فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اعتکاف دانش اموزی ۱۴۰۲
📌مرور خاطرات🍀
❇️جمع میشویم..
ازگوشه گوشهی شهر جمع میشویم، درکنار هم، همنفس باهم میشویم و دلهایمان را یکی میکنیم، و چه جایی بهتر از مسجد، خانهی خدا. بهانهی وصل ما با هم و اتصالمان به خدا، اعتکاف رجبیه است.
🔹️ما سفیران خرمشهر بدین بهانه درکنار هم جمع میشویم، خودمان را تربیت میکنیم و رشد میکنیم که در حوادث روزگار دستمان از ریسمان الهی کوتاه نباشد و دست در دست هم بپاخیزیم برای قیام الله✌️
#تجربه_ای_خاص_
#خاطره_۱۴۰۲
#بهانه_وصل_۲
#خانه_دوست
#وقتی_خانه_ما_بهشتم_میشود
#اعتکاف
#جهادی_فرهنگی
#جهادی_سفیران_خرمشهر
✍️به ما بپیوندید
https://eitaa.com/s_safiran_kh93
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رسول خدا(ص) در خطبه شعبانیه درباره زنده نگه داشتن افطاری دادن چنین میفرمایند: "بدانید که خداوند به عزت خود قسم یاد کرده است که نمازگزاران و سجده کنندهگان را عذاب نکند. ای مردم! هر کسی از شما روزهدار مؤمنی را افطار دهد، چنان است که گویا بندهای را آزاد کرده، و خداوند از لغزشهای گذشتهاش میگذرد.
🍛افطاری ساده
🍀افطاری دوستانه گروه جهادی سفیران
همراه با برگزاری حلقه مباحثه دوره قصه من و خدا استاد عباسی ولدی🍀
به همراه جمعی از دانش آموزان اعتکاف دانش آموزی۱۴۰۲
#جهادی_سفیران_خرمشهر
#جهادی_فرهنگی_تبیینی
#کار_خوبه_برا_خدا_باش
#افطاری_دوره_همی
#دوستان_سفیران_بهانه_وصل
✍️به ما بپیوندید
https://eitaa.com/s_safiran_kh93
🍛افطاری ساده
در چــنین مه که انس و جان یارب
بر سر سفــره تــو مــهــمـان است
نظـــرى ســوى دردمنــدان کــــن
اى کــه نــامـت شفا و درمان است
🍀افطاری دوستانه گروه جهادی سفیران
همراه با برگزاری حلقه مباحثه دوره قصه من و خدا استاد عباسی ولدی🍀
به همراه جمعی از دانش آموزان اعتکاف دانش آموزی۱۴۰۲
#جهادی_سفیران_خرمشهر
#جهادی_فرهنگی_تبیینی
#کار_خوبه_برا_خدا_باش
#افطاری_دوره_همی
#دوستان_سفیران_بهانه_وصل
✍️به ما بپیوندید
https://eitaa.com/s_safiran_kh93
چجوری میتونم.mp3
4.14M
.
❌⚠️
امشب با امام زمان عج حرف زدی؟!
این دفعه از زبون خودشون🥺❤️
✍️به ما بپیوندید
https://eitaa.com/s_safiran_kh93
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم🌱
برپایی غرفهی کودک و نوجوان به مناسبت نیمهی شعبان در صحن مسجدجامع، توسط گروه جهادی سفیران خرمشهر.
