eitaa logo
صالحین تنها مسیر
235 دنبال‌کننده
17هزار عکس
6.8هزار ویدیو
268 فایل
جهاد اکبر، مبارزه با هوای نفس در تنها مسیر آرامش کاری کنیم ورنه خجالت براورد روزیکه رخت جان به جهان دگر کشیم خادم کانال @Yanoor برایم بنویس tps://harfeto.timefriend.net/16133242830132
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صالحین تنها مسیر
شاهد: #ملاقات_با_خدا 31 🔹چرا باید با هوای نفسمون مبارزه کنیم؟ ✔️ برای اینکه اثری از انانیّت و خود
32 💖✅‌ عشقِ واقعی اون زمانی هست که تو خودت رو فدا کنی...... 😌❣ چجوری میشه فداش شد؟ 👈 اینطور که "یه نفر دیگه بیاد تو رو اداره کنه و تو بگی چشم...." دیگه "مَن" نداشته باشی در مقابلش... 🌹 و بعد اینجا خداست که "با دستورات و تقدیراتش" علیه دوست داشتنی های تو اقدام میکنه....👌 🌺 33 ✅ البته این وسط، خدا لذّت های زیادی هم بهت میچشونه....💖 مثلاً وسطِ بازی تنیس، بهت یه لیوان آب هم میده. میگه عزیزم یه کمی استراحت کن. 🚫 آدم جو گیر میشه میگه :خدایا نه !حالا یکم دیگه بازی کنیم، بعداً استراحت میکنیم❌ 🌺 خدا میفرماید : نه دیگه ؛ وقتی بهت " امر " میکنم که این لذّت رو ببری، بگو چشم! عزیزم تو الان ضعیف شدی، نیاز به استراحت داری.💕 🌱 34 💢 گاهی آدم این وسط برای خودش دستور صادر میکنه! ⭕️👈 میگه خدایا ببین "مَن به نظرم" اینجوری بهتره! 🌷 ای بابا تو که دوباره حرف زدی! تو که دوباره "دلبخواهی های خودت" رو کشیدی وسط؟! -- خدایا ببخشید غلط کردم!😓 🌹باشه بخشیدمت . حالا بگو کی تنظیم میکنه که چه دستوری انجام بشه؟ -- خدایا معلومه شما ! خدایا من میخوام زودتر بیام پیشت!🔺 🌺 چرا دوباره حرف زدی؟؟ 🔷 آخ ببخشید! خدایا اشتباه کردم دوباره ! اصلاً "هر چی بدی چشم"👌 ✅ اونوقت این عبد تمام وجودش "اطاعت از دستور" میشه. "دستوراتِ آشکار و پنهان...." ❤️ "روح عبد میشه رعایت دستورات الهی" حالا اسمِ قرآنی این دستورات چی میشه؟ "تقوا" 🔸تقوا یعنی چی دقیقاً ؟ 👈"یعنی مراقبِ خدای خودت باش. مراقب باش که حتی یه دونه دستور هم از دستت در نره...." 🌱 @IslamLifeStyles
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صالحین تنها مسیر
#برنامه_جامع_تربیت_دین51 💖⚜️➖🌸🌺 #برای_عبد_شدن 22 🔰در مورد رابطه ی عبد و مولا باید یه نکته خیلی مهم
💖⚜️➖🌸🌺 22 🔰در مورد رابطه ی عبد و مولا باید یه نکته خیلی مهم رو تقدیم کنم. ببیند وقتی ما میگیم مولا داریم، یعنی خداوند متعال مدام و 24 ساعته حواسش به ما هست. 🔹عبد یعنی چی؟ "عبد یعنی کسی که خداوند برنامه ریزی زندگیش رو میکنه". 👆✅ به محض اینکه شما یه مدت دستور گوش بدید و عبد بشید خدا برنامه ی زندگیتون رو میچینه براتون. 👌✔️ واقعا ترک گناه بسیار آسون میشه. خیلی آسون... 🌺 ببینید ما انسان هستیم و مهمترین چیزی که داریم "قدرت اختیار" ماست و ما باید طی عبد شدن، "این اختیار رو بدیم به دست مولا". ✔️✔️✔️ و خیلی برای "هوای نفس" سخته که بخواد افسارش رو به دست کسی بده. 👿 برای همین "انسان ها عموما میترسن از اینکه اختیار خودشون رو به خداوند متعال بدن"❌ خدا به ما اختیار داده و ما برای اینکه رشد کنیم "باید این اختیار رو دوباره به صاحب اصلیش بدیم " ✅👆 ✔️تا صاحب اصلیش دنیا و آخرت رو بهمون بده. همه چیز مال ما بشه.😊 👈یه مقدار با خودت کلنجار برو. ببین میتونی هوای نفست رو قانع کنی برای اینکه اختیارت رو بدی به دست مولا یا نه؟ آغاز این موضوع آغاز دنیای جدید شماست... چیکار میکنی؟! حاضری؟☺️ 💠🌐🔵⚪️⚪️ تنهامسیر آرامش...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صالحین تنها مسیر
