#راه_روشن
🌹امام خامنهای:
🔺امام (رضوان الله علیه) فرمود خرّمشهر را خدا آزاد کرد؛ این همه جوانها آنجا مجاهدت کردند، شهید شدند، کار کردند، [امام فرمود] خدا آزاد کرد؛ این درست است؛ خدا آزاد کرد. میتوانستند همین قدر شهید بدهند و هیچ اتّفاقی هم نیفتد. در عملیّات رمضان، -در جنگی که همان وقتها انجام گرفت- خدا نخواست ما فتح کنیم امّا در خرّمشهر اتّفاق افتاد؛ این ارادهی الهی بود.
۹۷/۱۲/۲۳
#راه_روشن
🌹امام خمینی (ره):
🔺هوشیار باشید که پیروزی ها هر چند عظیم و حیرت انگیز شما را از یاد خداوند که نصر و فتح در دست او است غافل نکند.
📚صحیفه نور ،جلد ١۶،صفحه ١۵۴
🌸شرح خطبه ۴۱ نهج البلاغه توسط استاد محمد علی انصاری
🔆 شرح خطبه۴۱_ بخشسوّم
✨ولَقَدْ اَصْبَحْنا فى زَمان قَدِ اتَّخَذَ اَكْثَرُ اَهْلِهِ الْغَدْرَ كَيْساً، وَ نَسَبَهُمْ اَهْلُ الْجَهْلِ فيهِ اِلى حُسْنِ الْحيلَةِ. ما لَهُمْ؟
🔹به یقین، در زمانهای بهسر میبریم که بیشتر مردمش، پیمانشکنی را زیرکی میشمارند و نادانان، آنها را در این (کار)، به چارهاندیشیِ نیک نسبت میدهند. اینان را چه شده؟
✨قاتَلَهُمُ اللّهُ! قَدْ يَرَى الْحُوَّلُ الْقُلَّبُ وَجْهَ الْحيلَةِ، وَ دُونَهُا مانِعٌ مِنْ اَمْرِ اللّهِ وَ نَهْيِهِ، فَيَدَعُها رَأْىَ عَيْن بَعْدَ الْقُدْرَةِ عَلَيْها، وَ يَنْتَهِزُ فُرْصَتَها مَنْ لا حَريجَةَ لَهُ فِى الدِّينِ.
🔹 خدا بکشدشان! بسا چارهسازِ کاردان که روش چارهاندیشی را میداند، اما امر و نهی الهی، مانعی در برابر آن است. پس با وجودِ توانایی بر انجامش، با چشم بینا آن را فرو میگذارد. و آنکه پروایی در دین ندارد، فرصتش را غنیمت میشمرد.
🎇پایان شرح خطبه۴۱
🔆بسم الله النور🔆
امام خمینی (قدس سره)
فتح خرمشهر ، فتح خاک نبود
بلکه فتح ارزشهای اسلامی بود .
با ذکر 💐💐💐صلوات💐💐💐
یاد و نام تمامی شهدای والامقام بخصوص شهدای گرانقدر فتح خرمشهر را گرامی میداریم .
🍀🍀🍀
💐بچه ها!
اگر شهر سقوط کرد،نگران نباشید؛
دوباره فتح می کنیم!
مراقب باشید ایمانتان سقوط نکند!🍃
🌹#شهید_سیدمحمدعلی_جهان_آرا🕊
🍀🍀🍀
🎇🎇🎇🎇🌿🌹🌿🎇🎇🎇🎇
بسم الله النور
#قرار روزانه 💐💐💐💐
دوشنبه ۱۴۰۰/۰۳/۰۳
مهمان شویم بر سر سفره پر خیر و برکت کتاب انسان ساز نهج البلاغه
🌺آینده بشریت و ظهور حضرت مهدی(عج)🌺
#به راههاى چپ و راست رفتند، #و راه ضلالت و گمراهى پیمودند، #و راه روشن هدایت را گذاشتند.