بخشهای مختلف غرفهی کودک و نوجوان:
🟥بخش کودک:
🔺نقاشی روی صورت
🔺رنگ آمیزی و نقاشی
🔺کاردستی
🔺پردهخوانی
🔺مارپله مذهبی
🟥بخش نوجوان:
🔺دشوار است تو را نبینم (نامهای برای امام زمان)
🔺برای تو کاری میکنم (عهدی با امام زمان)
🔺رو منم حساب کن ( ثبت اثر انگشت بصورت نمادین در راستای تشویق به شرکت در انتخابات پیشرو)
🔸به همراه پذیرایی و اهدای جوایز
#جشن_بزرگ_نیمه_شعبان
#گروه_جهادی_سفیران_خرمشهر
#کار_خوبه_برا_امام_زمان_باشه
✍️به ما بپیوندید
https://eitaa.com/s_safiran_kh93
🏞گزارش تصویری
جشن بزرگ نیمه شعبان💐
غرفه کودک و نوجوان
نقاشی روی صورت
گروه جهادی سفیران
#گروه_جهادی_سفیران_خرمشهر
#جهادی_فرهنگی_نیمه_شعبان
#کار_خوبه_برا_امام_زمان_باش
✍️به ما بپیوندید
https://eitaa.com/s_safiran_kh93
برای تو کاری میکنم...
جشن بزرگ نیمه شعبان 💐
غرفه کودک و نوجوان
گروه جهادی سفیران خرمشهر
#گروه_جهادی_سفیران_خرمشهر
#جهادی_فرهنگی
#نذر_راهت...
#کار_خوبه_برا_امام_زمان_باشه
✍️به ما بپیوندید
https://eitaa.com/s_safiran_kh93
#قصه_۴
«داروخانهای برای تمام دردهای روح»
از دبیرستان که تعطیل شدم، آشفته و فراری خودم را به خانه رساندم!
بدون آنکه لباسم را عوض کنم، دست مامان را گرفتم و گفتم: مینشینی به حرفهایم گوش کنی؟
گفت : بله حتماً
و آمد نشست و به چشمانم با انتظار نگاه کرد.
• گفتم : من احساس میکنم اتفاق خیلی بدی در درون من افتاده مامان!
چند روزی است که انگار چیزی در درونم آماده است، تا کسی حرفی میزند من آن را رد کنم. و یا تا کسی پیشنهادی میدهد با آن مخالفت کنم. انگار من نیستم و کس دیگری در من افسار کلامم را به دست گرفته است.
احساس میکنم جسور شدهام حتی در برابر بزرگترهایم.
مامان ،من حس میکنم روحم سرطان بدخیم گرفته و دیگر خوب نمیشود، من از خودم فرار کردم تا زودتر به شما برسم.
• مامان کمی مکث کرد و گفت : کارنامهات را کِی گرفتی؟
گفتم : حدود ده روز پیش! و دیگر چیزی نگفت.
نمیدانستم چرا مامان این سوال را پرسید. ولی مطمئن بودم که سوال بیربط نمیپرسد.
• مامان استکان چایِ خودش را برداشت و داد دست من و گفت: بخور دخترم الآن وقت خوردنش رسیده. چای را گرفتم و با یک حبه قند شروع کردم به خوردن.
• مامان گفت: کار شیطان این است که «از کاه، کوه بسازد».
من نمیگویم مشکلی نیست، نه... ولی به این بزرگی که تو را به وحشت انداخته نیست.
• مامان دستانش را شبیه بال یک پرنده باز کرد و شروع کرد به بال زدن.
و ادامه داد: روح همهی آدمها دو تا بال دارد مامان. که اگر آنها را نشناسی و حالتهای زخمی شدنش را ندانی، نمیتوانی تعادلشان را به گونهای حفظ کنی که این دو بال به روح تو حالت سبکی و آرامش برای پرواز بدهند.
گفتم : کدام دو تا بال؟ چرا پس من نمیدانستم دو تا بال دارم.
✘ گفت: بال اول، بالِ ترس است! و بال دوم بالِ امید.
تو تا هر وقت که این دو بال را در حالت تراز نگهداری، روحت هم تعادل دارد و آرام است. هر وقت یکی از بالها سنگین شود، تعادلت بهم میخورد و از همان طرف که سنگین شدهای، زمین میخوری و اولین علامت بیتعادلی، ناآرامی است.
√√ ترس از خدا لازم است برای تعادل، ولی گاهی شیطان به آدم ترسهایی را القاء میکند که واقعی نیستند و اگر باورشان کردی، از همانطرف زمین میخوری.
