صالحین تنها مسیر
"رمان #شکسته_هایم_بعدتو💔 #قسمت4⃣2⃣ _چه خبری بینمون هست؟ یه روز بی بی و سید اومدن مغازه و ازم خواس
"رمان #شکسته_هایم_بعدتو💔
#قسمت5⃣2⃣
از روزی که مشغول کار شده بود، کمی آب زیر پوست زهرا و محمدصادق رفته بود؛
طفلی ها از همه ی لذت های دنیا محروم شده بودند و شکایت نمیکردند؛ این هم بدبختی دیگری که بر سرشان آمده بود.
-آبجی مریم!
صدای زهرایش بود. خواهرکش!
ِ -جان آبجی؟
زهرا: امروز میریم حرم؟
مریم به فکر رفت. مادر را به که میسپرد؟ میشد چند ساعتی تنها باشد؟
داروهایش را که میخورد، چند ساعتی میخوابید:
_مامان که خوابید میریم.
زهرا با شوق کودکانه اش دوید و از کمد کوچک کنار اتاق، لباسهایش را آورد و مقابل مریم گذاشت.
باآن چادرسیاهی که به سرداشت
مقابل گنبد که قرار گرفت، زانو زد.
زهرا کنارش نشست. محمد صادق پشت سرشان ایستاده بود. مرد که باشی، سن و سالت مهم نیست دیگر! غیرت داشت روی ناموسش! در هر سنی که باشی، غیرتی میشویروی خواهر هایت! مرد ک باشی شش دنگ حواست پی ناموس میدود، مهم نیست چند سالت باشد!
نگاه مریم به گنبد طلایی امام رضا(ع) دوخته شد در دل زمزمه کرد
"السلام علیک یا غریب الغربا! سلام آقا!. سلام پناه بی پناه ها! سلام انیس جان! اذن دخول میدی؟ اذنم بده که خسته آمده ام سوی مرقدت! اذنم
بده که شکسته پر امده ام سوی گنبدت! آقای شهر بی سروسامان روزگار!
آقای خسته تر ز من و همرهان من! ای صحن تو شده سامان قلب من! آقا نگاه میکنی که چگونه شکسته ام؟ آقا نگاه میکنی که مرا زخم میزنند؟ در شهر تو روی دلم پنجه میکشند؟ آقای ضامن آهو مرا ببین!
آقا فقط تو مرا ببین! آقای شهر بی سروسامان روزگار! بنگر که چادر مادرت حرمت شکن نبوده به سر دارم! ببین کنار نامم تو را دارم! اما که مرا هجمه کرده اند! بی آبرو نبودم و رسوای عالم و آدم نموده اند! آقای خستگی من و اهل خانه ام!
دردانهی صدیقه کبری، دلم شکست! من آمدم که حق بستانم به دست تو! ضربی زنم به طبل انوشیروانی ات!"
صدای نقاره ها بلند شد. مریم چشم های خیسش را گرداند. لبخند بر لبش آمد! یکی دیگر شفا گرفت! این صدای نقاره ها ندای شفا یافتن بود؛ شاید هم صدای ضرب طبل انوشیروان بود!
"آقا! چگونه با دلم بازی میکنی؟ این همزمانی و این هم آوایی ات! آقا به من خسته اشاره میکنی؟ حقم بگیر ای تو تمنای بی کسان! حقم بگیر ای که نوایت مرا نشان! آقای خسته تر ز من و روزگار من! از روسیاهی من رو سیه گذر!"
مریم که اشک میریخت، زهرا به کبوترهای روی گنبد نگاه میکرد.محمدصادق اخم کرده و برای امام، از امروز مریم میگفت، از دردهای مادر
میگفت، از اشکها و هق هق های زهرا میگفت!
امروز جمعه بود... جمعه های دلگیر! امروز جمعه بود... جمعه ای که بوی انتظار میداد؛ جمعه ای که بود درد میداد، بوی درد بی کسی! بوی درد نبود تو... تویی که منجی بشریتی! تویی که اگر بیایی دیگر زخم زبان نمیزنند! تویی که بیایی دیگر تهمت نمیزنند! تویی که بیایی دیگر یتیمی معنا ندارد؛ مگر تو پدرهمه ی امت پدرت نیستی؟ مگر تو درمان درد
کل جهان نیستی؟ پس بیا...
مگر تو درمان دردبی درمان امت جدت نیستی؟ مگر تومصلح کل جهان نیستی!
بیا که حرف های زیادی با تو دارم اگر بیایی!
ادامه دارد...
نویسنده:👇
🌷 #سنیه_منصوری
"رمان #شکسته_هایم_بعدتو💔
#قسمت6⃣2⃣
گریه هایش که تمام شد، به زیارت رفت. حرم مثل همیشه شلوغ بود. حرم مثل همیشه آرام بود؛ حرم مثل همیشه آرامش بود. حرم مثل همیشه پر از حاجتمند بود... حرم مثل همیشه بود. مثل همیشه هایی که با پدرمی آمد. مثل همیشه هایی که ویلچر را با عشق هُل میداد!
مثل همیشه هایی که می آمد و میرفت. دلش زیارتنامه میخواست. دلش دو رکعت نماز زیارت میخواست. دلش سر بر شانه ی ضریح گذاشتن میخواست. دلش دو رکعت نماز بالاسر میخواست. زیارتنامه امین الله میخواست. دلش فقط امامش را میخواست. اینجا کسی تهمتش نمیزد! اینجا کسی از بالا نگاهش نمیکرد. اینجا همه یکرنگ میشدند. مثل لباس احرام مکه میشدند.
