♦️ دعای زیبا فرج ✨✨
#قرار_شبانه
🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🕊
☀️اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ☀️
┈┈••✾•✨✨•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
⭕️ خسته نشدید از این همه تهمت زدن و اهانت کردن؟
🔸@IslamlifeStyles
#رصد
رئیسی: به هیچ جریانی احساس بدهکاری نخواهم کرد
رئیسی در دیدار با مدیران رسانههای اصلاحطلب:
🔹من در زمینه ورود به عرصه انتخابات، جز در محضر خداوند، شهدا و مردم، به هیچ جریان و گروه خاصی احساس بدهکاری نخواهم کرد.
🔹لطف ائتلافها و گروهها در حمایت از من سبب نمیشود که در صورت کسب رای مردم نسبت به مجموعه، گروه و یا عزیزی احساس بدهکاری کنم.
🔹انتقاد و نقدپذیری به اصلاح امور کمک میکند و اگر مدیری راه نقدپذیری را برای خود باز نگذاشت، اولین جفا را به خود و مجموعهاش کرده است .
🔹نگفتن آسیبها از سوی دیگران، سبب میشود که مدیر با خودش فکر کند که هم درست میاندیشیده و هم درست عمل میکرده است.
🔹طی دو سال گذشته نهایت همکاری را با وزرای دولت داشتهایم؛ زمانی به آقای روحانی گفتم دو سال است که با همه وزرای شما در قوه قضاییه کار میکنم و جلسات مستمری میگذارم و مشکلی هم برای کار کردن حتی با وزرای شما ندارم.
🔹یک روز در هیئت دولت از آنها بپرسید که رئیسی با شما چگونه کار میکند؟ به آقای روحانی گفتم ممکن است رویکرد من با شما متفاوت باشد اما با هیچیک از وزرای دولت مشکلی ندارم و کار میکنم.
tn.ai/2521459
صالحین تنها مسیر
"رمان #شکسته_هایم_بعدتو💔 #قسمت2⃣5⃣ ارمیا کلافه راه میرفت. تلفن همراه آیه زنگ میخورد و جوابی نبود.
"رمان #شکسته_هایم_بعدتو💔
#قسمت3⃣5⃣
صدرا گفت:
_کارای شکایت رو خودم پیگیری میکنم، تو برو سراغ آیه، بهت نیاز داره.
ارمیا: اول این خانوم رو تحویل بدم بعد میرم. کنترل کردنش سخته؛ انگار اندازه ی سه تا مرد زور داره. دستش رو ول کنم معلوم نیست چی بشه.
به رها خانوم زنگ بزن ببین پیگیری کنه چطور از اونجا فرار کرده.
تا ماموران انتظامی به محل حادثه برسند صدرا به رها خبر داده بود و رها
به اتفاق حاج علی و زهرا خانوم به بیمارستان و بعد از اطلاع از وضع آیه،
رها به کلانتری رفت.
دکتر مشفق و دکتر صدر در کنار صدرا بودند و صحبت میکردند. صدرا مشغول تعریف کردن حادثه بود که رها سلام کرد. جواب سلامش را که گرفت صدرا گفت:
_آیه خانم چطور بود؟
رها: هنوز بیهوشه اما چون هم کمربند بسته بود و هم کیسه ی هوا باز شده بود، زیاد آسیب ندیده؛ شاید یکی دوتا ازدنده هاش آسیب جزئی دیده باشه، هنوز که مشخص نشده بود. داشتن میبردنش برای رادیولوژی که من اومدم. چه خبر ازخانوم کریمی؟ چطور شد که از مرکز
فرار کرد دکتر؟
دکتر مشفق دستی به صورتش کشید: _نمیدونم، شب فرار کرده؛ باید با مسئول شب صحبت کنم.
رها: روند درمانیش چطور بود؟ آخرین باری که باهاش صحبت کردم وضعیتش بهتر بود!
دکتر صدر: اشتباه از من بود.
همه با تعجب به دکتر صدر نگاه کردند و ادامه داد:
_باید به یک بیمارستان دیگه منتقلش میکردیم.؛احتمال میدم اون ما رو همدست آیه میدونست.
اون برای ما نقش بازی کرده. آیه گفته بود که آدم فوق العاده باهوشیه و مایادمون رفت که اون رتبه ی هفت کنکور هنررو داشته و بازیگری خونده! اصلا توجه نکردیم به اینکه اون هم میتونه مارو دور بزنه؛ فقط به فکر تامین امنیت آیه بودیم.
رها: مگه چنین چیزی ممکنه؟
دکتر مشفق:حق با شماست دکتر، الان که فکر میکنم، همیشه چشمهاش زیادی هوشیار بود.
رها: و زیادی با دقت صحبت میکرد.
دکتر صدر: این اشتباه از همه ی ما کمی بعید به نظر میرسه. برید گزارشاتون رو بررسی کنید، فردا یه جلسه تو مرکز میذاریم، اونجا صحبت میکنیم.
صدرا: پس رفتن به اون روستا؟ دیگه نمیرید؟
دکتر صدر: ما نمیریم، یه گروه دیگه میرن.
صدرا: پس ما هم وسایلی که جمع کردیم رو میدیم ببرن.
آیه لبهای خشک و سنگینش را به سختی تکان داد:
_مهدی...
ارمیا گوشه ی اتاق تکیه داده بود و از پنجره به بیرون نگاه میکرد. زهرا خانوم و حاج علی دو طرف آیه ایستاده بودند و با صدای آیه دو حس همزمان به قلبشان راه یافت، یکی خوشی بیدار شدن آیه و دیگری تلخی زهر مانندی که به قلب ارمیا ریخته شد، دهانشان را تلخ کرد.
سید محمد دست روی شانه ی ارمیاگذاشت:
_گفتم که بهتره بیرون باشی؛ الان که داره به هوش میاد زمان و مکان رو گم کرده، ممکنه چیزای خوبی نشنوی.
ارمیا نگاه از پنجره نگرفت و با تمام توان نگاهش را از آیه دور نگهداشت.
دوست داشت کمی خودخواهی کند،دوست داشت کمی دوست داشته
شود. به رفاقت سه سالهاش با سیدمهدی پشت کرد و آیه را خودخواهانه برای خود خواست.
گاهی در عذاب بود از این کشمکش درونی.
ادامه دارد...
نویسنده:👇
🌷 #سنیه_منصوری