#پس در باره آنچه که باید باشد شتاب نکنید، #و آنچه را که در آینده باید بیاید دیر مشمارید، #چه بسا کسى براى رسیدن به چیزى #شتاب مى کند #امّا وقتى به آن رسید دوست دارد که #اى کاش آن را نمى دید، #و چه نزدیک است امروز ما به فردایى که سپیده آن آشکار شد. #اى مردم اینک ما در آستانه تحقّق وعده هاى داده شده، و نزدیکى طلوع آن چیزهایى که بر شما پوشیده و ابهام آمیز است، قرار داریم.
🌺ره آورد حکومت حضرت مهدى (عج)🌺
#بدانید آن کس از ما (حضرت مهدى «عج») که فتنه هاى آینده را دریابد، با #چراغى روشنگر در آن گام مى نهد، و بر همان سیره و روش پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم )و امامان علیهم السّلام رفتار مى کند تا گره ها را بگشاید، بردگان و ملّت هاى اسیر را آزاد سازد، #جمعیّت هاى #گمراه و ستمگر را #پراکنده و حق #جویان پراکنده را جمع آورى مى کند. #حضرت مهدى (عج) سال هاى طولانى در پنهانى از مردم به سر مى برد آن چنان که اثر شناسان، اثر قدمش را نمى شناسند، #گر چه در یافتن اثر و نشانه ها تلاش فراوان کنند. #سپس گروهى براى درهم کوبیدن فتنه ها آماده مى گردند، و چونان شمشیرها صیقل مى خورند، دیده هاشان با قرآن روشنایى گیرد، و در گوش هاشان تفسیر قرآن طنین افکند، و در صبحگاهان و شامگاهان جامهاى حکمت سر مى کشند.
خطبه ۱۵۰ کتاب انسان ساز نهج البلاغه
🌺 اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌺
همیشه داغِ دلم قبر خلوت #حسن است
به سر هـوای #بقیع و زیارتِ حسن است
تمام هفته برای #حسیـن می سوزم،
ولی دوشنبه ی من وقف غربتِ #حسن است...💔
#امام_حسنی_ام✋🏻
#دوشنبه_های_امام_حسنیع💚
#منوامامع✨❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به تو از دور سلام حضرت ارباب، حسین
گر چه دورم زِ شما عشوهی مهتاب، حسین
رو به سوی حرمت میکند این جانِ رها
تو که گشتی همهی حاصلم ای ناب، حسین
شوق دارد دلِ من گر چه خطاکار است او
بنما یک نگهی بر دلِ بیتاب، حسین
حضرتِ عشق شدی، تا که غلامت بِشَوَم
سینهام در غمِ تو گشته چو گرداب، حسین
شعرِ نابی شدهای بر دلِ #بیتابِ غزل
تشنهام تشنهی جامی زِ تو ای آب، جسین
#کبری_رحمتی
#بیتاب
❤️❤️❤️
🔴 شبهه :
رای ندادن یعنی اعتراض به وضع موجود
🔵پاسخ:
یعنی شما اگه معلم مدرسه فرزندتون بد باشه مدرسه رو تحریم میکنید و دیگه بچه تون رو هیچ مدرسه ای نمی فرستید؟
جالبه مریم رجوی سرکرده منافقین هم همین توصیه رو کرده
دشمنت رو بشناس
#من_رای_میدهم
#ما_همه_اثر_گذاریم
💭 بچهها سال ۵۹، دشمن بعثی میخواست اول خوزستان و بعد تهران رو سه روزه تصاحب کنه، خیال خام کرده بود. 😏
مردم غیرتمند ما ایستادگی کردند، جوونها جونشون رو کف دست گرفتند. با کمبود سلاح، اما با قلبی پر از صلابت و شجاعت مقاومت کردند. ✊🏻
در سال ۶۱ همچین روزی خرمشهر که ۵۷۶ روز از اشغالش میگذشت، با جانفشانی و جهاد غیرتمندانه سربازان اسلام آزاد شد و به آغوش پر مهر ایران بازگشت. 🇮🇷
پیر ما گفت بچهها فکر نکنید دشمن از خیالش دست برمیداره، خرمشهرها در پیش است...