🔹 #او_را ... ۵۵ نشست رو زانوش، -حالتون خوبه؟؟ میخواید پرستار خبر کنم؟ -نه... نمیخوام😭 -اتفاقی ا
🔹 ... 57 بارون شدید و شدیدتر میشد!⛈ هوا به سمت گرگ و میشش میرفت... دلم داشت میترکید! باید چیکار میکردم...؟ دیگه نمیخواستم نفس بکشم... انگار تموم این شهر برام شبیه زندون شده بود! از شیشه ی ماشین بیرونو نگاه میکردم. هنوز سرم درد میکرد. الان مامان و بابا داشتن چیکار میکردن؟؟ مهم نبود! حتی مهم نبود دارم کجا میرم...! پلکامو بستم و چشمامو دست خواب سپردم...😴 -خانوم؟؟ صدای گرم و مردونه ای ،خوابو از سرم پروند! چشمامو باز کردم و گیج و منگ اطرافمو نگاه کردم! -اینجا کجاست؟؟ -جایی که میخواستید. یه جا که هیچکس نیست! فقط با گیجی نگاهش کردم و سرمو برگردوندم سمت در کوچیک و سفید آهنی که آجرای قهوه ای اطرافش نم خورده بودن و از چراغ قاب گرفته ی بالاش آب میچکید! -نگران نباشید، خونه ی خودمه!! با نفرت سرمو برگردوندم سمتش 😠 و قبل از اینکه حرفی بزنم، دستشو آورد جلو و یه کلید گرفت جلوی صورتم. -برید تو و درو از پشت قفل کنید! هیچکس نیست. هر کسی هم در زد درو باز نکنید. بازم گیج نگاهش کردم!! -البته یه اتاق کوچیکه، ولی تمیز و جمع و جوره! -پس خودتون...؟ -یه کاریش میکنم. بچه ها هستن... امشبو میرم پیششون... فقط درو به هیچ وجه باز نکنید! البته کسی نمیاد،ولی خب احتیاطه دیگه! اینم شماره ی منه،اگر کاری داشتید حتما تماس بگیرید. و یه برگه گرفت سمتم. برگه رو گرفتم و شرمنده از فکری که به سرم زده بود،نگاهش کردم...😓 ولی اون اصلا نگاهم نمیکرد! یه جوری بود!! -برید تو،هوا سرده. شما هم ضعیف شدین،سرما میخورین! فقط تونستم یه کلمه بگم -ممنونم.... از ماشین پیاده شدم و رفتم سمت خونه کلیدو تو قفل چرخوندم و درو باز کردم. به پشت سرم نگاه کردم، از تو ماشین داشت نگاهم میکرد! بارون شدید شده بود! با دست اشاره کرد که برو تو!! رفتم داخل خونه و درو بستم! یه راهرو کوتاه بود و یه در آهنی قدیمی،که نصفهء بالاییش شیشه بود! درو باز کردم، دمپایی آبی و زشت بیمارستان رو دراوردم و رفتم تو. همونجا وایسادم و نگاهمو تو خونه چرخوندم. دوتا فرش دوازده متری آبی فیروزه ای ، که به شکل ال پهن شده بودن، یه یخچال، یه اجاق گاز، یه بخاری، چندتا کابینت و ظرفشویی و چندتا پتو کل خونه بود!! دوتا در هم کنار هم بود که احتمالا حموم و دستشویی بودن! چقدر با خونه ی ما فرق میکرد!! اون خونه بود یا این؟؟ "محدثه افشاری" ❤️ 🔹 ...۵۸ هرچی که بود، آرامش عجیبی داشت❣ با همه کوچیکیش،دلنشین و دوست داشتنی بود...❣ بازم سرم گیج رفت! دستمو گرفتم به دیوار! ساعت روی دیوارو نگاه کردم، حوالی ساعت نُه بود. رفتم سمت گوشه ای که پتو ها چیده شده بود، نشستم و تکیه دادم بهشون. کلافه پاهامو دراز کردم و نفسمو دادم بیرون! باید چیکار میکردم؟ با این لباسا کجا میتونستم برم ؟؟ باید لباس میخریدم... اما ... با کدوم پول!!؟؟ میتونستم امشب همه چیو تموم کنم... اما... برای اون.... راستی اون کیه؟؟ اصلا من چرا بهش اعتماد کردم؟؟ اون چرا به من اعتماد کرد؟؟ منو آورد تو خونش! من حتی اسمشم نمیدونستم!! هرکی بود انگار خیلی مهربون بود! بالاخره اگر امشب کاری میکردم، برای اون دردسر میشد! یعنی الان مامان و بابا چه فکری درباره من میکردن!! سرمو آوردم بالا! یه آیینه کوچیک رو دیوار بود! رفتم سمتش، صورتمو نگاه کردم. نخ های بخیه نمای زشتی به صورت قشنگم داده بودن! چشمام گود رفته بودن و زیرشون کبود شده بود. سرم هنوز گیج میرفت😣 چشمام پر از اشک شد و تکیه‌مو دادم به دیوار و فقط گریه کردم... انقدر دلم پر بود که نمیدونستم برای کدومشون گریه کنم... همونجوری سُر خوردم و همونجا که ایستاده بودم نشستم و سرمو گذاشتم رو زانوهام! تو سَرم پر از فکر و خیال بود... پر از تنهایی پر از بدبختی پر از نامردی... نامردی!! هه! یعنی الان مرجان کجاست؟! پارتی دیشب بهش خوش گذشته بود؟😏 نوری که تو چشمم افتاد، باعث شد چشمامو باز کنم! صبح شده بود!! حتی نفهمیده بودم کِی خوابم برده!! چشمامو مالیدم و اطرافمو نگاه کردم! یاد اتفاقات دیروز افتادم. شکمم صدا داد، تازه فهمیدم از دیروز عصر چیزی نخوردم! البته همچنان معدم میسوخت و مانع میلم به خوردن میشد😣 ساعت هفت بود! بلند شدم، آبی به صورتم زدم و رفتم سمت در... یدفعه یاد اون افتادم! شمارش هنوز تو جیبم بود... باید حداقل یه تشکری ازش میکردم! رفتم سمت تلفن اما با فکر این که ممکنه خواب باشه، دوباره برگشتم سمت در. یه بار دیگه کل خونه رو از زیر نگاهم گذروندم و رفتم بیرون! حتی کفش هم نداشتم!! همون دمپایی آبی و زشت بیمارستان رو پوشیدم البته دیگه هیچی مهم نیست! در کوچه رو باز کردم. هنوز هوا سرد بود، یه لحظه بدنم از سوز هوا لرزید و دستامو تو بغلم جمع کردم. یه نفس عمیق کشیدم و خواستم برم بیرون که ... ماشینش روبه روی در پارک شده بود! اولش مطمئن نبودم، با شک و دودلی رفتم جلو اما
هدایت شده از صالحین تنها مسیر
با دیدن خودش که توی ماشین خوابیده بود و از سرما جمع شده بود، مطمئن شدم! هاج و واج نگاهش کردم! یعنی از کِی اینجا بود؟؟!! با انگشتم تقه ای به شیشه زدم که یدفعه از خواب پرید و هول شیشه رو داد پایین! -سلام!بیدار شدین؟؟😳 -سلام! بله! شما از کی اینجایید؟؟ -مهم نیست، خوب خوابیدین؟ حالتون بهتره؟؟ -بله ولی انگار حال شما اصلا خوب نیست! رنگتون پریده! فکر کنم سرما خوردین!! -نه نه!!چیزی نیست! خوبم! -باشه... فقط خواستم تشکر کنم و بگم که من دارم میرم! -میرید؟؟ کجا؟؟ -مهم نیست! ببخشید که مزاحمتون شدم! خداحافظ!! چند قدم از ماشینش دور شده بودم که صدام کرد. -خانوم!!؟؟ "محدثه افشاری" ✨❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💗بار الها 💗شفای بیماران 💗آمرزش گناهان 💗رفع گرفتاری گرفتاران 💗عاقبت بخیری همه 💗بخصوص جوانانمان 💗و سرنوشتی سراسرخیر 💗وخوبی را ازلطفت 💗تمناداریم یارب العالمین @saLhintanhamasir شبتان نورانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا