فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙در انتظار ماه مبارک #رمضان
♦️با روئیت نشدنِ هلال ماه در غروب روز دوشنبه، و سی روزه شدنِ شعبان، فردا سه شنبه آغاز ماه مبارک رمضان در ایران است.
♦️کشورهای مختلفی ازجمله پاکستان، اردن، عمان، مالزی، استرالیا، اندونزی، سنگاپور، هند، تایلند و بنگلادش هم اعلام کرده اند فردا سه شنبه ، اولین روزِ ماه رمضان است.
#ماه_رمضان
🇮🇷تحلیل سیاسی و جنگ نرم
✍@tahlile_siasi
✍@tahlile_siasi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
❤️✨رمضـــــــان رخصت دَقالباب است
🤍✨التماس دعای فرج انشاءالله
❤️✨ حلول ماه رمضان مبارک🌙
💫
🦋هلال ماه مبارک
غروب، کوه، نسیم، آسمان، ستاره، هلال
دوباره فرصت آن شد که وا کنم پر و بال
به شهر مژدهٔ لبخند ماه خواهم داد
اگر بچینمش از پشت بامِ استهلال
منی که کنج دلم آیه آیه خوف و رجاست
منی که روی لبم یا محول الاحوال
رسیده وقت رسیدن! چرا بمانم دور؟
رسیده فصل رسیدن! چرا بمانم کال؟
دل خزانزدهٔ من بیا جوانه بزن
ببر به درک سحرها بهار را امسال
تو میرسی _اگر اینروزها اراده کنی
به دشتِ ناشدنیها، به قلههای محال
نگاه کن به در خانهاش! ببین باز است!
و آمدهست خود میزبان به استقبال!
عجب شروع قشنگیست ماه مهمانی
تمام سال نو ای کاش بر همین منوال
فاطمه_عارفنژاد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅خدایا! همین شب اوّل دستمان را بگیر...
🔻بگذار امشب که ما از اینجا میرویم، همهٔ حاجتهایمان را بگیریم و برویم. کرامتت همین را اقتضا میکند؛ آقاییات این است؛ ربوبیّتت این است؛ حاجات ما را همین الآن به ما بده...
🔉آیت الله آقا مجتبی #تهرانی
#ماه_رمضان
#آداب_نوکری
✅
🌙 برخی اعمال شب اول ماه مبارک رمضان
🔵 شب اول ماه مبارک رمضان، شب گشوده شدن درهای آسمان است
🌕 نماز شب اول : چهار رکعت در هر رکعت بعد از حمد پانزده مرتبه توحید
🔸سعی کنید هلال ماه رو ببینید
🔸 خواندن دعاء چهل و سوّم صحیفه کامله را در وقت رۆیت هلال
🔸غسل شب اوّل ماه
🔸زیارت امام حسین علیه السلام،که موجب ریزش گناهان میشود و ثواب حجّاج این سال را نصیب انسان میکند.
🔸دو رکعت نماز کند در این شب در هر رکعت حمد و سوره انعام بخواند و سۆال کند که حقّ تعالى کفایت کند او را و نگاه دارد او را از آنچه مى ترسد و از دردها .
🔸بخواند دعاى اللّهُمَّ اِنَّ هذَا الشَّهْرَ الْمُبارَکَ که در شب آخر ماه شعبان گذشت.
بعد از نماز مغرب دستها را بلند کند و بخواند این دعاء وارده از حضرت جواد علیه السلام را ( رجوع به مفاتیح الجنان)
🔸بخواند دعاى چهل و چهارم صحیفه کامله را
🔸بخواند: اَللّهُمَّ اِنَّ هذا شَهْرُ رَمَضانَ که سید در اقبال نقل فرموده و بسیار طولانى است.
