eitaa logo
سید احمد رضوی | صراط
18.1هزار دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
1.3هزار ویدیو
102 فایل
کلام؛ معجزه ایست که می توان با آن، شیر را رام کرد یا وحشی... و خدا لگام کلام را در دست تو نهاد... سیداحمدرضوی آیدی ارتباط : @Seyedahmadrazavi59 🔹 لینک کانال http://eitaa.com/joinchat/1112735758C332d249c3e
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ حیف که سیدی! 😅 🔹 حدود هفت ساله بودم، یکبار که رفته بودیم خونه دائی بزرگم، توی بازی و شیطنت و دعوای کودکانه با یک تکه موزائیک زدم سر پسر دائیم رو شکوندم و خون مثل رود بهار از سرش میومد... 🔹 با همون وضع خون آلود و همراه با بچه های محله دائیم، رفتیم خونه دائیم، اونجا که رسیدیم، دائیم گفت: کی زده سر حسین رو شکونده؟!😡 🔹 همه منو با انگشت نشون دادن! دائیم گفت: "حیف که سیدی" و گذشت و رفت؛ اما مامامنم نگفت " حیف که سیدی" و نگذشت و نرفت!!😅 👈 به نظرتون چرا مامانم مثل دائیم رفتار نکرد؟! مگه خواهر دائیم نبود!؟😅😂 😂😅 ✍️ سید احمد رضوی 🔰 صراط؛ مروج گفتمان اصیل انقلاب @s_a_razavi
✅ یک مشت فلفل! 😅 🔹این خاطره ام مال حدود 36 سال پیشه😅 🔹 حدود شش سالم بود، اون زمانها، خانواده ها از یکی دو هفته قبل ملزومات شب عید رو آماده میکردن که شب عید گرون نخرن؛ تقریبا یک هفته قبل از عید بود که آقا با یک جعبه شیرینی اومد خونه و به مامانم گفت: " اینو یک جایی قایم کن برای شب عید" 🔹 مامانم هم به خیال اینکه این ماجرا از چشم من مخفی بوده، یواشکی رفت جعبه شیرینی رو روی کمد لباس قایم کرد... اما من یواشکی داشتم همه چیزو رصد میکردم😅 🔹 خلاصه، از اون لحظه به بعد، هر چند ساعت یکبار میرفتم سراغ جعبه شیرینی و یک دونه برمیداشتم و نوش جان میکردو!! (به عاقبتش هم فکر نمیکردم😂) 🔹 شب عید مامانم رفت سراغ جعبه شیرینی که بیاره و توی سفره هفت سین بزاره! اما با کمال ناباوری دید جعبه تقریبا خالیه!😨 به سرعت نگاهها به سمت من هدایت شد و منم خودمو زود لو دادم😂 🔹 نمیدونم چرا اینقدر اعصاب خورد شد که هم یک کتک مفصل خوردم اما مقداری فلفل قرمز ریخت توی دهانم و من تا نیم ساعت میسوختم😅😂😂😂 👈 به نظرتون مامانم حق داشت اینجوری عصبانی بشه؟! الان میتونم برم ازش به جرم کودک آزاری در دیوان لاهه شکایت کنم؟!😂😂 😂😅 ✍️ سید احمد رضوی 🔰 صراط؛ مروج گفتمان اصیل انقلاب @s_a_razavi
✅ صفِ عیدی 😍 🔹 اون زمانها، هر سال، روز اول عید میرفتیم خونه آقابزرگم، ایشون هم صبر میکرد تا همه بچه ها و نوه ها میومدن... 🔹 بعد، میگفت همه برید توی حیاط به صف وایسید که میخوام عیدی بدم😍😍 بعدش هم میومدم جلو صف و اسکناس نو به همه عیدی میداد...😍 🔹 هنوز مزهِ شیرینی اون عیدی ها رو توی روحم حس میکنم... 👈 خدا، همه پدربزرگها و مادربزرگهای مرحوم شده بود بیامرزه، زنده ها رو هم برای بچه ها و نوه هاشون حفظ کنه🌹 😂😅 ✍️ سید احمد رضوی 🔰 صراط؛ مروج گفتمان اصیل انقلاب @s_a_razavi
👈 مخاطبین هم میتونند خاطراتشون رو برام بفرستن تا با نام خودشون در کانال منتشر کنم👌