√√ امید به خدا هم لازم است، ولی گاهی شیطان امیدهایی از غیر خدا به تو القاء میکند، مثلاً امیدواری به خودت و تواناییهای خودت! آنوقت است که اگر باورش کردی بال امیدت زخمی شده و از همان سمت به زمین میخوری.
و این در حالیست که تمام موفقیتها از سمت خداست و ما از خود هیچ نداریم.
اینها را گفت و کتاب صحیفه را باز کرد و دعای ۲۷ را داد دستم و گفت: این داروخانه برای همهی دردها درمان دارد مامان... و بلند شد و رفت به آشپزخانه!
کتاب را چرخاندم به سمت خودم و دیدم بالای دعا نوشته: « پناه جستن به خدا از اخلاق نکوهیده». و همان موقع شروع کردم ترجمهی فارسیاش را با دقت خواندم.
تمام که شد، فهمیدم مامان چرا از من سوال کرد : کارنامهات را کِی گرفتی!
بال امید من، بعد از معدل ۲۰ زخمی شده بود...
و این دعا همان پماد و پانسمانی بود که مامان داده بود دستم تا خوبش کنم.
http://blog.montazer.ir/دعای-بیست-و-هفت-پناه-جستن-از-بلاها-و-اخل/)
#جهادی_سفیران_خرمشهر
#جهادی_فرهنگی
#کار_خوبه_برا_امام_زمان_باشه
✍️به ما بپیوندید
https://eitaa.com/s_safiran_kh93
#قصه_۳
«من هم در دنیا رسالتی دارم، چگونه آنرا به انجام برسانم؟ »
نه ساله بودم در زمان رحلت امام خمینی (ره). اولین بار همان روزها بود که معلمم ، «آقای خلیلی» برایم از خوابِ امام خمینی (ره) تعریف کردند.
اینکه امام خواب دیدند نقشهی ایران آتش گرفته و ایشان با عبایشان آنرا خاموش کردند. و اینجا بود که فهمیدند رسالتی دارند و باید تنهایی آنرا به انجام برسانند.
اینگونه بود که انقلاب ایران را به تنهایی کلید زدند و خداوند ملّت ایران را همراهشان کرد.
• با همهی کودکیام این ماجرا مرا بدجور به خودش بند کرده بود.
• حیاطهای قدیم هم که یادتان هست، نصف عمر کودکیمان آنجا گذشت.
من عادت داشتم ساعتها مینشستم در حیاط و زندگی مورچهها را تماشا میکردم.
آنروز وقتی از کانون برگشتم خانه، اصلاً دلم نمیخواست غذا بخورم، دلم نمیخواست حرف بزنم، غصه داشتم اما نمیدانستم چرا!
• رفتم نشستم کنار همان دیوار سوراخدار حیاط که یک عالمه مورچه در آن زندگی میکردند. نشستم و زل زدم به آنها...
بعضی مورچهها دانههای بزرگتری که پیدا کرده بودند را ده نفری با کمکِ هم تکان میدادند و میبُردند، و بعضیها هم قوی بودند تنهایی قادر بودند دانههای خفن را بلند کنند.
من عاشق این مورچههای سریع و چابک بودم، برایشان اسم میگذاشتم و تشویقشان هم میکردم.
اما آنروز غمگین بودم بیدلیل، و اصلاً حس تشویق نبود.
• داشتم به حرفهای آقای خلیلی فکر میکردم که بابا در را باز کرد و دوچرخهاش را صاف آورد کنار همان دیوار سوراخدار گذاشت!
همهی مورچهها فرار کردند و رفتند در لانههایشان، و از این ترسیدنشان اعصابم خورد شد.
به بابا گفتم: باباااا «امام چقدر پُرزور بود که به تنهایی توانست شاه را بیرون کند؟
من هم میتوانم همینقدر پُر زور باشم؟
بابا گفت: همهی آدمها میتوانند پرزور باشند به شرط آنکه وقتی ترسیدند یا زورشان کم شد، یک جایی را داشته باشند که بروند آنجا قایم شوند و دوباره زور بگیرند.
