eitaa logo
سرهنگ "پاسدارشهیدمحمدغفاری"
980 دنبال‌کننده
19.4هزار عکس
5.4هزار ویدیو
113 فایل
ولادت: 1363/10/30 ـــ🌺ــ شهادت:1390/6/13 اینستاگرام https://www.instagram.com/shahid.mohammad.ghafari.parsa محل شهادت:سردشت،ارتفاعات جاسوسان محل دفن:گلزارشهدای شهرهمدان 🔻نظرات وپیشنهادات🔻 @shahedesaber 🔻خادم کانال🔻 @shahid_mohamad_ghafari
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از pv
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷 🚩صابرین🚩 بخش3️⃣ ✍️پدر:⤵️ الطبع هر پدری دوست دارد پسرش بخواند و (افتخاری بود برای ما که فرزندمان کامپیوتر باشد) ناراحت بودیم از این موضوع که چرا در این مرحله می خواهد درس را رها کند. با او صحبت کردیم. گفت نه من توانم. علتش را هم وقتی از او جویا شدیم، می گفت آیا دوست داری من یک آدم باشم یا اینکه فقط به من بگویند ؟ من هر دو را دوست دارم. هم اینکه باشی هم اینکه به شما بگویند . چه عیبی دارد؟ :↪️ تا امروز می کشیدم، امروز دیگه نمیکشم. که استاد به من بگه چرا با این آمده ای این لباس، لباس یه ! اومدی محیط باید مثل دانشجوها باشی، دیگه من به خودم اجازه موندن تو این محیط رو نمی دم. ناراحت بود و دیگه نرفت. چند نفر را دیدیم. چند نفر از و آشنایان باهاش صحبت کردند. بعد اومد گفت ما بود با هم باشیم؛ من که درد دلم رو بهتون گفتم. هر کس هم بیاد همونه. # گفتم باشه؛ هر جوری که دوست داری. من این قول را به شما می دهم که باشم ای رو که خدا به من روزی بکند روزی به دست بیاورم. یکسال و نیم درس رو ترک کرد. شش ماه اول رفت در کاشان یک دوره برق دید. هم برق خانگی، هم برق صنعتی و مدرکش رو گرفت. بعد از اون چند ماهی کارهای برق کشی انجام می داد. از جمله پمپ CNG بیدگل و قمصر رو ایشون برق کشی کرد. # بازآمد خانه گفت نمی روم برق کشی. گفتیم اینجا دیگه چرا؟⁉️ پیمانکاری که قرارداد بسته، پول عجیبی از طرف قراردادها می گیره. ها خوردن نداره، حلال نیست.،،،،⏯ ◀️ادامه دارد،، —-------------------🔅 ✍️وقتی زندگی نامه شهدا را مطالعه می کنیم ،تازه متوجه می شویم که شهدا چگونه زیستن را اموخته اند ،تا شهادت را هدیه بگیرند، لزا فقط باید گفت ،شهد شیرین شهادت گوارای وجودتان،🌹🕊 https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
سرهنگ "پاسدارشهیدمحمدغفاری"
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷 🚩صابرین🚩 #شهید_محمد_محرابی_پناه #یگان_نیرو_ویژه_صابرین #زندگینامه بخش
🚩صابرین🚩 بخش4️⃣ : گفتیم خوب اختیار با خودته. چی کار می خوای بکنی؟❓ فعلاً می روم کشاورزی تا ببینم چه طور می شه. چون مقداری کشاورزی و دامداری هم داشتیم، رو توی کشاورزی گذروند. اتفاقاً همون سالی هم بود که خیلی سرد بود هوا و برف سنگینی هم آمده بود. قسمت این پیرمردها بود که این صحرا بماند. شاید به ده نفر از این می گفت نیازی نیست بیایید صحرا؛ همه گوسفندهاشون رو علوفه می داد تا شب و بر می گشت. این مدت گذشت تا یه روز آمد و گفت: امام حسین(ع) ثبت نام می کنه و من هم ثبت نام کرده ام. به امید خدا، اشکال نداره. شروع کرد یه مقداری درس ها رو خوند و دانشگاه قبول شد. وقتی جواب آمد که قبول شده، گفت یه ازت دارم. گفتم چی؟ گفت: وقتی از سپاه برای تحقیقات می آیند به دوستانت را نکنی. بگذار واقعیت را بگویند. آن چیزی که حقم هست. خواهم خدای ناکرده پارتی بازی بشه. بگویند چون پسر فلانیه قبول شده. بینی و بین الله بگذار هرچی که باشه. قبول کردیم. 🌱در کنار شهیدان مصطفی (کمیل) صفری تبار و علی بریهی🕊🕊 توی اون مرحله هم قبول شد و با دوستانش رفتند دانشگاه امام حسین علیه السلام. توی دانشگاه هم کاری که کرده بود دوستی به نام آقای صفری (شهید مصطفی صفری تبار) پیدا کرده بود که با هم شهید شدند.🌹🕊🕊 با تعدادی از همشهریانش می رفتند تهران و می آمدند. یک روز یکی دو نفر از این همراهانش آمدند پیش من گله. گفتند محمد یک مقداری کمتر نزدیک ما می آید. من از او جویا شدم گفتم چیه؟ گفت اگر حرف هایی که در جمع دوستانه زده می شود و نباشد مشکلی نیست. متوجه شدم که اگر مقداری فاصله می گیرد می خواهد دچار غیبت نشود. آقای (فرمانده سابق صابرین) می گفت ما رفتیم دانشگاه صحبت کردیم برای جذب داوطلب و چند تا از اون ها رو برای تیپ انتخاب کنیم. ده نفر را قبول می کنند که بروند توی این جمع.⏯ ،، https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