✅ قصاص 😅 🔹 بچه که بودم، خیلی شیطون بودم، زبون زد همه فامیل بودم، همین الانم که گاهی خونه فامیل میریم، برای بچه هام از شیطنت های من تعریف میکنن و میخندن😅 🔹 موارد مکرر یادمه؛ البته یادم نیست چکار کرده بودم، اما یادمه مامانم داشت حرص میخورد، عصبانی شده بود و نفرینم میکرد و ... گهگاهی هم کتک میخوردم😂 🔹 چند باری هم منو برد پیش زن عموم و با پیلته ( اگه درست نوشته باشم، خانومای قدیمی خوب میشناسنش، یک تکه پارچه رو لول میکردن، آتیشش میزدن، بعد میزاشتن توی فرق سر یا پشت دست😄، البته گاهی یک اقدام درمانی بود اما نمیدونم کجا رو درمان میکرد😂) داغم کردن که شاید مثل بچه آدم آروم بشم😂 البته افاقه نکرد.. 🔸 توی این 20 سالی که بچه دار شدم، بچه هام هم خیلی شیطنت میکردن و میکنن ( بخصوص زهرا و یوسف)... هر بار جلوی مامانم شیطنت میکنن، مامانم فوری میگه اینا نتیجه نفرینای منه😅 حالا داری تقاص پس میدی😅 کم که منو نچزوندی😅😅 👈 نتیجه اخلاقی این خاطره اینه که رفقا ماماناتون رو اذیت نکنین تا بچه هاتون شما رو اذیت نکنن😅 👈 البته یک نکته دیگه هم اینجا هست، خانومم همیشه میگه آخه من چه گناهی کردم؟ من که آروم بودم و مامانم رو اذیت نکردم... منم میگه وقتی میخواستی بله بگه باید میپرسیدی من بچه بودم مامانم رو اذیت کردم یا نه؟!😅 👈 دخترای دم بخت، خیلی به این آپشن دقت کنید، قبل از بله گفتن، آمار بگیرید آقای خواستگار در بچگی چطور بچه ای بوده؟ تا خدای ناکرده پاسوز نفرینهای مادرشوهرتون نشید😂😅 😂😅 ✍️ سید احمد رضوی 🔰 صراط؛ مروج گفتمان اصیل انقلاب @s_a_razavi
✅ جنایت به خاطر عیدی😅 خاطره که زیاد هست از عید ، ولی من و داداشم دوقلو هستیم😍 الان ۳۸سالمون هست ، توی دوران کودکی تقریبا از پنج شش سالگی بابت عیدی گرفتن ما خیلی بحث بود🤦 آخه کل فامیل به ما بیشتر توجه داشتن و یه خورده من زرنگتر بودم 😂 و سعی میکردم عیدی ها رو درو کنم ، حتی به عیدی خودم هم قانع نبودم ، عیدی داداش دوقلو هم بیشتر نصیب من میشد 😁 وقتی میرسیدیم خونه فامیل ، ما و بچه های فامیل می رفتیم بازی و شلوغ بازی وقتی میگفتن بیاین میوه و شیرینی بخورین موقع عیدی گرفتن بود ، من از موقعیت استفاده میکردم و با داداشم دعوا راه می انداختم و از نظر جسمی من قویتر بودم و داداش حسین رو می زدم🤦😂 و اون گریه کنان قهر میکرد و از ما جدا می‌شد و به خونه نمیومد و نیم ساعت ، یه ساعتی گم بود، من با افتخار وارد میشدم و عیدی رو می‌گرفتم ، بعضی از فامیل عیدی داداش حسین رو به من میدادن ، میگفتن بهش بده و آشتی کن ، منم میگفتم باشه😂 اما دریغ ... بعضی ها میگفتن باید به خودش بدیم ، منم فرصت پیدا میکردم میرفتم بیرون یه خورده خودمو ژولیده حال میکردم و برمیگشتم ، اونا به خیال اینکه داداش حسین هست بهم عیدی میدادن😂 خلاصه اینکه یه سال روز سیزده بدر من و داداشم نشستیم عیدی ها رو شمردیم ، دیدیم که تقریبا من دو برابر اون عیدی گرفتم😂 داداشم گریه میکرد منم خنده😂😂😂... یادش بخیر روزهای خوبی داشتیم 👈 نتیجه اخلاقی: هیچ وقت به برادر دوقلوتون اعتماد نکنید😅 😂😅 ✍️ نصرالله صادقی از یزد 🔰 صراط؛ مروج گفتمان اصیل انقلاب @s_a_razavi
