من فقط وصف تو را گفتم و ماندم که چرا اهل این کوچه به من تهمت دیوانه زدند...؟
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
recording-20210519-135912.mp3
2.66M
⭕️ اهمیت قدرت مدیریت در امر ریاست جمهوری
✅ ویژگی های شخصیتی و مدیریتی دکتر سعید محمد
حسینی
مسئول موسسه تنهامسیر
#سعید_محمد
🌺 @IslamlifeStyles
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
⭕️ برخی افراد میگن شما چرا در مورد لاریجانی و جهانگیری روشنگری میکنید؟ اگه این کار رو بکنید اونا عزیز میشن و شناخته میشن و ... و میگن که باید فقط به معرفی کاندیداهای انقلابی بپردازید.
💢 ببینید یکی از جنایات معاویه این بود که ایمان رو به مردم یاد میداد ولی کفر رو یاد نمیداد!
اگه ما فقط به معرفی جبهه حق بپردازیم و جبهه باطل رو به مردم معرفی نکنیم این موجب تسلط ستمگران و ظالمین خواهد شد.
💢 مردم باید بدونن که جهانگیری و لاریجانی چه خیانت هایی به کشور و منافع ملی کردند. باید بدونن که 8 سال کشور رو معطل برجام مادر مرده کردند و آخرش هم شد خسارت محض.
مردم باید بدونن که این شیاطین چقدر از انواع راه های فریب افکار عمومی استفاده میکنند تا هرطور شده مردم رو نسبت به انقلابیون بدبین کنند.
البته بین این دو مورد باید توازن باشه. آدم نه از این طرف غش کنه و نه از اون طرف!
✅ همزمان که دارید کاندیداهای انقلابی رو معرفی میکنید، کاندیداهای غربگرا رو هم بین مردم رسوا کنید. اینها انقدر باید بی آبرو بشن که قبل از انتخابات از شدت ترس و بدبختی خودشون کنار بکشن!
توی رسوا کردن غربگرایان کم نذارید!
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
💢 ضمن اینکه افراد غربگرا انقدر جنایت و خباثت دارن که هرچقدر به مردم معرفی بشن هیچ وقت عزیز تر نمیشن که هیچ اتفاقا منفورتر میشن.
✅ در مقابل کسانی که انقلابی هستند هرچقدر که معرفی بشن مردم بهشون بیشتر علاقمند میشن. مثل دکتر سعید محمد که هرچقدر دشمن و دوست به ایشون توهین کردند اتفاقا خدا بهش عزت داد و محبوبیتش روز به روز افزایش پیدا کرد.
⭕️ برای همین اخیرا در همه رسانه های اصولگرا و اصلاح طلب، تا اونجا که میشه سعی میکنن اسم و عکس ایشون رو هیچ کجا نیارن! چون میدونن ایشون انقدر برای مردم و خصوصا قشر جوان جذابیت داره که اگه به همه مردم به درستی معرفی بشه با اختلاف بالایی در انتخابات پیروز میشه.
✅ ولی خب خداوند کار خودش رو به پیش خواهد برد و اگه خدا بخواد به کسی عزت بده هیچ کسی نمیتونه جلوی عزیز شدنش رو بگیره...
♦️ دعای زیبا فرج ✨✨
#قرار_شبانه
🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🕊
☀️اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ☀️
┈┈••✾•✨✨•✾••┈┈•
♡••
الهــــــــــۍ
تُـونظرڪنبہدِلمـ
حالِدلمـخُــوبشود...
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
recording-20210519-170459.mp3
1.18M
✅ مشارکت بالا فقط زمانی اتفاق می افته که هیچ فرد غربگرایی تایید صلاحیت نشه
⭕️ تایید صلاحیت افراد غربگرا منجر به متشنج شدن فضای سیاسی کشور و نا امیدی مردم از انقلاب خواهد شد.
🔶 از شورای نگهبان مجدانه خواستاریم که حتی یک نفر از غربگراها رو تایید صلاحیت نکنند.