امروز ۳خرداد ۱۴۰۰، یک الله اکبر تا فتحی دیگر باقیست. ☝️🏻
#خرمشهر
#مقاومت
#انتخابات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شبنشینی_بامقام_معظم_رهبری
رهبر انقلاب: من به نامزدهای گوناگون عرض میکنم جوری حرف بزنید که اگر در خرداد سال آینده نوار امروز شما را جلوی خودتان گذاشتند یا پخش کردند، شرمنده نشوید؛ جوری وعده بدهید که اگر چنانچه آن وعده را بعداً به رخ شما کشیدند، مجبور نباشید تقصیر را گردن این و آن بگذارید که نگذاشتند، نشد.
#سلامتی_فرمانده_صلوات
4_5796515316112558415.mp3
19.84M
هر شب این فایل کوتاه صوتی را قبل از خواب گوش دهید
♦️ دعای زیبا فرج ✨✨
#قرار_شبانه
🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🕊
☀️اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ☀️
┈┈••✾•✨✨•✾••┈┈•
صالحین تنها مسیر
"رمان #شکسته_هایم_بعدتو💔 #قسمت4⃣1⃣ _ارمیا! چند نگاه متعجب به زن آشفته دوخته شد: ارمیا... آیه...
"رمان #شکسته_هایم_بعدتو💔
#قسمت5⃣1⃣
آیه: امروز که دیر اومد میگفت کسی تعقیبش میکرده! الان که آقا ارمیا رو دید گفت تعقیبش کرده و به خاطر انتقام گرفتن ازش با من که دکترشم ازدواج کرده!
ارمیا: این یعنی چی؟
رها: یعنی یه چیز بد... خیلی بد!
دکتر صدر: برای شما و همسرتون بد!
دکتر مشفق: اینم در نظر بگیرید که اقدام به کشتن همسر سابقش کرده بود چون اون بود که عشقش رو ازش گرفت!
ارمیا: همسر سابقش؟!
آیه: بلافاصله بعد از خواستگاری شما، پدرش اونو به عقد پسرعموش درآورد! شما رفتید و اون در عشقش به شما باقیموند و غرق در خیالات شد. بالاخره تصمیم گرفت این مسئولیت رو به گردن پسرعموش بندازه و یه شب میخواسته با چاقو بکشدش که خوشبختانه تو اون ماجرا زنده مونده بعدش طلاق و دادگاه و اینکه به مرور به مواد رو آورد و بیماری های روحیش افزایش پیدا کرد. اینطور که مشخص شده، قبل ازاینکه با شما آشنا بشه هم مشکلات روانی داشته و بعد از رفتنتون بیشتر شده!
ارمیا: یعنی من میخواستم با یه دیوونه ازدواج کنم!
آیه: مواظب کلماتی که استفاده میکنید باشید! مشکلاتش حاد نبوده اما به مرور حاد شده!
دکتر مشفق: باید بستری بشه!
آیه: و من دیگه نمیتونم درمانشو ادامه بدم، منم الان درگیر ماجرائم!
دکتر صدر: دکتر مرادی شما ادامه میدید؟
رها: باید پرونده شو بخونم و با آیه صحبت کنم دکتر!
ارمیا: خیلی خطرناکه؟
دکتر صدر: برای شما فکر نکنم! نظر شما چیه دکتر مشفق؟
ارمیا میان حرفشان پرید:
_برای آیه خانم میگم!
نگاهها نگران شد، دل ارمیا لرزید:
_بهم بگید چه خبره!
