فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 الهی عظم البلا | نماهنگ ویژه دعای فرج الهی عظم البلا با صدای دل نشین علی فانی
🍃أللَّھُمَ عجِلْ لِوَلیِڪْ الْفَرَج🍃
#قرار_عاشقی
🌷
آموزش سواد رسانه ای 1.mp3
9.6M
🔵 #آموزش_سواد_رسانه
🔴 #اُمید_مُحَمّدی_سُروش
🔘 اپیزود اول
♻️ ویژه نوجوانان،جوانان، مبلغین، مدرسان و معلمان
🏷 تهیه و تنظیم : کانال دانشنامه(پیام رسان ایتا)
🗂 هنگام کپی نمودن، از لینک دانشنامه استفاده شود
#سواد_رسانه
🆔@daneshnameh1399
آموزش سواد رسانه ای 2.mp3
6.5M
🔵 #آموزش_سواد_رسانه
🔴 #اُمید_مُحَمّدی_سُروش
🔘 اپیزود دوم
♻️ ویژه نوجوانان،جوانان، مبلغین، مدرسان و معلمان
🏷 تهیه و تنظیم : کانال دانشنامه(پیام رسان ایتا)
🗂 هنگام کپی نمودن، از لینک دانشنامه استفاده شود
#سواد_رسانه
🆔@daneshnameh1399
#محاسبه و مراقبه
در روز دوشنبه و پنج شنبه اعمال این امت بر پیامبر (ص) عرضه میشود و پس از آن حضرت، بر ائمه اطهار (ع) و "امام زمان ارواحنا فداه" عرضه می گردد.
امشب پرونده ما محضر امام زمان می رسد...
در روزی که بر ما گذشت...چه کردیــــــــــم؟!
چقدر به امام زمانمان نزدیک تر شدیم؟!
یادمان باشد فردا فرصت مجددی است برای بهتر بودن
هر شب قبل از خواب اعمالمان را محاسبه کنیم.
صالحین تنها مسیر
قسمت سی و چهارم « خریدار عشق» بعد از رسیدن به دانشگاه ،از جواد و زهرا خداحافظی کردم رفتم سمت ورود
قسمت سی و پنجم
« خریدار عشق»
توی راه یه دسته گل یاس خریدم
رفتم سمت خونه شون
صدای فاطمه رو از داخل حیاط میشنیدم
دلم نمیخواست زنگ و فشار بدم و سجاد بفهمه که من اومدم
- فاطمه...فاطمه ..آهاااای فاطمه
فاطمه: بله
- درو باز کن صدام گرفت از بس صدات زدم
فاطمه درو باز کرد
فاطمه: ( بادیدنم بغلم کرد )سلااام بهار جون ،چقدر دلم برات تنگ شده بود
- فاطمه جون یه کم آرومتر ،گل خراب شد😅
فاطمه: عع ببخشید،واسه شازده اس؟
- اره 😊خونست؟
فاطمه: اره ،چرا زنگ و نزدی؟
- میخواستم غافلگیرش کنم
فاطمه: عزیزم ،بیا داخل
وارد خونه شدم ،دنبال مادر جون گشتم که تو آشپز خونه پیداش کردم
- سلام مادر جون
مادر جون: سلام قشنگم
( دستاشو باز کرد و منم رفتم توی بغلش )
مادر جون: خیلی خوش اومدی مادر
- ممنونم ،با اجازه تون برم یه سر به سجاد بزنم
مادر جون: برو عزیزم
رفتم سمت اتاق سجاد ،یه نفس عمیقی کشیدمو در و باز کردم
سجاد در حال خوندن کتاب بود
- سلام به همسر عزیزم
( سجاد با دیدنم شوکه شده بود ،فکرشم نمیکرد اینقدر پوست کلفت باشم😄)
رفتم کنارش نشستم ،گل و گرفتم به سمتش
- تقدیم با عشق!😍
سجاد: خیلی ممنونم
-یعنی کشته مرده ی این همه احساساتت شدم من🤪
بلند شدم لباسامو و عوض کردم
روی تختش دراز کشیدمو نگاهش میکردم
سجادم همینجور در حال خوندن کتاب بود
