✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
قسمت ۲۲ فصل چهارم : تولد یک پروانه قسمت سوم فقر و نداری دست از سر ما برنمی‌داشت. آبروداری می‌کردم
قسمت۲۳ فصل چهارم : تولد یک پروانه قسمت چهارم آمدن رجب به خانه هم‌زمان بود با رفتن وجیه‌الله به سر کار. اگر غذایی از شب باقی می‌ماند، داخل بغچه می‌گذاشتم، پشتم مخفی می‌کردم، یواشکی از جلوی رجب رد می‌شدم و جلوی در تحویل برادرشوهرم می‌دادم. وجیه‌الله با شرمندگی می‌گفت: «زن داداش! خودت رو به زحمت ننداز. داداش راضی نیست یه موقع حرفی بهت میزنه من ناراحت میشم.» در جوابش می‌گفتم: «شما کاری نداشته باش آقا وجیه‌الله! اگه چیزی بگه، به من گفته. برو به‌سلامت.» رجب اگر می‌دید غذا برای وجیه‌الله آماده می‌کنم، با من یکی‌به‌دو می‌کرد و می‌گفت: «به تو چه که پسر ننه‌ی من غذا داره یا نه! بذار هر غلطی دلش می‌خواد بکنه. همین که از این خونه بیرونش نمی‌کنم خدا رو شکر کنه! اصلا بره از بیرون غذا بخره.» پیش خودم می‌گفتم: «طفلک تو این شهر غریب هست و سایه مادر بالای سرش نیست. خدا رو خوش نمیاد بی‌کسی بکشه! مگه چقدر دستمزد می‌گیره که پول غذا هم بده؟!» روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان 📙