eitaa logo
سرهنگ "پاسدارشهیدمحمدغفاری"
979 دنبال‌کننده
19.4هزار عکس
5.4هزار ویدیو
113 فایل
ولادت: 1363/10/30 ـــ🌺ــ شهادت:1390/6/13 اینستاگرام https://www.instagram.com/shahid.mohammad.ghafari.parsa محل شهادت:سردشت،ارتفاعات جاسوسان محل دفن:گلزارشهدای شهرهمدان 🔻نظرات وپیشنهادات🔻 @shahedesaber 🔻خادم کانال🔻 @shahid_mohamad_ghafari
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از دال فاء
۰۰۰: ┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷 🚩صابرین🚩 #شهیگاندش 1️⃣ 📝به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، در میان بچه های #صابی با یکدیگر آنقدر #نزدند که #عقدبستند تا در صورت شهادت یکی، شفاعت دیگری را در صحرای محشر برعهده بگیرد. در این میان اما #دوشان به یکدیگر وابسته شدند که نتوانستند دوری هم را حتی برای #چندل کنند. این دو آنقدر با هم #اختند که ماجرای شهادت آنها بنا بر شنیده‌ها، می تواند بسیار #جالد: آنطور که گفته شده در #آخروریت این دو شهید در ارتفاعات جاسوسان سردشت، #گلوبه #پهل محمد اصابت می کند. او با بستن چفیه اش به دور کمر سعی می کند که تا حدودی از خونریزی بیش از حد جلوگیری کند. #امار حقیقت #برافی صفری تبار متوجه حالت محمد شده و علی رغم تذکر دوستان برای #نزدن به محمد، جهت کمک به طرف محرابی پناه حرکت می کند و در #هماکنار یکدیگر قرار می گیرند، گلوله #خمپیک این دو به زمین می نشیند تا #روحانی #محماز قفس تنگ تن رها سازد و راهی دیار قرب نماید.🕊🕊😭 #اداhttps://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
بار یک ماه قبل از شهادت بود. هیچ وقت از یادم نمی رود که بر سر خود شهید با او بحث می کردم. او به طرز غیرمعمولی به من که ان شاءالله عمرم به سفره عقد نرسد و قبل از آن به برسم.🕊 از علمیات، کلاسی رو گذاشتند برای امداد و اینکه اگر کسی زخمی شد، بداند چگونه جلوی خونریزی خود را بگیرد تا دیگر برادران او را به عقب برگردانند. بریهی سر کلاس حاضر نشد و آخر کار موقع تقسیم باند و لوازم امداد اولیه، سر رسید. و همرزم شهید به آقا عبد الزهرا گفت: سرکلاس نمیایی، بالا، رب گوجه میشی، نمیدونی باید چی کار کنی. و بعد باند رو تحویل گرفت و به (که الان معلوم میشه زیادم شوخی نبود) باند رو کف دستش گرفت و رو روی راست خودش گذاشت و گفت: یعنی اگر تیرخورد اینجوری بگذارم؟😭😭 قه قه و رفت... عملیات موقعی که درگیر شدیم، من سعی داشتم به کمک بچه‌ها بیام. سر هرکسی اومدم، تلاش کردم کنم. بعضی شده بودند🕊🕊 و بعضی هم زنده ماندند... رسیدم بالای ، دیدم از راستش داره به شدت میاد. با باند دستم رو گذاشتم روی ، دیدم دستم توی فرو رفت😭😭 شهید افتادم و همونجا خیلی گریه کردم...😭😭 بعد شو بوسیدم، بستم😭😭 و رفتم کمک دیگر بچه ها... (راوی: همرزم شهید) روحمان بایادشان شاد🌹 ╔═. ♡♡♡.══════╗ @saberin_shahid_ghafari1 ╚══════. ♡♡♡.═╝
⃣1⃣ در میان بچه های برخی با یکدیگر آنقدر بودند که می بستند تا در صورت شهادت یکی، شفاعت دیگری را در صحرای محشر برعهده بگیرد. در این میان اما ، چنان به یکدیگر وابسته شدند که نتوانستند دوری هم را حتی برای تحمل کنند. این دو آنقدر با هم بودند که ماجرای شهادت آنها بنا بر شنیده‌ها، می تواند بسیار باشد: آنطور که گفته شده در ماموریت این دو شهید در ارتفاعات جاسوسان سردشت، ای به آقا محمد اصابت می کند. او با بستن چفیه اش به دور کمر سعی می کند که تا حدودی از خونریزی بیش از حد جلوگیری کند. و در حقیقت مصطفی صفری تبار متوجه حالت محمد شده و علی رغم تذکر دوستان برای نشدن به محمد، جهت کمک به طرف محرابی پناه حرکت می کند و در که کنار یکدیگر قرار می گیرند، گلوله نزدیک این دو به زمین می نشیند تا آسمانی را از قفس تنگ تن رها سازد و راهی دیار قرب نماید.🕊🕊😭 ╔═. ♡♡♡.══════╗ @saberin_shahid_ghafari1 ╚══════. ♡♡♡.═╝
!؟ این عکس نوشته ها را برای دوستان و آشنایان و.... ارسال کنید، تا برای همه روشن شود، دیکتاتور کیست!؟ ╭┅┈┈┈┈┈┈┈╼┅╮ 𑁍▹ ڪپی‌آزادباذڪرصلوات ◃𑁍 𑁍▹ @saberin_shahid_ghafari1◃𑁍 ╰┅╾┈┈┈┈┈┈┈┅╯