• گفتم: مثلاً کجا؟ بغل شما؟
بابا گفت: مثلاً بغل من و یا پناهگاههای بزرگتری که کمکم پیدایشان خواهی کرد.
امروز که داشتم این خاطره را مینوشتم، ردپای خدا را در تمام این سالها برای پاسخ به سؤالم روشن تر از هر چیز دیگری دیدم.
• من درست فکر کرده بودم:
بغلِ بابا دقیقاً همانجایی بود که اگر زورت کم شد باید بروی آنجا تا احساس قدرت کنی!
و امام حتماً در بغل باباهای آسمانیاش اینگونه قدرت میگرفت که توانست شاه را بیرون کند!
ما هم در اتصال دائمی با اهل بیت علیهمالسلام پُرزور میشویم مثل امام! «باب الله» یعنی همین ... یعنی آغوشی که ورودی آغوش خداست!
✘امروز میفهمم « پُرزور یعنی موحّد»
کسی که با عبایش نقشه ایران را خاموش میکند، یعنی با دست خدا رسالتش را به انجام رسانیده است .
#جهادی_سفیران_خرمشهر
#جهادی_فرهنگی
#کار_خوبه_برا_امام_زمان_باشه
✍️به ما بپیوندید
https://eitaa.com/s_safiran_kh93
#قصه_۲
در روایت است حسین بن علی(ع) ، روزی با اطرافیانش به باغ خود رفت. در این باغ ، غلامی کار می کرد که نامش «صافی» بود. چون امام(ع) به باغ نزدیک شد، غلام را دید که نشسته و نان می خورد. امام حسین(ع) بدو نگریست و زیر درخت خرمایی نشست طوریکه غلام نمی توانست ایشان را ببیند. غلام، یک گرده نان را بر می داشت و نصف آن را به طرف سگش می انداخت و نیم دیگر را خودش می خورد. امام حسین(ع) از این کار غلام در شگفت شد. چون غلام از خوردن آسوده گشت، گفت: سپاس، خداوند جهانیان را. خدایا! مرا بیامرز و سَرورم را بیامرز و به او برکت بده، چنان که به پدر و مادر او برکت دادی، به رحمت خودت، ای مهربان ترینِ مهربانان!
در این هنگام، امام حسین(ع) برخاست و فرمود: «ای صافی!». غلام، وحشت زده برخاست و گفت: سَرورم و سَرور همه مؤمنان! من شما را ندیدم. مرا ببخش.
امام فرمود: «مرا حلال کن، ای صافی؛ زیرا من، بدون اجازه تو به باغت وارد شدم».
صافی گفت: باغ شماست و به سبب فضیلت و کرم و سَروری خودت چنین سخنی را می گویی، سَرورم!
امام حسین(ع) فرمود: «دیدم که نیمی از گرده نان را به سگَت می دهی و نیم دیگر آن را خود می خوری. این کار چه معنا دارد؟».
غلام گفت: سَرورم! هنگامی که من نان می خوردم، این سگ به من می نگریست. من از نگاه او شرم کردم. آخر، این هم سگِ توست که باغت را در برابر دشمنان حفظ می کند. من خدمتکار تو ام و این، سگ توست و هر دو با هم، روزی ای را خوردیم که از شما به ما رسیده و برای همین دعایتان کردم... اللهم بارک لمولای الحسین علیه السلام ...
امام حسین(ع) گریست و فرمود: «تو در راه خدا آزادی و با طیبِ خاطر، دو هزار دینار به تو می بخشم».
غلام گفت: اگر مرا آزاد می کنی، من باز هم می خواهم عهده دار باغ تو باشم.