دلش که سبک شد. دلش سوی مادر پر میکشید! تنها بودن مادر برایش درناک بود... آمدم مادر! آمدم!
به خانه که رسید غذا درست کرد. دلش خواب میخواست. غذای مادر را که داد، سفره را پهن کرد و غذایشان را خوردند. رفت که بخوابد... فردا کلاس داشت. بعدش هم میرفت قنادی حاج یوسفی برای حسابداری!
دیروز حاج یوسفی گفته بود که برود پشت دخل، آخر صندوقدار قبلی را اخراج کرده بودند، گفته بود که بیمه اش میکند. گفته بود حقوق هر کاری که انجام میدهد را جداگانه میدهد؛ میگفت دیگر نمیشود راحت به کسی اعتماد کرد و مال و اموال را دستش سپرد. مریم که کیک های سفارشی را میپخت، حسابرسی سالانه میکرد، حالا صندوقدار هم بود.
حاج یوسفی مرد خوبی بود. زنش هم خانم خوبی بود، چقدر مریم دوستشان داشت!
روزها پشت هم میآمد و میرفت. مریم زیر نگاههای سنگین همسایه ها روزهایش را میگذراند. آنقدر درگیر روزهایش بود که خودش را از خاطر برده بود. به پدرش قول داده بود درس بخواند! به مادرش قول داده بود مواظب خواهر و برادرش باشد. این قولها بسیار سنگین بود روی
شانه های نحیفش!
پشت دخل نشسته بود... باران سختی میبارید. صبح که می آمد لباسهایش خیس شده بود و تا الان با همان لباسهای خیس نشسته بود
ازدرون میلرزید، لرز کرده بود. حرارت بدنش بالا رفته بود. سرش سنگینی میکرد که صدایی آمد:
_ببخشید خانم! حاج یوسفی هستن؟
مریم نگاهش را به مرد روبه رویش دوخت:
_بله! کاری داشتین؟
مرد: اگه امکان داره میخوام ببینمشون، منو میشناسن! میشه بهشون اطلاع بدید؟
مریم سری تکان داد و آرام گفت:
_بفرمایید بشینید من بهشون اطلاع میدم!
مرد روی صندلی نشست و مریم بلند شد. سرش گیج رفت و دستش را روی میز گذاشت که زمین نخورد.
مرد: حالتون خوبه خانم؟
مریم دوباره سر تکان داد و به سمت یکی از کارکنان رفت و چیزی گفت.
چند دقیقه از رفتن آن کارگر و نشستن مریم روی صندلی اش نگذشته بود که حاج یوسفی آمد و سری در میان مشتریان گرداند و نگاهش خیره ی
مرد روی صندلی نشسته افتاد.
لبخند زد و رو به همان کارگر کرد و گفت:
_برو به حاج خانم بگو مهمون داریم!
نویسنده:👇
🌷#سنیه_منصوری
#سلام_حضرت_زندگی_مهدی_عج❤️
هرکس در هوای تو نفس کشید، آرام شد
هرکس دل به یاد تو داد، جان گرفت
هرکس نام تو را برد، عزیز شد
اتصال با تو، اتصال با تمام خوبیهاست
اتصال با تو، برکت است، زندگی است
اتصال با تو، تمام خیر است
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
#بِـــسْـــمِ_الـلّـهِ_الــــرَّحْـــمٰــنِ_الـــرَّحـــیٖـــم
آغاز صبح یادخدا باید کرد
خودرا به امید او رها بایدکرد
ای باتو شروع کارها زیباتر
آغاز سخن ترا صدا بایدکرد
امروزمان را آغاز میکنیم
بنام خدایی که تسکین دهنده
دردها وآرامش دهنده قلبهاست
#سلام_علیکم_جمیعا_و_رحمت_الله
#روزتون_پراز_موفقیت🌹
🍀اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالعَنْ أعْدَاءَهُم 🍀
🌻اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ🌻
✨❧🔆✧ ﷽ ✧🔆❧✨
#نيايش_صبحگاهی
◽️خدايا من به آمرزش تو بيشتر اميدوارم تا به عمل خود…
و میدانم رحمت تو وسيعتر از گناه من است
🔸خدايا اگر چه گناه من نزد تو بزرگ است اما عفو و بخشش تو بزرگتر از گناه من است
❤️ خدايا اگر من لايق آن نيستم كه رحمتت به من برسد، رحمت و لطف تو لايق است كه به من برسد و مرا فراگيرد
زيرا همه چيز عالم را رحمتت فرا گرفته، من امید به دریای رحمتت دارم ای مهربانترین مهربانان.
┅═✧❁نیایش _صبحگاهی❁✧═┅
✍ #توییت | هر رأی به یک نامزد ریاستجمهوری یعنی رأی بیش از ۳۱۱هزار مدیر میانی.
🔺یک رئیسجمهور یا همه آنها را تعیین میکند و تغییر میدهد، یا آنها را به نحو احسن به کار و خدمت وادار میکند.
🔻انتخاب رئیسجمهور، انتخاب یک شخص نیست؛ انتخاب یک دولت بزرگ است.
#انتخابات
❇️@IslamlifeStyles
📸تصويرى كه مشاهده ميكنيد نقاشى نيست
✅ اينجا پل راه اهن بيشه درود سرزمين رنگ ها ، استان لرستان 😍
#ایران_زیبا
🌸 @IslamlifeStyles