امروز ختم بابابزرگم بود خونمون

یه جورایی سخته بگم بابابزرگ یعنی این کلمه بابابزرگ خیلی سنگینی میکنه

چون من بابابزرگمو هیچ وقت صداش نمیزدم"بابابزرگ" با فامیل صداش میکردم،یعنی همه نوه هاش و بچه هاشو اطرافیانش مثلا میگفتیم آقای فلانی(فلانی رو شما فامیل درنظربگیر)

البته خودش میگفت میگفت که منو وقتی بابابزرگ صدام میکنید احساس پیری بم دست میده برا همون میگفت با فامیل صدام کنید

کلا ببینید از اون مدل بابابزرگایی بود که رفتارای جدید طور دارن یعنی قدیمی رفتار نمیکرد نمیدونم منظورمو متوجه میشید یا نه هی میخندید هی باهامون شوخی میکرد کلا وقتی کنارش بودی حس نمیکردی که مثلا با یک فرد مسن داری صحبت میکنی

برای همین هنوز باورم نمیشه که انقدر زود رفته فکر میکنم هنوزم هست توی خونش،توی اتاقش روی همون مبل نارنجی رنگش نشسته و داره تلویزیون میبینه

بچه ها جدی من نمیخوام اینجا فاز/انرژی منفی بدما ولی چون حس راحتی میکنم باهاتون دارم اینارو میگم

اینم بگم که به جز درد و غم این چند روز فشار هم بخاطر یه عده زیاد خوردم🗿

به شدت هم دلتنگ حرمم چون دو سه هفته نرفتم اگه رفتم به نیابت از همتون زیارت میکنم🥲

بچه ها یعنی فکر کنید اون روز من کلی فیلم دانلود کردم،رفتم کاموا گرفتم که چیزی ببافتم و وقتی اون خبر اومد دیگه همه چیو گذاشتم کنار الان نمیدونم کاموا هام کجا رفته🚶‍♀️

فامیلی که صدساله ندیدمش اومده بود خونه مامان بزرگم بعد حالا صحبت میکردیمو اینا اومده عکسایی که هالووین رو جشن گرفتن بهم نشون میده بعد بهمون میگه میدونید هالووین چیه؟🗿 میخواستم بگم داداش یه روسریمون از شما یکم جلوتره مگه نه عقب مونده نیستیم🗿

مامانم میگه همینجوری گفته منظوری نداشته بابا اصلا حرفش خیلی زشت بود🗿یعنی چی خب🗿