حسین(ع) فرمود: «مرد، هر گاه سخنی بر زبان می آورد، شایسته است که آن را با عمل خود تأیید کند. من گفتم: بدون اجازه تو به باغت وارد شدم و سخن خود را تأیید میکنم و باغ را با هر آنچه در آن است، به تو بخشیدم؛ ولی این گروه از اطرافیان من آمده اند تا میوه و خرما بخورند. آنها را به خاطر من، میهمان خود بدار و ارجشان نِه. خداوند در روز رستاخیز، بر تو ارج نهد و به سبب خوش اخلاقی و ادبت، به تو برکت دهد!».
غلام گفت: اگر تو باغت را به من بخشیدی، من هم آن را وقف اطرافیان و شیعیان تو می کنم...
مگر نه این است که ما نیز صاحبی داریم و ریزه خوار سفره ایشانیم ... و هر چه از نعمت های خدا به ما میرسد از قِبَل ایشان است ؟؟ ...
از این پس ، هر بار غذایی خوردیم یا نعمتی به ما رسید پس از شکر خدا ، بگوییم
اللهم بارک لمولانا صاحب الزمان...
حضرت هم برای ما دعا خواهند کرد و از خزانه عالم که در اختیار ایشان است برکت بیشتری را به ما میبخشند ...
#جهادی_سفیران_خرمشهر
#جهادی_فرهنگی #کار_خوبه_برا_امام_زمان_باشه
✍️به ما بپیوندید
https://eitaa.com/s_safiran_kh93
#قصه_۱
«دبّههای بزرگ را امام گذاشته تا شما پُر کنید»
کودک که بودم، کانون پرورش فکری شبیه یک خانهی امن بود برای من!
نفسم باز میشد آنجا،
فکرم کار میکرد آنجا،
مدیری داشت آن مرکز که پدرانگی شغلش بود انگار!
و من برای اولین بار آنجا بود که فهمیدم آدم میتواند پدر یا مادر بچههایی باشد که در پاگشایشان به دنیا نقش نداشته است.
• هشت سالم بود و تعطیلات تابستان، که رفته بودیم اردو،
دوست داشتم من هم مثل او مراقبِ بقیه باشم، تا از حجم نگرانیهایش کمی کم کنم. آخر او همه کارها را به تنهایی انجام میداد و بتنهایی باید مراقب همه ما میبود و این از نظر من در آن سن کار سختی بود.
• دیدم دبّهی آب خالی است، و بچهها دارند بازی میکنند و الآن ممکن است تشنه شوند، دبّه را برداشتم و با احتیاط از یک سراشیبی رفتم پایین تا از آبِ چشمهای که در آن منطقه ییلاقی از دل کوه میجوشید پر کنم و برگردم.
با اینکه خیلی مراقب بودم که دسته گل آب ندهم، ولی سُر خوردم و با کف دست به زمین افتادم و مچ دست چپم پیچ خورد.
با این حال دبه را پُر کردم و با مشقت آنرا به بالا رساندم و بچهها ریختند روی سرم و آب را در کسری از دقیقه تمام کردند.
• سفت با دست راستم مچ دست چپم را گرفته بودم که آقای خلیلی که از دور داشت تماشایم میکرد آمد جلو و مهربان نگاهم کرد. هم خوشحال بودم کاری را انجام دادهام که اگر من انجام نمیدادم او باید انجام میداد، همینکه دلم نمیخواست بداند چه شده، سعی میکردم درد دستم را از او پنهان کنم.
• هیچ نگفت و رفت یک باند کشی و یک پماد به اسم «ویکس» که آنوقتها همهی دردها را انگار درمان میکرد آورد تا دستم را بانداژ کند. همینطور که مشغول بانداژ بود گفت: امام را دوست داری؟
نگاه کردم به صورتش و جواب ندادم، از عقلِ آن موقعِ من، آن سوال اصلاً ربط نداشت به درد دست من.
ادامه داد: من فکر میکنم تو امام را خیلی دوست داری!
نطقم باز شد و گفتم: تازه برایش شعر هم گفتهام.
گفت: تو میدانی امام گفته که سربازان من که دنیا را تغییر میدهند در کوچهها مشغول بازیاند؟
گفتم: واقعاً؟ یعنی مثلاً من؟
گفت: مثلاً نه! حتماً تو، خود خود تو!
