یک خانم نویسنده آمریکایی از سفری که به مصر داشت خاطراتی نوشت به این شرح: در داخل اتوبوس داخل شهری در مصر نشسته بودم دیدم جوان مصری وارد شد، ایستاد و میله اتوبوس رو گرفت بعد از چند دقیقه دیدم توجهش به دختری که نشسته بود جلب شد. دقت که کردم دیدم دخترک طوری نشسته که بین جورابش و پاچه شلوارش فاصله افتاده و اون پسر جوان به همون چند سانتی که عریان بود داشت با دقت و حالتی خاص نگاه میکرد. نویسنده زن آمریکایی میگه اونجا حسرت خوردم که چرا هیچ وقت شوهرم به من همچین توجهی نداره. همونجا به ذهنم رجوع کردم و گذشته رو مرور کردم. این خانم در ادامه میگه در بین مرور گذشته ام متوجه شدم در جامعه غربی وقتی یک مردی مثل شوهر من که از منزل بیرون میره تا وقتی که میخواد برگرده ناخواسته با صدها زن بدون حجاب و پوشش مواجهه داره و ناخواسته در ذهنش من رو با این صدها زن مقایسه میکنه و طبیعتا اونی که در این مقایسه شکست میخوره من هستم چون توان رقابت با صدها زن رو ندارم. در ادامه میگه: در جوامع غربی وقتی یکی مثل شوهرم از سرکار به خونه برمیگرده اینقدر با زنهای مختلف و بزک کرده با پوشش نامناسب غربی صحبت میکنه که وقتی به من میرسه دیگه رمقی و علاقه ای برای صحبت با من براش نمیمونه چون اشباعه. مثل کسی که از صبح بره سریخچال دائم ناخنک بزنه وقتی ظهر شد دیگه میلی برای غذا نداره. نویسنده آمریکایی میگه اونجا بود که به فلسفه حجاب در اسلام پی بردم و فهمیدم چرا در اسلام گفته میشه خداوند حجاب رو برای تحکیم بنیان خانواده ها مقرر کرده 📙📙 کانال گنجینه کتاب https://eitaa.com/joinchat/3401908285C6a49b3fc6f