منم با موهام ور میرفتم
حوصله ام دیگه سر رفته بود
- ببخشید توی اون کتابی که میخونی نوشته نیست که محبت کردن به همسر عبادته؟ 😊
-نوشته نیست که کم میلی به همسر از گناهان محسوب میشه؟
با شما هستم برادر 😁
سجاد: من بلد نیستم
(از تختم بلند شدم رفتم روبه روش نشستم)
-عع چرا زودتر نگفتی عزیزم ،میگفتی خودم بهت یاد میدادم☺️
دستاشو برای اولین بار گرفتم
-خوب ،اول وقتی که خانومت میاد توی اتاقت ،تو باید ذوق زده بشی
سجاد :کافیه نکن
- بعد میری بغلش میکنی
سجاد: کافیه
- بعدم میبوسیش و میگی چقدر دلم برات تنگ شده
( بعد بغلش کردم ، سجاد با تمام وجودش منو هل داد،پرت شدم،با صدای بلند فریاد زد)
سجاد: گفتم کافیه😡
قسمت سی و ششم
« خریدار عشق»
شوکه شدم از این کارش
از نگاهش وحشت کردم ،اشکام سرازیر شدن 😢
بلند شدم و رفتم لباسامو پوشیدم و کیفمو برداشتم و از اتاق زدم بیرون
گریه امونم نمیداد 😭
هق هق میزدم و از خونه زدم بیرون
فاطمه و مادر جونم هم دویدن بیرون و صدام میزدن
ولی من حتی دلم نمیخواست یه لحظه دیگه اونجا باشم
حالم خیلی خراب بود
نمیتونستم برم خونه،چون به مامان گفته بودم که شب نمیام
اگه میرفتم حتما همه باخبر میشدن که چه اتفاقی افتاده 😔
توی خیابونا راه میرفتم
رفتم پارک ،رفتم سینما،رفتم بازار ،هوا کم کم تاریک شده بود
دیگه نمیدونستم کجا برم ،یه دفعه به ذهنم رسید برم جمکران
یه دربست گرفتم رفتم سمت جمکران
وقتی رسیدم یه چادر از خانمی که بیرون ایستاده بود گرفتم و سرم گذاشتم رفتم داخل
وارد حیاط که شدم با دیدن گنبد بغضم شکست و نشستم رو زمین
چادرمو کشیدم روی سرمو گریه میکردم
- من به کدامین گناهم ،باید مجازات بشم آقا 😢،کم آوردم ،فکر میکردم کاره درستی کردم ،ولی راه و اشتباه رفتم ، جز این جا هیچ پناهگاهی ندارم ،آقا جان پناهم بده
آقا جان خسته ام ،جان عمه ات پناهم بده😔
قلبی که سنگه هیچ وقت نرم نمیشه
رفتم داخل و بعد از خوندن نماز و دعا
برگشتم بیرون
شب جمعه بود و مراسم دعای کمیل بود
جمعیت زیادی اومده بودن ،بعد از مراسم دعای کمیل ،کمی حالم بهتر شده بود
نزدیکای ۱۲ شب بود، تصمیم گرفتم برم داخل مسجد تا صبح اونجا بمونم و صبح برم خونه
بلند شدم که برم یکی اسممو صدا زد
برگشتم نگاهش کردم
با دیدنش اشکام دوباره سرازیر شد
سجاد: همه جارو دنبالت گشتم ،اینجا تنها امیدم واسه پیدا کردنت بود
بدون هیچ حرفی ازش دور شدم ،
چادرمو کشید
سجاد: ببخشید ،بابت امروز
- ( صدای گریه ام بلند شد وبا مشت میزدم به سینه اش)ببخشید،همیشه کارت همینه؟ آدمو زیر پاهات له میکنی بعد میگی ببخشید ، من با تمام وجودم دوستت داشتم ،اما تو مثل یه اشغال باهام رفتار کردی، دیگه نمیخوام ببینمت ،خیالت راحت ،برنده شدی برادر،فردا میرم درخواست طلاق میدمو تمام ..