حاج آقا حسینی
❇️ @IslamlifeStyles
قبل از خواب صد مرتبه ذکر
الباعث
به معنی زنده کننده مردگان است
و
کسیکه هنگام خواب این ذکر را صد مرتبه بگوید
و دست به سینه اش بکشد
خداوند باطنش را زنده گرداند و قلبش،
را نورانی کند.
مصباح کفعمی
این پست هر شب تکرار می شود
یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (علیه السلام) و حضرت نرجس (سلام الله علیها) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (ارواحنا فداه)
ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد
صالحین تنها مسیر
"رمان #شکسته_هایم_بعدتو💔 #قسمت4⃣ ارمیا را هم در آینه میدید! کت وشلوار مشکی رنگش با آن پیراهن سفی
"رمان #شکسته_هایم_بعدتو 💔
#قسمت5⃣
ارمیا نگاه از آن حلقه ی زیبا گرفت. این حلقه کجا و آن حلقه کجا؟! دستش روی پایش افتاد. بغضش را با آب دهانش فرو داد و حلقه را به داخل جعبه بر گرداند و گفت:
_باشه برای بعد!
آیه بغض صدایش را شنید. لرزش داشت صدای مردی که همسرش بود... آیه دست برد تا حلقه را از دستش در آورد که صدای ارمیا مانع شد:
_لازم نیست، باشه هر وقت آمادگیشو داشتید و من تونستم براتون بهترشو بگیرم!
به چه فکرمیکنی مرد؟ چه خیالی در سرت آمده که اینگونه با بغض حرف میزنی؟ "
آیه: ببخشید یادم رفت درش بیارم، الان در میارم!
دوباره دست برد که در آورد که ارمیا نگاهش را برای اولین بار به چشمان
آیه دوخت:
_نکن... با من این کارو نکن! حقوقمو که ریختن، برات بهترشو میخرم،
یکم فرصت بده! اون ماه اتفاقی افتاد که تمام پساندازم رفت، بهم
فرصت بده، برات کم نمیذارم!
آیه بغض چشمان ارمیا را میدید:
_فکرش رو نکن؛ همین خوب و قشنگه!
حلقه ی سید مهدی را از دستش در آورد و نگاهش کرد:
_این رو میذارم کنار برای زینب!
حلقه را به دست فخرالسادات داد:
_برای زینب نگه میدارید؟
فخرالسادات با لبخند سر تکان داد و حلقه ی پسرش را از عروسش گرفت.
آیه دستش را مقابل ارمیا گرفت و منتظر ماند. سکوت سنگین بود... همه
بغض داشتند.
ارمیا دوباره دست برد و حلقه رابرداشت. آن را بین دو انگشت شست و
اشاره ی دستانش گرفت. دست چپش را برای گرفتن دست آیه پیش برد که دست آیه لرزید و کمی عقب رفت. ارمیا چشمانش را بست و نفس گرفت... زینب با مهدی در حال جمع کردن سکه هایی بودند که زهرا خانم بر سر عروس و داماد ریخته بود. صدای خنده شان می آمد. به صدای خنده ی زینب گوش داد و دلش را آرام کرد. الان دیگر اومرد آیه وپدرزینب بود، اما برای آیه زود بود، باید فرصت میداد!
نفس گرفت و دست چپش را عقب کشید. با احتیاط حلقه را در دست آیه کرد بدون هیچ برخوردی میان دستانشان. آیه لب گزید. میدانست ارمیا را ناراحت کرده! میدانست غرور مردش شکسته شد میان آن همه نگاه؛ اما مگر دست خودش بود؟ هنوز دستان سید مهدی در یادش بود!
"خدایا چه کنم؟!"
رها جعبه ی حلقه را به سمت آیه گرفت. انگشتر عقیق در آن میدرخشید.
حلقه را که برداشت، بوسید و با لبخند به آن نگاه کرد. بعد نگاهش را به ارمیا دوخت و گفت:
_حلقه ی سید مهدیِ؛ بعد از شهادتش یه پلاک و این انگشتر و قرآنش رو برام آوردن، خیلی برام عزیزه؛ اگه دوست
ندارید، یکی دیگه براتون میگیرم!