مشفق: خُب اون چندبار دیگه سعی کرد پسر عموش رو بکشه تا طلاقشو داد و این اقدامش یه کم نگران کننده ست
چون الان خانم رحمانی هم جز کسانی براش حساب میشه که مانع رسیدنش به شما میشن!
آیه: اون چند ساله که منتظر شماست تا برگردید و این یعنی...
ارمیا ابرو در هم کشید:
_برداشتن شما از سر راه رسیدنش به من؟
آیه سری به تایید تکان داد. ارمیا سرش را به پشتی مبل تکیه داد. رها که به دیوار تکیه داده بود گفت:
_برای همین ترسیده بودی آیه؟
نگاه آیه به ارمیا بود:
_هم آره هم نه!
کسی به در زد و مانع کنجکاوی بیشتر شد. صدای خانم موسوی بود که در
را باز کرد و گفت:
_خانواده ش رسیدن!
دکتر صدر به همراه دکتر مشفق بلند شدند.
دکتر صدر: من باهاشون صحبت میکنم، شما برید خونه.
به سمت ارمیا رفت دستش را دراز کرد که ارمیا آن را گرفت و دوستانه فشرد:
_شرمنده که اوضاع به هم ریخت و نشد با هم آشنا بشیم. یک روز باید بیایید که مفصل صحبت کنیم!
ارمیا سعی کرد لبخند بر لبانش بنشاند که اصلاموفق نبود:
_من شرمنده ام که باعث این اوضاع شدم! حتما خدمت میرسم.
دوباره صدای خانم موسوی آمد:
_راهنماییشون کردم اتاقتون دکتر!
خطابش به دکتر صدر بود که تایید او را گرفت. بعد رو به رها کرد:
_دکتر مرادی، همسرتون اومدن دنبالتون!
رها عذرخواهی کرد و از اتاق خارج شد. دکتر صدر و مشفق هم رفتند. آیه ماند و ارمیا که نگاه از هم میدزدیدند.
آیه: بهتره بریم، زینب خیلی ترسیده بود.
ارمیا: تقصیر منه! اصلا نمیدونم از کجا این بدبختی پرید وسط زندگیمون!
آیه: الخیر فی ماوقع!خیر ما همین بوده، بهتره بریم به خرید امروزمون برسیم، من گرسنه ام! مهمون شما یا مهمون من؟
ارمیا با مهربانی نگاهش کرد و تصنعی ابرو در هم کشید:
_جیب من و شما نداره، پولتونو بدید به من، خودم حساب میکنم!
ِ آیه خندید: مامان فخرالسادات میدونه چه پسر خسیسی داره؟
ارمیا اصلاح کرد:
_اقتصادی! هم ناهار بدم بهتون، هم خرید کنم براتون؟ فکر اینو کردید که من مثل شما دکتر نیستم و یه کارمند ساده ام؟
آیه پشت چشمی نازک کرد:
_معنی کارمند ساده رو هم فهمیدیم جناب سرگرد!
گاهی ترس و اضطراب هم بد نیست! به خاطر عوض کردن شرایط گاهی
صمیمیتها بیشتر میشود!
از اتاق که خارج شدند زینب بغ کرده روی صندلی نشسته بود
ارمیا به آغوشش کشیدوموهایش را بوسید:
_دختر بابا چرا ناراحته؟
اشک چشمان زینب را پر کرد. ارمیاصورتش را بوسید:
_دختر من ترسید؟ چیزی نبود بابایی!
ادامه دارد...
نویسنده:👇
🌷 #سنیه_منصوری
"رمان #شکسته_هایم_بعدتو 💔
#قسمت6⃣1⃣
زینب:ترسیدم
اشکش روی صورتش لرزید. آیه صبر کرد تا ارمیا پدری کردن را مشق کند. دستخطش که خوب بود، خدا کند غلط املایی نداشته باشد!
ارمیا: تا بابا هست تو نباید بترسی، من مواظب تو و مامانت هستم!