🔸بخواند: اَللّهُمَّ اِنَّهُ قَدْ دَخَلَ شَهْرُ رَمَضانَ اَللّهُمَّ رَبَّ شَهْرِ رَمَضانَ الَّذى اَنزَلْتَ فیهِ الْقُرْآنَ وَجَعَلْتَهُ بَیِّناتٍ مِنَ الْهُدى وَالْفُرْقانِ اَللّهُمَّ فَبارِکْ لَنا فى شَهْرِ رَمَضانَ وَاَعِنّا عَلى صِیامِهِ وَصَلَواتِهِ وَتَقَبَّلْهُ مِنّا
🔸بخواند دعاى حضرت رسول صلى اللَّه علیه و آله در شب اول ماه رمضان
اَلْحَمْدَ لِلّهِ الَّذى اَکْرَمَنا بِکَ اَیُّهَا الشَّهرُ الْمُبارَکُ اَللّهُمَّ فَقَوِّنا عَلى صِیامِنا وَقِیامِنا وَثبِّتْ اَقْدامَنا وَانْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْکافِرینَ اَللّهُمَّ اَنْتَ الْواحِدُ فَلا وَلَدَ لَکَ وَاَنْتَ الصَّمَدُ فلا شِبْهَ لَکَ وَاَنْتَ الْعَزیزُ فَلا یُعِزُّکَ شَىْءٌ وَاَنْتَ الْغَنِىُّ وَاَنَا الْفَقیرُ وَاَنْتَ الْمَوْلى وَاَنَا الْعَبْدُ وَاَنْتَ الْغَفُورُ وَاَنَا الْمُذْنِبُ وَاَنْتَ الرَّحیمُ وَاَنَا الْمُخْطِئُ وَاَنْتَ الْخالِقُ وَاَنَا الْمَخْلُوقُ وَاَنْتَ الْحَىُّ وَاَنَا الْمَیِّتُ اَسْئَلُکَ بِرَحْمَتِکَ اَنْ تَغْفِرَ لى وَتَرْحَمَنى وَتَجاوَزَ عَنّى اِنَّکَ عَلی کُلِّشَىْءٍ قَدیرٌچیز توانائى
🔸خواندن دعاى جوشن کبیر در اوّل ماه رمضان
🌱التماس دعای فرج 🌺☘🌸☘🌺🌸☘
📿🌺🍃
🌺
❇️ نماز شب اول ماه مبارک رمضان
💠 بخشش گناهان
💚 پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله:
✍ هرکس در شب اول ماه رمضان،
چهار رکعت نماز بخواند در هر رکعت،
یک بار سوره حمد
و بیست و پنج مرتبه سوره توحید
را قرائت کند،
👈 خداوند به او پاداش صدیقین و شهدا را عطا می کند و تمام گناهان او را میبخشد و او را در روز قیامت از جمله رستگاران قرار میدهد.
📚 وسائل الشیعه ج ۵ ص ۱۸۴
🎁 چه خوب است که این نماز پرفضیلت را به امام عصر ارواحنا فداه هـدیه کنیم.
🌺
📿🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫🌺🍃
🌺
پایان شعبان رسید،
الهی بالحسین آماده کن این قلب ما را
#رمضان
#ماه_رمضان
🌺
💫🌺🍃
12.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎤سخـــــنــــرانی:دعــــای سلامـــتــی مولا
صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
🤲دعــــای اَللهمَّ کُــــن لــــولیِّک الـــحُجَّـه
ایـــن دعــــــا بین مــــا مـــشهوره بعد از
نـــــمازهــا وخـیلی از اوقات می خونیم
درک عـــــظمت این دعــــا ســـاده است
ولــــــــــــی...👆
#امام_زمان
🌱با ما همراه باشید🤝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬اخلاق خوش خدا
🎙️حجت الاسلام #انصاریان
...
🔴 ماه خدا به شما روی آورد
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله:
اى مردم! همانا ماه خدا همراه با برکت و رحمت و آمرزش به شما روى آورده است ؛
ماهى که نزد خدا برترینِ ماه هاست،
و روزهایش برترینِ روزها، شب هایش برترینِ شب ها،
و ساعاتش برترینِ ساعات است.
ماهى است که در آن به میهمانى خدا دعوت شده اید و از شایستگانِ کرامت الهى قرار داده شده اید.
نَفَس هایتان در آن، تسبیح است، خوابتان در آن عبادت، عملتان در آن پذیرفته، و دعایتان در آن مورد اجابت است.
پس با نیت هاى راست و دل هاى پاک از پروردگارتان بخواهید تا براى روزه دارى آن و تلاوت کتاب خویش توفیقتان دهد؛
چرا که بدبخت، کسى است که در این ماه بزرگ، از آمرزش الهى محروم بماند.