ارمیا لبخندش را به چهره ی آیه پاشید:
_هر چیزی که مربوط به سید مهدی باشه برای شما خیلی عزیزه، همین که منو در این حد دونستید که این رو به دستم بسپرید، برای من دنیا دنیا ارزش داره!
آیه نگاهش را به زمین دوخت:
_من زن و دختر سید مهدی رو هم به دست شما سپردم!
ِچیز شیرینی در تمام وجود ارمیا جریان پیدا کرد:
ِ _تمام سعیمو میکنم که امانت دارخوبی باشم!
ادامه دارد...
نویسنده:👇
🌷سنیه منصوری
"رمان #شکسته_هایم_بعدتو 💔
#قسمت6⃣
دستش را به سمت آیه گرفت و آیه آرام انگشتر را به انگشتش کرد.
سایه که ظرف عسل را برداشت، نگاه آیه هراسید و لب به دندان گرفت.
ارمیا مداخله کرد:
_محمد جان، داداش من بیا این خانومتو ببر؛ خُب زنم از خجالت آب شد،این کارا چیه؟
آیه لبخند شرمگینی زد و نگاهش را به زمین دوخته نگاه داشت.
محبوبه خانم دخالت کرد: _شگون داره! بذارید دهن هم که زندگیتون شیرین
بشه!
زهرا خانم هم تایید کرد و فخرالسادات عسل را از دست عروس کوچکش گرفت و مقابل ارمیا نگه داشت.
اجبار سخت اما شیرینی بود. خودش هم دلش میخواست اما این نگاه و ترس آیه را دوست نداشت.
نگاهش که به زینب افتاد لبخند زد: _زینبم،
عزیزم بیا پیش بابا!
زینب با لبخند به سمت ارمیا آمد. ارمیا ظرف عسل را از دست فخرالسادات گرفت و به دست زینب داد. زیر گوشش چیزی گفت و زینب سری به تایید تکان داد.
انگشتش را به داخل ظرف عسل کرد و به سمت دهان مادرش برد. آیه نگاهش بغض گرفت... دهان گشود و شیرینی
عسل را با انگشتان دخترکش به جان گرفت و بعد پشت دستان کوچک دخترش را بوسید. زینب دوباره انگشت به درون ظرف عسل برد و آن را به سمت دهان ارمیا برد... ارمیا دهان باز کرد و شیرینترین عسل دنیا را در کام گرفت و همانجایی را بوسه زد که آیه بوسیده بود.
یوسف خنده ای سر داد:
_خوب از زیرش در رفتینا، خداییش چطور این فکر به سرتون زد؟
ارمیا: دست کم گرفتیا، ما خودمون فرمانده ی عملیاتیما! رکب نمیخورم،
دست کم گرفتی داداش؟
مسیح همانطور که عکس میگرفت:
_خدا به داد زنداداش برسه، زنداداش حواست بهش باشه!
رها صورت آیه را بوسید:
_نگران آیه نباشید که خودش یه پا چیریک شده! خدا به داد داداش شما برسه، این آیه خانوم رو من میشناسم! با یه اشاره داداش شمانقشه هاش رو عوض کرد، اونم تو چند ثانیه!
صدرا دستش را روی شانه ی رها گذاشت و به سمت خود کشید:
_پس بیا اینور که بدآموزی داره آیه خانم! من زندگیمو دوست دارم.
همه تبریک میگفتند و شوخی و خنده ها به راه بود. از پله های محضر پایین آمدند و آیه همانطور که زینب دست او و ارمیا را میکشید با رها صحبت میکرد. ارمیا متوجه شد که آیه کلافه شده است. زینب را بغل کرد و به سمت آیه رفت:
_چیزی شده؟
آیه چادرش را مرتب کرد و گفت:
_نه چیزی نیست، به آقا یوسف و آقا مسیح بگید برای ناهار بیان خونه؛ مثل اینکه تدارک دیدن برای ناهار!
