🦋دیگر نوبت پروانگی ماست
باید از پیله تن رها شویم 🦋
🦋پرواز به سویت را آغاز کرده ایم
دُرست شبیه شاپرک ها ...🦋🦋
بافصل سوم رمان بانام
#پروازشاپرک ها🦋
ادامه رمان فصل اول ودوم ....
🦋باما همراه باشید...
تقدیم به نگاه زیباتون😊
صالحین تنها مسیر
"رمان #پرواز_شاپرکها🦋 #قسمت6⃣2⃣ زینب دلش رضا نمیشه. میدونم محمدصادق رو دوست داره اما میترسه مریم
"رمان #پرواز_شاپرکها🦋
#قسمت7⃣2⃣
آن شب از حرم برمیگشتند. شهر خلوت بود. بچه ها همراه محمدصادق در ماشین مسیح بودند و ارمیا و مسیح و مریم و آیه و زینب سادات همراه با ارمیا. پسرها کری خوانی میکردندو ذوق زده ویراژ میدادند. مسیح خندید و رو به
ارمیا گفت: این جوجه های تازه از تخم در اومده رو نگاه کن ها! نمیدونن ما خودمون خدای کورس گذاشتن بودیم!
مریم: واقعا؟بهتون نمیاد!
ارمیا از آینه به آیه نگاه کرد: قبل از ازدواج با خانوم، خیلی کار ها میکردیم.
زینب سادات که وسط نشسته بود،خودش را جلو کشید و کنار سر پدر با
ناز گفت: مثلاچکارا میکردین؟
ارمیا به ناز و ادای زینبش خندید: هیچی بابا، یک موتور داشتیم و میزدیم به جاده!
زینب ذوق زده گفت: بابا حالشونو بگیر!تو رو خدا تو رو خدا...
آیه اعتراض کرد: الکی قسم نده. صد بار گفتم برای هر چیز الکی قسم ندید!
ارمیا هم ادامه داد: حق با مادرته عزیزم. این کار، کار خوبی نیست بابا. بعدشم، بذار خوش باشن که خیلی شاخن!
زینب بُق کرده نشست و غر زد: چرا زهرا نیومد؟ اه اه اه آخه چقدر شوهر ذلیله!منو تنها گذاشت رفت خونه مادرشوهر! دختر لوستم رفت!همه شدن پسر و منم تنها...
لب ور چید و دست به سینه ادامه داد: بابا هم که عین پیرمردا عقربه کیلومتر شمارش از هشتاد بالاتر نمیره!
صدای خنده در ماشین پیچید.
ارمیا خنده اش گرفت. همان لحظه از آینه نگاهش به ماشینی افتاد که خیلی مشکوک میزد. از وقتی از پارکینگ حرم
بیرون آمده بودند دنبالشان بودند. دوخودرو که سرنشینانش همه مرد بودند. تمام مدت پشت آنها می آمدند و سعی در سبقت گرفتن نداشتند.
محمدصادق از چراغ رد شد و ارمیا پشت چراغ قرمز توقف کرد. نگاهش
به ماشین های مشکوک عقبی بود. در یک لحظه هر چهار در دو خودرو باز شد.
اسلحه های دستشان را که دید دنده را جا زد و فریاد زد: بخوابید کف ماشین!
ادامه دارد...
نویسنده:👇
🌷 #سنیه_منصوری
"رمان #پرواز_شاپرکها🦋
#قسمت8⃣2⃣
همه مات شدند که صدای شلیک باحرکت ارمیا به سمت جلو همراه شد.
آیه دستش را روی سر زینب گذاشت و همراه مریم، تا جایی که میتوانستند خوابیدند. ارمیا گاز میداد و سعی در دور شدن از مهاجمان داشت. اما آنها سپر به سپر می آمدند. ماشین گلوله باران شده بود. آنقدر سرعت ارمیا بالا بود که از محمدصادق گذشتند.