بخشی از خطبه شعبانیه رسول خدا صلی الله عليه و آله در آخرین جمعه ماه شعبان
أیُّهَا النّاسُ إنَّهُ قَد أقبَلَ إلَیکُم شَهرُ اللّه بِالبَرَکَةِ وَالرَّحمَةِ وَالمَغفِرَةِ،
شَهرٌ هُوَ عِندَ اللّه أفضَلُ الشُّهورِ، وَأیّامُهُ أفضَلُ الأَیّامِ،
ولَیالیهِ أفضَلُ اللَّیالی،
وساعاتُهُ أفضَلُ السّاعاتِ،
هُوَ شَهرٌ دُعیتُم فیهِ إلى ضِیافَةِ اللّه،
وجُعِلتُم فیهِ مِن أهلِ کَرامَةِ اللّه،
أنفاسُکُم فیهِ تَسبیحٌ،
ونَومُکُم فیهِ عِبادَةٌ،
وعَمَلُکُم فیهِ مَقبولٌ،
ودُعاؤُکُم فیهِ مُستَجابٌ،
فَاسأَلُوا اللّه رَبَّکُم بِنِیّاتٍ صادِقَةٍ وقُلوبٍ طاهِرَةٍ أن یُوَفِّقَکُم لِصِیامِهِ وتِلاوَةِ کِتابِهِ،
فَإِنَّ الشَّقِیَّ مَن حُرِمَ غُفرانَ اللّه فی هذَا الشَّهرِ العَظیمِ.
عیون اخبار الرضا، ج۱، ص ۲۳۰
#حسین_دارابی | عضوشوید 👇
http://eitaa.com/joinchat/443940864Cf192df24f0
اینها فرازهایی از دعای وداع امام سجاد با ماه مبارک رمضان است. بجای شب آخر ماه مبارک، شب اول ماه این فرازهارو بخونیم تا ببینیم چیو داریم از دست میدیم....
"سلام" در زبان عربی هم معنی سلام میده هم خداحافظ. تو این جملات سلام رو بمعنای خداحافظی بگیرید. امام سجاد دارن خداحافظی میکنن
حسیندارابی 👈 عضوشوید
@hosein_darabi
صالحین تنها مسیر
🌷#قسمت_بیست_ششم کنار شومینه نشستم... مریم سادات با دوتا فنجون چای کنارم نشست... عطر هل و دارچین
🌷#قسمت_بیست_هفتم
صدای بسته شدن در با لاستیک های ماشین یکی شد.
سمانه توی حیاط آمد
_تو اینجا چکار میکنی...
خنده سر خوشی کردم
_دلم نیومد تنهایی فسنجون بخورم..
و قابلمه فسنجون رو بالا آوردم...
با خنده و شوخی وارد خونه شدیم. ..
زن دایی پروانه منو به آغوش کشید:
_سلام ماهی جان خوش آمدی...
مامان با اخم وارد پذیرایی شد
_چی شد اومدی و اون طفل معصوم رو تنها گذاشتی؟.
همینطور که دکمه های پالتوم رو باز میکردم گفتم
_نه امیر حسین آمد .. تنها نبود...
مامان غیضش غلیظ تر شد
_وا ...خوب غریبه که نبوده شوهرت بوده،میموندی.
پالتو رو روی مبل انداختم
_نیازی نبود ..
مامان دستشو مشت کرد و جلوی دهنش گرفت
_ا ا میبینی پروانه ...همین کارها رو میکنم که پسره پسش می زنه . شده جن و امیر هم بسم الله.
دختره یک جو عقل تو کله ش نیست...
زن دایی پروانه دلجویانه به مامان گفت
_طلا جون نگران نباش ...کم کم مهرشون به دل هم میفته..
مامان با صدای بلند گفت:
_نه این دختر خیره سر من نمی فهمه آبروی آدم آب جو نیست ...اگه امیر حسین پسِش بزنه
...من چه خاکی تو سرم بریزم ...اون از بچه ی خواهرم ...اینم از این ...
بعد قلبشو گرفت و روی مبل نشست
_آی قلبم ...خدا اولاد بد نصیب گرگ بیابون نکنه...آی خدا مردم...
سراسیمه به طرفش رفتم با صدای بغض دار گفتم
_مامان...
با مشت روی زانوش زد
_مامانت بمیره ... دیگه طاقت یک بی آبرویی دیگه رو ندارم...
زن دایی پروانه شونه هاشو ماساژ داد:
مامان همینطور خودشو تکون میداد و انگار نوحه سرایی می کرد
_پروانه ...پسره ماشین به نامش زده ...میدونی یعنی چی؟ ...گفته مهریه ات !...ای خدا ....چه خاکی تو سرم بریزم... ای خدا...
اشکامو با سر انگشتام پاک کردم
_نترس مامان جون جنس بنجول تون رو خوب انداختین به آقای دکتر.
های زدم ...دلم داشت می ترکید...
_آقای دکتر تون گفتن .. گیسم باید مثل دندونام سفید بشه تا طلاقم بده...
با صدایی که می لرزید هق زدم
_خوب شد ....طلاقم نمی ده ...منو میبره تو زندگیش قراره منو خانم خونه ش کنه..
هق بلندتری زدم
_این لکه ی ننگ تون میشه بانوی عمارت آقای دکتر....