ارمیا سری تکان داد و از آنها دور شد، میدانست که کلافگی آیه برای چیز دیگریست اما کاری از دستش برنمی آمد، آیه نمیخواست بگوید.
همه میخواستند سوار ماشینها شوند که محمد به سمت ارمیا رفت و کلید ماشینش را در دستش گذاشت:
_موتورتو بده من، تو با خانومت با ماشین من برید!
ارمیا شرمنده سرش را پایین انداخت. محمد دست روی شانه اش گذاشت:
_سرتو بالا بگیر! این چه کاریه؟ باهات تعارف ندارم، تو عین مهدی ای برام!
ارمیا لبخند دردناکی زد:
_شرمنده تم به خدا!
محمد ابرو در هم کشید:
_این حرفا رو نزن، برو زودتر تا این زنداداش فراری من فرار نکرده!
ارمیا نفس عمیقی کشید و با افسوس گفت:
_هنوز ازم فراریه، خجالت نیست، میفهمم که به خاطر زینب راضی شده، اما همینم خداروشکر!
کلید موتور را در دست محمد گذاشت و تشکر کرد.
در را که برای آیه باز کرد با شرمندگی گفت:
_به خدا شرمنده ام! تو همه چیز داری و من هیچ چیزی ندارم به پات بریزم!
آیه هیچ نداشت که بگوید. سوار ماشین محمد شد؛ انتخاب سید مهدی بود دیگر!
تمام مسیر را آیه سکوت کرده بود. ارمیا چندبار خواست صحبت کند که پشیمان شد. آیه نگاهش را به خیابان دوخته بود. آخر تمام این خیابانها از او خاطره داشتند. از مردی که رفت و زنش شرمنده ی تمام خاطرات شد. قطره اشکی بر گونه اش افتاد. دستش را روی پلاک درگردنش گذاشت. "کجایی مرد؟ کجایی تمام زندگی من کجایی که زنت نفس کم دارد؟
َکمر خم کرده است. کجایی! کجایی که
همسرت دیگر نای زندگی ندارد؛ کاش من به جای تو رفته بودم! کاش من رفته بودم و تو زندگی میکردی! آخر خودم هم به خودم حق نمیدهم که دوباره ازدواج کنم! اگر دخترکت بزرگ شود و بگوید "من بچه بودم! تو چرا پذیرفتی؟"
چه پاسخش دهم؟ خودم هم جواب خودم را نمیدانم، پس چگونه دفاع کنم از این کارم؟"
ارمیا ماشین را مقابل خانه متوقف کرد و نگاهی به صورت خیس از اشک
همسرش انداخت. "گریه نکن بانو! گریه نکن جان من
اشکهایت دلم را میسوزاند! گریه نکن! من آنقدرها هم بد نیستم!"
ارمیا پیاده شد و در را برای آیه باز کرد. آیه که از ماشین خارج شد، ارمیا سرش را پایین انداخت و آرام، طوری که آیه تنها بشنود گفت:
ادامه دارد...
نویسنده: 👇
🌷#سنیه_منصوری
#سلام_صبحگاهی
سلام بر صبحگاهان حضورت
«ای نگاه کرمت کار گشای همه خلق »
کجا نشان تو جوییم؟...
يَا مَوْلاىَ يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ ، صَلَواتُ اللّٰهِ عَلَيْكَ وَعَلَىٰ آلِ بَيْتِكَ
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
«أَنْتُمُ الْأَمانَةُ الْمَحْفُوظَة»
و در مکتب وحی؛
بندگی؛ تنها راهِ امانتداری است..!🌱
قاب عکست خود قرار قلب هر غم پروری ست
خوش به حال زائرت که از گناهانش بَری ست...
-علیمهدوینسب-🌱•.
@nasimintezar نسیم انتظار - حنیف طاهری(1).mp3
12.32M
#کربلاییحنیفطاهری
"جز او بقیع؛
زائر خلوت نشین نداشت...
...♡