت آقایان بیرون آمد. لیلافتحی‌پور