سرم سنگین بود و دستمو به سرم گرفتم ...حرف آخرم رو هم زدم
_فقط این ماهیه بدبخته که داره تاوان پس میده.
تاوان این ازدواج اجباری رو..
سرم تیر کشید روی زمین بی حال نشستم..
شالم رو از سرم برداشتم...
مامان با دیدن سر باندپیچی و چسب زده م به طرفم دوید:
_یا فاطمه زهرا .. چکار شدی تو؟ فقط نالیدم:
_سرم...
زن دایی پروانه چشم درشت کرد:
_چرا سرت شکسته؟
چشمای نگران مامان مقابلم بود ...جالب بود چه نمایش قلبم آی قلبمی راه انداخته بود ولی با دیدن ناخوشی بچه ش مادرانه هاش همه نقشه هاشو خراب کرد ...امان از دل این مادر ها...
مامان صورتش رو محکم گرفته و کنار خاله طلعت نشسته بود، خنده از لبش جمع نمیشد انگاری حرفای دیشبم بدجور دلشو گرم کرده بود...
خونه ی حاج خانم تقریبا از دوست و آشنا پر شده بود ...
مریم سادات با روسری ای که سنجاق قشنگی زده بود و چادر سفیدی که گلهای همرنگی با روسریش داشت از مهمان ها پذیرایی می کرد..
دختری همسن و سال من با چادر ملی براقی که سرش بود در حال رفت و آمد و پذیرایی از مهمان ها بود.
از نگاهاش خوشم نمی آمد...
امیر حسین فرودگاه دنبال حاج خانوم رفته بود...
خاله طلعت سرشو نزدیک گوشم آورد..
_این دختره رو می بینی .. قرار بود واسه امیر براش برن خواستگاری. .
نگاهم به چشمهای قهوه ای دختر تیز و دقیق شد.
پس اینهمه کینه ای که از نگاهش می ریخت برای همین بود.
یکدفعه جمعیت با صدای صلوات برای آمدن حاج خانم قیام کردن..
حاج خانم با روسری سفیدی که زیر گلوش گره زده بود ودسته های بزرگ گل که توی بغلش بود وارد پذیرایی شد...
هرکسی برای عرض خیر مقدم و گفتن زیارت قبول جلو می رفت .. اول از همه مریم سادات بود که خودشو تو بغلش انداخت ، گریه های مادر و دختر یک درد مشترک داشت ...بی اراده نگاهم به مردی افتاد که عکسش روی دیوار جا خوش کرده بود و زیرش نوشته بود شهید سید حسین سیدزاده... مردی که لبخندش خیلی آرامش بخش بود....
لب گزیدم و نگاهم رو به جمعیت دادم...
مامان نیشگونی از پهلوم گرفت
_برو جلو دیگه..
نگاه چپ چپ بهش کردم...
آرنجمو گرفت جلو برد...
همون دخترک چادر ملی پوش با اون نگاه های برنده تو بغل حاج خانم بود...
حاج خانم که چشمش به من افتاد ...چشم گشاد کرد...
🌷#قسمت_بیست_هشتم
_سلام مادر جان....
و از وسط جمعیت به طرف من آمد و من نفهمیدم چطور شد که یکدفعه تو حجم آغوش حاج خانم فرو رفتم ...بوی عطر عجیبی می داد ...یک حس خلا بود...
به روم لبخندی زد...
_در تمام لحظات زیارتم تو رو می دیدم ...یک شب که خیلی دلم شکسته بود خواب تو رو دیدم
...مثل فرشته ها بودی ...با یک چادر سفید کنار ضریح آقا به پیش نمازی خود اقا نماز می خوندی ...گفتم ماهی جان مادر ببخش منو و اشکش سرازیر شد ...و ادامه داد:
_به روم خندیدی ...گفتی همه ی ما رو خدا باید ببخشه.
.
.
.
مات شدم....
ماهی انگاری سر از قبر برداشت ...ته دلم لرزید ...من که هشت ساله قبله و خدا رو فراموش کردم ...نماز می خوندم ....نماز....
اشکام بی اختیار و بشدت می ریخت ...خدا ...داری با من چکار میکنی ....خدا ....خدا....
مامان سقلمه ای بهم زد
_بخور دیگه...
نگاهی به ظرف غذا کردم...
حالم بد بود، نگاهم و حواسم به حاج خانوم که کنار امیر حسین ایستاده بود و بقیه باهاش خداحافظی می کردن بود.