✅ روزه با طعم کیک و نوشابه😅 🔹 مامانم منو از 5 - 6 سالگی موقع سحر توی ماه رمضون بیدار میکرد و سحری میخوردم، بعضی روزا رو هم روزه کله گنجشکی میگرفتم😍 🔹 از سن 8 - 9 سالگی هم بیشتر روزهای ماه رمضون رو روزه کامل میگرفتم، از همون زمانم نماز میخوندم ( الحمدلله روزه قرض ندارم) 🔹 من هر چقدر نماز قضا به خدا بدهکارم، بجاش روزه ازش طلبکارم، یک روزی باید بشینیم با هم این حساب کتابا رو صاف کنیم😅😅 🔹 القصه؛ یه بار که روزه بودم، بعد از مدرسه، رفتم سوپری روی مدرسه و جاتون خالی، یک کیک و نوشابه خریدم و خوردم! وقتی آروغ بعد از نوشابه رو زدم، یادم اومد روزه ام😂 بعدشم به روی خودم نیاوردم و گفتم اشکالی نداره، حواسم نبود😅 ( البته باید اعتراف کنم، بعضی روزا، حین روزه، کمتر میخوردم😅) 👈 خودم معتقدم این روزه هام رو خدا قبول میکنه، اما از اعتقاد خدا خبر ندارم😅 👈 رفقا، مراقب باشید، حین روزه اگه چیزی میخورید یادتون نباشه روزه هستین و الا به عذاب وجدانی علیم گرفتار میشید 😅 😂😅 ✍️ سید احمد رضوی 🔰 صراط؛ مروج گفتمان اصیل انقلاب @s_a_razavi
🔴 کیا این وسیله رو یادشونه؟!😅 🔹 اینی که میبینید، محفظه کنترل تلویزیون در دوران کودکی ما بود😂 🔹 اینو میخریدن که از شکستگی و خراب شدن کنترل تلویزیون خودداری کنن 🔹 لامصب حجمش چهار برابر کنترل بود😂 😂😅
🔴 اینم افتخار صنعت بستنی دوره ما بود😅 یعنی کیم دوقلو😂 🔹 با چه افتخار و کیفی هم میرفتیم سوپری میگفتم یک کیم دوقلو میخوایم😅 🔹 چقدر هم روش تبلیغات میشد، انگار موشک هایپرسونیک ساخته بودن😂 🔹 این کیم، در واقع قله صنعت کیم سازی بود😅😅 😂😅
✅ سقای فاتح 😅 خاطره من مربوط به روزه ماه رمضان نیست، بلکه مربوط به روزه ایام اعتکاف هست، اما زیباست😅 چند سال پیش، مسجد جامع شهرستان تنکابن معتکف بودیم، روز سومِ اعتکاف بود که گفتن اعمال ام داوود رو قراره به جا بیاریم؛ موقع خوندن سوره های قرآن که شد، چون تعداد سوره ها زیاد بود، از منم خواستن که برای تلاوت بخشی از قرآن برم به جایگاه... یکی دو نفر تلاوت کردن و من و چند نفر دیگه هم در جایگاه منتظر بودیم که نوبت تلاوت ما بشه؛ نوبت به من شد و بخشی از قرآن رو خوندم و میکروفون رو دادم به نفر بعدی؛ در اثر تلاوت زیاد کمی احساس کردم دهانم خشک شده؛ یاد لیوان آبی افتادم که معمولاً مسئولین برنامه برای سخنران، مداح و یا قاری میذارن روی میز... یه نگاهی کردم، دیدم چنین چیزی اینجا موجود نیست، لذا تأسفی به حال مسئولین برنامه خوردم و شخصاً بلند شدم رفتم آبدارخانه و به خانومایی که اونجا مشغول پخت و پز بودن، گفتم لطفاً یه سینی لیوان آب ولرم آماده کنید من ببرم؛ خانوما که درخواست منو شنیدن با نگاه های معنا داری سرشون رو انداختن پایین و یه سینی پر از لیوان آب ولرم برام آماده کردند و دادن به من... منم این سینی رو بدون توجه به جمعیتی که همگی، کانون توجهشون به سمت جایگاه بوده، برداشتم و فاتحانه از اینکه