[ساعت نیامدن!]
*چهارشنبههای شعر شهرستان ادب* تهران، میزبان شعر و شاعران تبریز ۲۴ بهمن ۱۴۰۳ از ساعت ۱۶ دبیر جلسه
خیلی جالبه
هروقت شهرستان ادب یه دورهای رو توی تبریز برگزار میکنه، من تبریز نیستم
(البته جشنوارهای که شهریور توی تبریز برگزار شد، برای حوزه هنری بود اما خب حوزه و شهرستان زیاد فرقی نداره 😅)
حالا هم که بچههای شاعر تبریز به جلسه تهران دعوت شدن، تهران نیستم😂
16.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•
شعر خوانی در جلسه هفتگی شهرستان ادب_پاییزِ چهارصد و دو 🌱
به شوق اینکه تو را در برم کشم ایماه!
من آب حوض حیاطم که آسمان شدهام...
_امیرحسینپورعزیز
@s_nayamadan
[ساعت نیامدن!]
• بازار قدیمی تبریز • الان
_-
که راز عشق برون میزند به ناچاری
چنانکه بوی خوش از حجرههای عطاران
حسین جنتی
@s_nayamadan
🩵
ای مثلِ روز، آمدنت روشن
این روزها که میگذرد هرروز
در انتظار آمدنت هستم
اما
با من بگو آیا من نیز
در روزگار آمدنت هستم؟
_-قیصر امینپور
عیدتووووون مبارک...🌱
هدایت شده از [ساعت نیامدن!]
-_
آذین به قدوم آشنا خواهد شد
این شهر پر از عطر خدا خواهد شد
کافیست بیاید گل زهرا، آنروز
هر پنجره رو به باغ وا خواهد شد
-امیرحسینپورعزیز@s_nayamadan | ساعت نیامدن
برای بار دوم به تماشای فیلمِ درخت گردو ساختهی محمدحسین مهدویان نشستم و برای بار دوم گریستم...
حین تماشای فیلم داشتم به این فکر میکردم که همین الانم در فلسطین این اتفاقات داره میفته ولی برای ما عادی شده
و یاد این غزلم افتادم
این شعر تقدیم به همه کودکانی که کودکیهایشان در جنگ قربانی شد
از ناصر و مالمال و شهین تا کودکان غزه...💔
• کودکیهایت...
در خون و آتش شد شکوفا کودکیهایت
قربانی مظلوم دنیا...کودکیهایت
آغوش گرمت کو؟ عروسکها پریشانند
بعد از تو مانده سرد و تنها، کودکیهایت
شیرین زبانیهای تو بود آرزوی من
شد حسرت دیرین بابا کودکی هایت
از دست دادم فرصت تنگ تماشا را
کوتاه و شیرین! مثل رویا! کودکیهایت
لبریز آدمْ بد، پر از گرگ و هیولا بود
از قصهی دنیا نگو با کودکیهایت
چشم تو آبی نیست پس هرگز نخواهد زد
چنگی به قلب دوربینها، کودکیهایت
در اوج، همبال ملائک گرم پروازی!
اینروزها دارد تماشا کودکیهایت
دلتنگ بازی باتوام... یکروز میآیم
چشم انتظار ماست آنجا کودکیهایت
پاییزِ چهارصد و دو_ تهران
#امیرحسین_پورعزیز
@s_nayamadan
_-
تقویمِ شمسی میگوید بیست و هشتم بهمن ماه و تقویم قمری میگوید ششم محرم بوده که به دنیا آمدهام...
خودم تاریخ قمری تولدم را بیشتر دوست دارم و دلخوشم که در ماه عزای اباعبدالله پا به دنیا گذاشتم و اولین پیراهنی که بر تنم کردند لباس عزای او بودهاست...و ایکاش آخرین پیراهنی هم که لحظهی چشم بستن بر تنم خواهد بود، لباس غم او باشد...
اما خب به رسم معمول که اولویت تقویم شمسیاست...
امروز دقیقا بیست سال از نخستین نفسگریهی من میگذرد و ناگزیر باید وارد بیست و یکمین سال زندگی دنیاییام شوم... :)🤍
تا باد چنین بادا...
تولد امسال یه کم متفاوت بود و روزها یه جوری رقم خورد که نشد پیش هیچکدوم از عزیزانم باشم یا اونا پیشم باشن و حتی هماتاقیهام هم تهران نبودن
اما خب به زیارت شهدای کهف رفتم و شب تولدمو امسال اینجوری گذروندم...
@s_nayamadan
❀ غزل
نه چشم معجزه بینی! نه گوش الهامی!
میان این همه اعجاز، غرق ابهامی...
چنین که دل به خزان بستهای نخواهی داشت...
بجز هرس شدن و سوختن سرانجامی
هزار فرسخ از او دورتر شدی با کبر
اگر به سوی خدا گاه رفتهای گامی...
پی قرار مگردی در این جهان ای دل!
مگر به سینه قبری شبی بیارامی
امیر! سنگ مزار تو خاک خواهد خورد...
قبول کن که نمیماند از تو هم نامی
مگر که در وسط مرگ های بیسر و ته
شود ز شهد شهادت نصیب تو جامی
#امیرحسین_پورعزیز
پ.ن: این غزل رو سال قبل همین روزا به بهانه تولدم نوشته بودم...
@s_nayamadan