سرهنگ "پاسدارشهیدمحمدغفاری"
🚩صابرین🚩 #شهید_محمد_محرابی_پناه #یگان_نیرو_ویژه_صابرین #زندگینامه بخش4️⃣ #پدر: گفتیم خوب اختی
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 بخش5️⃣ ↪️ یک روز گرفت گفت می خواهم بروم ، چه طور صلاح می بینی؟❓ اونجا مشکلات خاص خودش رو داره؛ اگه می تونی کنی هرجا داری. مثلاً؟❓ آموزش های داره. دوری داره. مأموریت های بیرونی داره. بعضی کم و کاستی هایی هم داشته باشه. من یه گرفته ام که اون رو با چیز عوض نمی کنم. فقط می خوام شما باشی. هر پدر و مادری داره خواسته بچه اش رو برآورده کنه، هرچی باشه. از اون بچه کوچیک بگیر که از شما تقاضای یه بسکوییتی یه پفکی یه اسباب بازی می کنه تا بچه بزرگ که شد تقاضای ماشین و خونه می کنه. تقاضای ازدواج می کنه، دوست داری تا اونجایی که دستت هست اونچه که می خواد بهش برسه 🔅در کنار شهید مصطفی (کمیل) صفری تبار🕊 اگه واقعاً دوست داری با خودته. بعد از این صحبت اونجا رو انتخاب کرد و رفت برای تکاوری. دوستانش بعد از تمام شدن درسشون در دانشگاه امام حسین(ع) آمدند کاشان مشغول کار شدند او و یکی از اهالی کاشان با هم می روند آموزش تخصصی می بینند. فرمانده گردان آموزشی در تیپ صابرین می گفت ما با توجه به شناختی که از متربیانمون داشتیم، هر تکاوری که شروع می شد، اگر 130 نفر شرکت می کردند ولی پس از پایان دوره 90 نفر طاقت آورده و مانده بودند، می گفتیم این دوره دوره خوبی بوده. علتش هم اینه که دوره ها، دوره های بسیار است و باید توان جسمی اش باشه که بتوانند طی کنند. می گفت افرادی که شرکت می کنند می توانیم تشخیص بدهیم که می توانند تا آخر دوره دوام بیاورند یا نه. دوره این ها که می خواست شروع شود، کسانی که آمدند برای این سه نفر بودند: صفری تبار، محرابی پناه و کاشانی اش. خودمون می گفتیم هر تای این ها رفتنی اند. این ها دوره را تمام . ورودی دوره هم اینگونه بوده که از این ها یک تستی می گرفتند. ظاهراً برای تست در مرحله اول، کیلومتر پیاده روی داشته اند. همراه با کوله پشتی که سی و پنج کیلو وزن دارد. رو که گرفتیم دیدیم بر پیش بینی، این سه نفر زودتر از همه رسیدند. از استراحت و مرخصی چند روزه و برگشتشون، محمد را به عنوان انتخاب می کنند. دوره های آموزشی اون ها بیست روزه است. اردوی کویر داشتند. بیست روز آب برد بود، بیست روز جنگل بود. گفتند اردوی کویر را اول برنامه ریزی کردند. کوله ها همه یکی سی و پنج کیلو؛ گرفتند و رفتند. اول که رسیدیم، دوباره فردا کیلومتر پیاده روی گذاشتیم. اومد گفت یک سؤالی می توانم بکنم؟❓ بله. سگفت: این هفتاد کیلومتر پیاده روی به شکلی هست که ما بتونیم رو درست بخونیم؟ ❓ گفتیم ، شما در یک محدوده مشخص، با گرا دور می زنید و از حد خارج نمی شوید. گفت: این سؤال را که پرسید کنجکاو شدیم که چه دلیلی داره که این را می پرسد؟ دو نفر را می خواستیم برای کار نیرو که محمد، خودش و آقای صفری رو معرفی کرد. هر کدوم یه اسلحه گرفتند با یه کوله و حرکت کردند. متوجه شدیم که علت سؤال محمد این بود که می خواست های_مستحب ماه رجب را بگیرد که خیلی برای ما تعجّب آور بود. جایی که می کردیم اصلاً طاقت ولی او دوره را گذراند، سلاح و تجهیزات بر سازمان هم داشت، تازه روزه های هم می گرفت.⏯ پایان 🌹 https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1