چنین چیزی به عقل مسئولین برنامه نرسیده، اما به عقل من رسیده، بردم جلوی جایگاه و به تک‌تک قرّاء تعارف کردم... اما در نهایتِ تعجب دیدم یک یک قاری‌ها آب رو برنمی‌دارن و من که متعجب شده بودم دیدم از داخل جمعیت، یکی اشاره میده به دهانش، اون یکی خودش رو به صورت لبخونی داره پاره میکنه که یه چیزی رو به من بفهمونه، یکی دیگه با حالت پانتومیم اشاره به زیپ دهان میکرد و چند تا از رفقام رو میدیدم که اون ته مسجد شکمشونو گرفتن و روی زمین دراز میکشن و می‌خندن... یه لحظه با خودم احساس کردم که چه اتفاقی افتاده و در حال تحلیل برآیند رفتارها از آبدارخانه و قاریان تا جمعیت حاضر بودم 🤔 که یک نفر از جلو صدا زد، داداش شما روزه نیستی؟ اینو که گفت چنان احساس سنگینی در وجودم کردم که تمام پهنای صورتم سرخ شد و از خجالت رفتم سینی ها رو برگردوندم و دیگه به جایگاه هم برنگشتم😅 😂😅 ✍️ حامد منصوری از شهرستان تنکابن 🔰 صراط؛ مروج گفتمان اصیل انقلاب @s_a_razavi
✅ روزه با شکم سیر طفلک دختر بچه ها خیلی زود می‌افتند توی مسیر روزه داری وحساب کتاب روزه های قرض. خدا رحمت کنه پدرمو.من جایگاه خاصی توی خانواده مخصوصا پهلوی پدرم داشتم. آخه ته تغاری بودم وخیییلی عزیز دردونه. ماه رمضون اولین سال سیزده روز روزه نگرفتم. ایشون روزیکه قرار بود روز استراحت باشه وروزه نگیرم. منومیبردن سفر. تا حد ترخص از،شهر دور می‌شدیم اونجا من چند لقمه‌ای میخوردم وتا قبل ظهر برمی‌گشتیم که روزه خودشون خراب نشه. حالا بعد ماه رمضان دونه دونه گرفتن روزه های قرض داستانی بود. من با دخترخاله ام همسن بودم. وگاهی خاله ام زنگ میزد و از مامانم میخواست منو بفرسته اونجا با دختر خاله ام بازی کنم. اونروز من روزه داشتم روزه قرض، مامان سفارش های لازم رو کرد که مواظب باشی فهیمه، روزه هستی. ساعت ۲ بعد از ظهر که داداشم اومد دنبالم منو بیاره خونه استراحت کنم، چون روزه بودم وممکن بوداز شدت بازی گرسنه ام بشه. با صحنه زیبایی مواجه شد. همه ی اعضای خانواده خاله ام دور تا دور سفره نشسته بودند منم کنار دختر خاله خوشحال وخندون نشسته بودم وآخرین لقمه های ظرف غذای پر وپیمونی که شوهر خاله ام برام مهیا کرده بود وبا لذت خوردن منو تماشا می‌کرد را در دهان می‌گذاشتم. با ناباوری رو به من کرد وگفت :فهیمه ناهارخوردی؟؟؟؟ وخاله ام وبقیه هم با ناباوری به داداشم نگاه میکردند، که چه اشکال داره!بچه ناهار خورده دیگه 😁😁😁😁😁😁😁😁😁😁😁😁 اون قسمتش از همه بیشتر چسبید که بهم گفتن چون فراموش کرده بودی ، کاملا حق با توست😜 روزه ات درسته و یک روز از روزه های قرضت کم شد😃😃😃 😂😅 ✍️ فهیمه از شهرستان شاهرود 🔰 صراط؛ مروج گفتمان اصیل انقلاب @s_a_razavi
سلام بر سید عید نوروز مبارک باشه. من چند وقته کانال جنابعالی که موصوف به علم و تقوا هستید رو دنبال مکنم 😅😁 این خاطراتی که از دوران بچگیتون تعریف کردین و خوندم. واقعا چرا اینقدر جنست خراب بوده و اذیت مکردی؟🙈 ناامید شدم به نظرم باید کانالت رو ترک کنم.😘😘 تنت سالم دلت خش.. 😂 😂 😂 یا علی. 🌹