فکرم بیشتر به این مشغول بود که چرا از همه جا خواب نماز خوندن منو دیده بود ....خبر نداشت که هشت ساله با خدا قهرم ...حتما به خیالشون نماز اول وقت می خونم ...ولی یک روزی می خوندم ...یاد سجاده سبزی که بابابزرگ برای جشن تکلیفم هدیه داده بود افتادم.
اصلا نمی دونستم الان کجا هست؟
.درست از اون شبی که سر همون سجاده زار زدم
و از خدا خواستم آبروی منو پس بده ...ولی هشت ساله که مرتب داره بدتر میشه ...اگه امتحان الهی هستش که باید اعتراف کنم که نخونده همه رو رد شدم...
اشک تو چشام دوباره جمع زد...
_میشه بریم ...حالم خوب نیست..
مامان نگران نگاهم کرد _دوباره سردرد داری ..؟
به علامت مثبت سرم رو تکون دادم...
مامان در گوش خاله طلعت پچ پچ کرد...
نگاهم به همون دختر بود که زیادی خنده های دلبرانه می زد و در حال خداحافظی با حاج خانوم بود.
حتی یک تار از موهاش دیده نمی شد ...چادرش رو خیلی قشنگ گرفته بود ...حتما نماز هم می خوند.
چرا حاج خانوم خواب اونو ندیده بود؟ اون لیاقت داشت واسه ی چنین خوابی.
دوباره نگاهش کردم ...دستشو تو گردن حاج خانم حلقه کرد ...امیر حسین محجوبانه سرش پایین بود.
در واقع اون لیاقت داشت زن امیر حسین بشه نه من.
مامان و خاله طلعت بلند شدن ...خاله طلعت با سر به ظرف دست نخورده ی غذا اشاره کرد
_تو که هیچی نخوردی ...بهتره بریم...
از جام بلند شدم...
مامان و خاله طلعت به حاج خانوم که هنوز داشت با دخترک حرف می زد نزدیک شدن.
صدای انشالله ...انشالله ...شنیدم...
شاید داره می گه انشالله پسرم سر عقل میاد ، زنش رو طلاق می ده و میاد تو رو می گیره...
پوزخندی زدم ، امیر حسین هنوز همونطور محجوب ایستاده بود ولی لبهاش به لبخند مزین بود مامان نزدیک شد
_حاج خانوم انشالله سفرهای زیارتی بعدی...
و بالاخره دخترک دست کشید و کنار ایستاد...
نفهمیدم حاج خانوم چی گفت...
حتی نفهمیدم خاله طلعت هم کی خداحافظی کرد...
جلو رفتم انگار صدام از ته چاه در می اومد...رویی نداشتم تو صورت این زن نگاه کنم:
_خیلی ممنون...
حاج خانوم دوباره منو به آغوش کشید:
_فدات بشم مادر...
بعد پاکتی رو از روی میز برداشت و به طرفم گرفت:
_ این رو اونجا به نیتت خریدم ...برات تبرکش کردم ...انشالله هر وقت استفاده کنی منِ گنهکار رو هم دعای کنی...
با آمدن اسم گنه کار بغض کردم ....پاکت رو از دستش گرفتم...
لبخندی زد...
در گوشم آهسته گفت _می بخشی منو ؟
لب گزیدم ...آخه من سراپا تقصیر چکاره ام برای بخشش...
_من بدی ندیدم ...خدا خودش ببخشه...
چشماش به اشک نشست و دوباره منو به آغوش کشید.
از آغوشش که بیرون آمدم دیدم نگاه امیر حسین به من بود با لبخندی که زیادی بهش میومد...
گفت:
_باشین می رسونم تون...
مامان به طرفش برگشت
_نه مامان جان با جواد آقا می رم دم در منتظره بنده خدا...
خنده ام گرفت از سیاست این مامان ...همچین مامان جان غلیظی گفت که دندون روی هم سابیدن دخترک رو دیدم...
مسخ شده روی تخت دراز کشیدم ...کاغذ کادوی پاره شده روی میز افتاده و من گوشه چادر نماز اهدایی حاج خانوم رو بغل گرفتم ...عطرش عجیب بود ...خیلی عجیب...
آرامشش طوفان می کنه...
کم کم چشمام گرم شد خوابیدم...
چند روز از اون شبِ پر آرامش می گذشت ...
همه چیز آروم بود.
امشب اربعینه ، به رسم هر سال خونه ی خاله طلعت شله زرد پزون بود.
هر سال برای دیدن بهنام واسه این روز لحظه شماری می کردم ...قرار بود عروس اون خونه بشم ...ماهیِ هفده ساله ای که وقتی شله زرد به نیت برامدن حاجات هم میزد ...چیزی واسه حاجت نداشت چون همه حاجتاش بر آورده شده بود...