ایلیا گفت: ماشین بابا بود؟
جواد و رضا پسران مسیح سرک کشیدند و با دیدن تیراندازی متعحب گفتند: دارن تیراندازی میکنن بهشون.
محمدصادق سرعت ماشین را بیشتر کرد و به رضا گفت: زنگ بزن پلیس!
رضا با صد و ده تماس گرفت. دقایقی بعد دو خودروی پلیس به تعقیب گران اضافه شد.
ارمیا خوب توانست ضاربان را جا بگذارد. پلیس هنوز در تعقیب آنها بود که ارمیا ماشین را در یک فرعی پارک کرد هنوز نفس راحت نکشیده بودند که یک موتور سوار از روبرویشان وارد شد. کلاه کاسکتش را از سرش برداشت، نگاه مسیح و ارمیا به مرد بود.
مسیح گفت: بالا نیاید. ارمیا بزن دنده عقب.
دست ارمیا آرام به سمت دنده رفت که مرد کلت کمری اش را در آورد و به سمت ارمیا شلیک کرد...
ارمیا خندید و به مسیح گفت: با چشم باز چرت میزنی امیر؟
مسیح از خاطرات بیرون آمد.
لبخندی به لبهای خندان ارمیا و صدرا زد: از دست امیر امیر کردن های شما دو تا من خودمو بازنشست کردم!چه دشمنی با من دارین آخه شما؟
صدرا گفت: اسمت برای امیر شدن خیلی لوسه!با این اسمی که تو داری، باید نقاشی، بازیگری، چیزی میشدی!آخه مسیح پارسا؟به امیر بودن نمیخوره.
ارمیا گفت: امیر مسیح پارسا بگو!این همه جون کنده امیر شده.
مسیح چشم غره ای به ارمیا رفت: نه که خودت امیر نیستی! امیر ارمیا
پارسا! اسم این خیلی میخوره؟
ارمیا با حفظ همان لبخند گفت: من سرهنگی بیش نیستم. اونم بازنشسته و با زن نشسته!شما سرتیپ شدی وشیرینی ندادی!
مسیح: منم دیگه با زن نشسته شدم!
بعد آهی کشید: جای یوسف خالی. این سالها، همش جاش خالی بود. تو و یوسف عین دو تا دستام بودید. یوسف که رفت، جای خالیشو هیچ چیزی پر نکرد. تو هم که...
مسیح سکوت کرد و ارمیا ادامه داد: منم که علیل شدم و از جفت دستات افتادی.الان چطوری غذا میخوری؟
صدرا بلند خندید و مسیح لبخند زد.
ارمیا بود دیگر، دردها را برای خودش و شادی را برای همه میخواست.
مراسم هفتم فخرالسادات به خوبی برگزار شده بود. دیگر وقت رفتن بود. مسیح و مریم بلیط قطار داشتند. سید محمد باید به بیمارستان باز میگشت صدرا و رها سر زندگیشان و آیه هم کنار
همسر مظلومش
آیه ای که این روزها زیاد خواب سید مهدی را میدید سید مهدی نگران دخترکش.
دخترکی که چند ماه دیگر دانشجو میشد. دخترکی که روزهای پر کشیدنش از بام خانه ی مادر، نزدیک میشد.
زینب سادات بود و خواستگاران پی در پی اش! زینب سادات بود و غم و اندوه مادرانه ی آیه اش!زینب سادات بود و غم نبود پدرش!زینب سادات بود و ارمیای پدر شده ی مظلوم شده و ذکر رفتن گرفته اش!
ادامه دارد...
نویسنده:👇
🌷 #سنیه_منصوری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صلی الله علیک یا محمد بن علی ایها الجواد یابن رسول الله
🏴🏴🏴
تو از ازل جوادی و ما از ازل فقیر
یا ایُّهَاالجَواد تَصَدَّق عَلَی الفَقیر
با دست پر به خانهی خود رفته هر زمان
با دست خالی آمده در این محل فقیر
این بیتها گدای جوادالائمهاند
با این نیّت ردیف شده در غزل فقیر
•┈┈••✾•🏴🏴🏴•✾••┈•
امروز غربت امیر مومنان و مظلومیت فاطمهالزهرا علیهالسلام در سوگنامه فرزند جوان امام رضا علیهالسلام سروده میشود. امروز نسخهای دیگر از قرآن ناطق، در آتش کینههای بیپایان و طمع بر دنیا و بساط کوتاهمدت آن میسوزد.
امشب آهی از جگر سوخته برمیخیزد، که چراغ حسینیهها و راهنمای دلهای عاشقان است.
نماز حضرت امام جواد علیه السلام
صلوات بر امام جواد (ع)
روز آخر ماه ذی القعده شهادت حضرت جواد (ع)
امام محمد تقی علیهالسلام در دهمین روز از ماه رجب سال 195 هجری قمری در شهر مدینه به دنیا آمدند. نام آن حضرت، محمد و القاب مشهورشان؛ جواد و تقی بود. امام نهم شیعیان، فرزند امام رضا علیهالسلام و زنی عابد به نام خیزران بودند.
امام جواد علیهالسلام عابدترین، داناترین و بخشندهترین مردم روزگار خود بودند. مناظرههای علمی آن حضرت با فرقههای اسلامی در مسائل دانش کلام، مانند جایگاه شیخین و مسائل فقهی مانند احکام حج از وقایع علمی دوران ایشان بود. در جلد دوم از کتاب کشفالغمه صفحه 350 آمده است که جوادالائمه علیهالسلام فرمودند: "شریفترین مردم کسی است که شرفش به واسطه علمش باشد".
زیارت دیگر حضرت جواد
زیارت معروف به جوادیه
امام جواد علیهالسلام در طول عمر کوتاهشان بارها از سوی خلفای عباسی و کارگزاران آنها مورد هتاکی و آزار واقع میشدند. تا اینکه در آخرین روز از ماه ذیقعده سال 220 هجری پس از 17 سال امامت به شهادت رسیدند.
ای حجت خدا بر زمین! آنگاه که ستارهها در سکوت آسمان میگریند، آنگاه که پرندگان را میل پرواز نیست، آنگاه که زمین و زمان در بهت و حیرت فرو میرود و باران، نه از روی شوق، که اندوه خود را میبارد، میدانم که دیگربار، موسم جانسوز رفتن تو است.
ای فرزند غریب امام رضا علیهالسلام! یاد و نام تو از دلهای دینداران و آزادمردان تاریخ بیرون نخواهد رفت.
شهادت امام محمد تقی علیهالسلام تسلیت باد
🌺سبک زندگی قرآنی :🌺
🍂غرور در برابر خداوند ممنوع🍂
🔸يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ مَا غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ.
الَّذِي خَلَقَكَ فَسَوَّاكَ فَعَدَلَكَ.
فِي أَيِّ صُورَةٍ مَّا شَاء رَكَّبَكَ.
(انفطار/۶تا٨)
⚡️ترجمه :
اى انسان! چه چيز تو را در برابر پروردگار بزرگوارت مغرور و فريب داده است؟
همان كه تو را آفريد و (اندامت را) استوار ساخت و متعادل كرد.
و به هر صورت كه خواست، تو را تركيب كرد.
✨علت غرور انسان در مقابل خدا چیست؟!!
💫چی باعث شده که انسان در مقابل خدا بایسته و نافرمانی کنه؟
✅خدا انسان را از عدم به وجود آورده.
🔸سپس هر یک از اجزای وجودش را در بهترین جای ممکن قرار داده.
🔸پس از آن، اعضا و اندام انسان را متوازن و متعادل ساخته.
🔸و در نهایت به بهترین شکل، صورتگریش نموده.
🔆همه وجود و هستی و امکانات وجودیِ انسان از خداست.🤔
⚡️پس چه جای غرور و سرکشی و معصیت؟؟؟؟!!!!
☘توجه به الطاف خدا به انسان، باعث اطاعت و فرمانبرداری از خدا می شود.
#سبک_زندگی_قرآنی