از این حرفش انگار دستم خوب شد یکهو!
بلند شدم ایستادم و با تعجب نگاهش کردم.
گفت: امام میداند که روزی تو و همهی دوستانت بزرگ میشوید و نگران او و دغدغههایش میشوید.
آنوقت میگردید ببینید کجای کار لنگ است و میروید همان گوشه را میگیرید تا غصه نخورد و انقلاب همان میوهای را بدهد که باید بدهد.
گفتم: واقعاً؟
گفت : آره باباجان، دبّههای خالی همیشه هست! یکروز میرسد که باید بگردی و دبّههای خالی بزرگتری را پُر کنی. امام امیدش به شماست بابا! از خودت بیشتر مراقبت کن، شماها بزرگ که شوید دنیا جایی تماشایی خواهد شد.
• من آنروز هیچی از حرفهای آقای خلیلی نفهمیدم. ولی چون خیلی دوستش داشتم مثل همهی خاطرات دیگرش سعی کردم حفظش کنم تا بعداً آنرا بفهمم.
• همین امروز بعد از سی و اندی سال ، تازه فهمیدم بزرگترین دبّههای خالی شاید، « شناخت حقایق انقلاب امام و تفکیک ذات انقلاب از انحرافات مسیر و تبیین هدف و آینده حتمی و نزدیک انقلاب» باشد. فهمیدم دبه های خالی زیادی هست که تا ظهور حضرت مهدی (عج) باید پر شود ...
حکیم نبود آن مرد، پس که بود؟
#جهادی_سفیران_خرمشهر #جهادی_فرهنگی
#کار_خوبه_برا_امام_زمان_باشه
✍️به ما بپیوندید
https://eitaa.com/s_safiran_kh93
و آی عشق اَدرکنی...
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐
🟢جشن شادی میلاد منجی بشریت،مهدی صاحب الزمان عجل الله فرجه الشریف...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅
🔵زمان: یکشنبه و دوشنبه ۶ام و ۷ام اسفند ماه
◀️مکان:صحن شهدا مسجد جامع خرمشهر
◀️ساعت:۱۶الی۲۰
🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅
🔻همراه با
🥤ایستگاه صلواتی
🏞پرده خوانی
🎨غرفه رنگ آمیزی
🧕🏻👲🏻نقاشی صورت
🏃🏻بازی کودک
📜دشوار است تورا نبینم...
🕛برای تو کاری می کنم...
#عیدانه💫
#جشن_شادی_نیمه_شعبان🥳
#تو_خواهی_آمد💐
#منجی_عالمیان🍀
#جهادی_سفیران_خرمشهر
#کار_خوبه_برا_امام_زمان_باش😉
✍️به ما بپیوندید
https://eitaa.com/s_safiran_kh93
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در تاریخ بنویسند..
در روزی بارانی:)
زمانی که تمامی مردم ملت غیور ایران جمع شدند تا در راهپیمایی عظیم 22بهمن شرکت کنند و شعار مرگ بر آمریکا سر دهند،
دخترانی دهه هشتادی بودند از جنس نور ✨
بنا بر گفتهی حضرت آقا اینان هستند که انقلاب را به نتیجه میرسانند.
تمام دغدغهشان این بود که سرباز خوبی باشند برای این میهن.
گرد هم آمدند تا باهم ندای لبیک و...
با مشت های گره خورده فریاد مرگ بر آمریکا زنند✊
و در آخر به مناسبت تولد چهل و پنج سالگی این انقلاب عزیز جشنی گرفتند
این دختران با همین سن کمی که داشتند،
با اینکه انقلاب را ندیدند..
امام (ره) ندیدند..
حتی دفاع مقدس هم ندیدند..
اما عاشقانه برای این کشور خدمت میکنند.. 🇮🇷
در تاریخ بنویسند..