بعد ازش دور شدمو رفتم خروجی
سجادهم دنبالم میاومد و صدام میزد: بهار وایسا کارت دارم ،
( چقدر حسرت شنیدن اسممو از زبونت داشتم 😢)
سجاد: بهار صبر کن
چادر و به خانمی که دم در بود تحویل دادم و
رفتم سر خیابون ،منتظر ماشین شدم ،یه تاکسی جلوم ایستاد
سوار ماشین شدم خواستم درو ببندم که سجاد در و نگه داشت
سجاد: پیاده شو کارت دارم
راننده: آقا چیکار داری،برو پی کارت
سجاد: بهار پیاده شو خودم هر جا خواستی میرسونمت
( منم فقط گریه میکردم و چیزی نمیگفتم)
سجاد محکم دستمو گرفت و از ماشین منو کشید بیرون
راننده هم پیاده شد اومد سمتمون
راننده: مگه باتو نیستم ،چیکارش داری
سجاد: اقا بفرما،زنمه
راننده: راست میگه خانوم
سرمو به معنی تایید تکون دادمو راننده رفت
سجادهم دستمو محکم گرفت و برد سمت ماشینش
سوار ماشین شدیم
سرمو گذاشتم روی شیشه و آروم گریه میکردم
قسمت سی و هفتم
« خریدار عشق»
بعد از مدتی رسیدیم خونه سجاد اینا
از ماشین پیاده شدیم و وارد حیاط خونه شدیم
مادر جون توی حیاط نشسته بود
منم آروم سلام کردم
مادر جون: سلام عزیزم
بعد رفتیم توی اتاق
سجاد لباسشو عوض کرد و روی تخت دراز کشید
منم یه گوشه از اتاق نشستم و سرمو گذاشتم روی پاهامو آروم گریه میکردم،کم کم خوابم برد
نصفه های شب با صدای گریه بیدار شدم
چشمامو باز کردم سجاد روی سجاده اش سجده کرده و داره گریه میکنه
متعجب نگاهش میکردم
رفتم نزدیکش
- اتفاقی افتاده
سرش و بلند کرد و به چشمام نگاه کرد
چشماش قرمز شده بود
یه دفعه بغلم کردو گریه میکرد
سجاد: بهار منو ببخش،ببخش که شوهر خوبی نبودم،ببخش که دلتو شکوندم ،ببخش که اشکتو درآوردم
شوکه شده بودم ،ولی با صدای گریه اش ،خودمم گریه ام گرفته بود
گرمای وجودشو احساس میکردم
از خودم جداش کردم ،با دستام اشکاشو پاک کردم ، نمیدونستم چرا طاقت دیدن اشکشو نداشتم
با هر قطره اشکش ،نفسم بند میاومد 😢
- چی شده سجاد ،چرا گریه میکنی؟
سجاد: خواب دیدم،
خواب دیدم تو یه صحرای پر از خاک ماسه هستم ،چشمم به یه صف طولانی افتاد
با چشمام صف دنبال کردم تا به یه خیمه چادر رسیدم
رفتم کمی جلوتر ،پرس جو کردم ،این صف چیه
یکی گفت،اقا امام حسین توی اون خیمه است ،ماهم به نوبت داریم میریم به دیدنش
با شنیدن این جمله خوشحال شدم
منم رفتم انتهای صف ایستادم تا آقا رو ببینم
ساعت ها گذشت تا به در خیمه رسیدم
نوبت به من که رسید ،دونفر که مأمور محافظت از اقا بودن جلومو گرفتن
میگفتن تو حق رفتن به داخل و نداری
گفتم چرا؟
گفتن! اینجا صف عاشقان حسینه.،
نه صف دل شکستن
اینجا جایی برای کسی که دل میشکنه نداریم
از خواب بیدار شدم
چشمم به تو افتاد که گوشه اتاق خوابیدی ،از خودم بدم اومد
من میخواستم که تو دلبسته ام نشی همین ،نمیخواستم اذیتت کنم بهار 😢
بهار منو ببخش😔
با شنیدن حرفاش ،اشکام سرازیر شد
بغلش کردم
- بخشیدمت اقا ،بخشیدمت عشق من ،بخشیدمت 😭
بعد از خوندن نماز صبح خوابیدیم
(زندگی عاشقانه ام شروع شد )
#سلام_امام_زمانم
📖 السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا مَهْدِيَّ اَلْأَرْضِ وَ عَيْنَاَلْفَرْضِ...
🔸سلام بر تو ای مولایی که حقیقت دین از قلب نازنین تو می تراود...
🔸سلام بر تو و بر روزی که از جانب خدا به سوی اسرار زمین هدایت میشوی!
📚 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحبالامر در سرداب مقدس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙 در آخرالزمان یکی از هدفهای اصلی شیطان، خانوادههاست.
صمیمیت را در خانواده بیشتر کنید. پیوندها را قویتر کنید. خانه و خانواده یکی از مقدسترین سنگرهایی است خداوند متعال آن را دوست دارد.
🔰 #استاد_عالی
─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #جهاد_تبیین را جدّی بگیرید، شبههزدایی از ذهن مخاطبین را جدّی بگیرید
شبهه از جملهی چیزهایی مثل موریانه است؛ دشمن به این موریانهها دل بسته.
#لبیک_یا_خامنه_ای
#شاهچراغ
مادر سینمای ایران، مادری کرد
ثریا قاسمی سرپرستیِ آرتین که خانوادش رو در حادثه تروریستی شاهچراغ از دست داده بود، برعهده گرفت👌🏻♥️
#شاهچراغ | #امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای
ماهم مثل آرمان باشیم که حاضر نشد به آقا بی احترامی کنه
بهراحتی تو کانالامون شعارهای نامناسبی که علیه رهبری میدن رو حتی برای نقد نگذاریم. یکی از راهبردهای دشمن شکستن حرمت رهبری هستش. ما در این راهبرد بازی نکنیم.
#حسین_دارابی
@hosein_darabi
شنیدم به آرمان گفتن به رهبر ناسزا بگو ولت میکنیم، وگرنه بیشتر میزنیمت
آرمان هم گفته اون نورچشم منه، شما بزنید.....
#حسین_دارابی
@hosein_darabi