این را که میگفت نگاهش را به نگاه آیه دوخت؛ انگار میخواست آیه را مطمئن کند؛ شاید دل خودش را!
اشکهای زینب را پاک کرد:
_بریم ناهار بخوریم؟
زینب لبخند زد. چقدر بچه ها زود و راحت غمها و ترسهایشان را از یادمیبرند؛ کاش دنیا همیشه بچگانه میماند!
غذایشان را که در یک رستوران سنتی خوردند، ارمیا از اعماق قلبش شاد بود. حسی جدید و ناب بود. با همسر و دخترش بود... چقدر شبیه آرزوهایش بود، چقدر بوی خوش عشق میداد!
َ تمام مدت حواسش به آیه و زینب بود. دلش میخواست نقش مرد خانواده را خوب بازی کند، نقشی که عجیب به دلش نشسته بود.
موقع خرید، آیه تمام مدت دنبال پیدا کردن لباسی مناسب برای زینب بود و ارمیا نگاهش به روسری ارغوانی رنگ داخل ویترین مغازه روبه رو!
زینب که لباس را پرو میکرد سریع رفت و آن را خرید. آیه که برای زینب روسری میخرید، نگاه ارمیا به مانتوهای پشت ویترین مغازه ی کناری بود. به آیه نزدیک شد:
_میخوای اون مانتوها رو ببینی؟ به نظرم قشنگن!
آیه نگاه به آن مغازه انداخت:
_مانتو دارم!
ارمیا سرش را پایین انداخت:
_میخوام براتون یه چیزی بخرم، لطفا بیایید دیگه!
_باشه
ارمیا لبخند زد و دست زینب را گرفت و آیه را به آن سمت هدایت کرد. آیه چند مانتو را پرو کرد و یکی را که قهوه ای سوخته بود از میانشان برداشت. ارمیا دستی به مانتوی دیگری کشید و گفت:
_این آبی هم قشنگه ها، اینم بردار.
آیه اصلاح کرد:
_آبی نفتی!
ارمیا شانه ای بالا انداخت:
_آبیه دیگه.
آیه ریز خندید و آن مانتو را هم برداشت.
شب که به خانه بازگشتند، ارمیا عجیب حس خوشبختی میکرد... زینب خواب بود. سرش را روی شانه اش گذاشت و به نرمی او را به آغوش کشید.
آیه در خانه را باز کرد و وارد واحدخودشان که شدند به سمت اتاق خواب
رفتند؛ لامپ را روشن کرد و هر دو دم در اتاق خشکشان زد. تمام قاب عکسهایی که روی دیوار بود و نقشی از آیه و سید مهدی را در خود داشتند جایشان را به عکسهای آیه و ارمیا در روز عقد داده بودند.
عکسهای دسته جمعی و دو نفره و سه نفره... رها خوب کارش را بلد بود.
ارمیا با صدای زمزمه مانندی گفت:
_عکسای عقدمون؟
آیه: کار رهاست!
ارمیا لبخند تلخی زد:
_دلشون برام سوخت؟
_نه! قرار شد عکسارو جمع کنه، گفت قبل از برگشتن ما انجامشون میده! این ایده از خودش بود، اما ایده ی خوبی بود. عکسای عقد رو ندیده بودی
نه؟
_نه؛ وقت نشد!
ادامه دارد...
نویسنده:👇
🌷 #سنیه_منصوری
#سلام_صبحگاهی
سلام بر تو ای مولایی که
بیرق هدایت
به یمن وجود تو برافراشته است
و سینه ات مالامال از علم الهی است...
السَّلاَمُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْعَلَمُ الْمَنْصُوبُ
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
✍حضرت امیرالمومنین #امام_علی (ع) فرمود:🌷
🏵ای مردم، خودتان #عهده_دار_ادب کردن خودشوید✔️
، 🎗ونَفس راازجرات بر #عادات هلاک کننده بازگردانید.💥
💠