اگر مردانی بودند که شجاعانه مدافع حرم شدند و امنیت را در این کشور برقرار کردند،
دخترانی نیز هستند که مدافع حریم این ملت اند و با حجابشان مشت بر دهان دشمنان این مرز و بوم میکوبند✊
🖋دنیا کانه
#اولین_قرار
🇮🇷
#جهادی_سفیران_خرمشهر
#یوم_الله_۲۲_بهمن
#اولین_قرار
✍️به ما بپیوندید
https://eitaa.com/s_safiran_kh93
دیدار دوستان اعضای گروه سفیران با جمعی از معتکفین دانش آموز شهرستان خرمشهر، در راستای تداوم ارتباط و برنامه ریزی مراقب ۴۰ روز ...
#سفیران_خرمشهر
#جهادی_فرهنگی_مراقبت_رشد
#همه_باهم_برای_ایرانی_بهتر
#۴۵_سالگی🥳
✍️به ما بپیوندید
https://eitaa.com/s_safiran_kh93
۲۲بهمن، در حکم عید غدیر است؛
زیرا در آن روز بود که نعمت ولایت
اتمام نعمت، و تکمیل نعمت الهی،
برای ملت ایران صورت عملی و تحقق خارجی گرفت
مقام معظم رهبری (مدظله العالی)
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
⭕️راهپیمایی یوم الله ۲۲ بهمن خرمشهر
🎉 🇮🇷جشن ملی، مشارکت پرشور، آینده روشن برای راهپیمایی ۲۲ بهمن سال ۱۴۰۲
⏱️ساعت اجتماع ۹:۳۰ صبح
یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۴۰۲
شروع راهپیمایی ساعت ۱۰:۰۰
🔻 مسیر راهپیمایی:
زیر پل شهید جهان آرا _بلوار ساحلی به سمت مسجد جامع خرمشهر
✳️قرار ما دوستان سفیران خرمشهر
بلوار ساحلی جنب موزه جنگ خرمشهر
💚🤍❤️
#جهادی
#جهادی_سفیران
#جهادی_سفیران_خرمشهر
#همه_باهم_برای_ایران🇮🇷
#یوم_الله_۲۲_بهمن🇮🇷
#انفجار_نور💫
✍️به ما بپیوندید
https://eitaa.com/s_safiran_kh93
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توصیه آیت الله جاودان برای راهپیمایی ۲۲ بهمن:
راهپیمایی ۲۲ بهمن را یادآوری کنید به دوستان
شما هرکار دیگه ای داشتی میزاری کنار هر قدر هم اون کارا لازمه میزاری کنار...
┅✿💠❀🇮🇷❀💠✿┅
✍️به کانال ما بپیوندید
#سفیران_خرمشهر
#جهادی_سفیران_خرمشهر
#همه_با_هم_می_آییم
#یوم_الله_۲۲_بهمن
#انفجار_نور
https://eitaa.com/s_safiran_kh93
💠🔹️💠🔹️💠🔹️💠🔹️💠🔹️💠
❇️جمع میشویم..
ازگوشه گوشهی شهر جمع میشویم، درکنار هم، همنفس باهم میشویم و دلهایمان را یکی میکنیم، و چه جایی بهتر از مسجد، خانهی خدا. بهانهی وصل ما با هم و اتصالمان به خدا، اعتکاف رجبیه است.
🔹️ما سفیران خرمشهر بدین بهانه درکنار هم جمع میشویم، خودمان را تربیت میکنیم و رشد میکنیم که در حوادث روزگار دستمان از ریسمان الهی کوتاه نباشد و دست در دست هم بپاخیزیم برای قیام الله✌️
💠🔹️💠🔹️💠🔹️💠🔹️💠🔹️💠
#بهانه_وصل_۲
#خانه_دوست
#وقتی_خانه_ما_بهشتم_میشود
#اعتکاف
#جهادی_فرهنگی
#جهادی_سفیران_خرمشهر
https://eitaa.com/s_safiran_kh93
آرشیو.pptx
10.15M
مروری بر سوابق سفیران...
#گروه_جهادی_سفیران_خرمشهر
https://eitaa.com/s_safiran_kh93