هدایت شده از pv
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷
🚩صابرین🚩
#شهید_محمد_محرابی_پناه
#یگان_نیرو_ویژه_صابرین
#زندگینامه
بخش3️⃣
✍️پدر:⤵️
الطبع هر پدری دوست دارد پسرش #درس بخواند و (افتخاری بود برای ما که فرزندمان #مهندس کامپیوتر باشد) ناراحت بودیم از این موضوع که چرا در این مرحله می خواهد درس را رها کند.
با او صحبت کردیم. گفت نه من #نمی توانم. علتش را هم وقتی از او جویا شدیم، می گفت آیا دوست داری من یک آدم #سالمی باشم یا اینکه فقط به من بگویند #مهندس؟ #گفتم من هر دو را دوست دارم. هم اینکه #سالم باشی هم اینکه به شما بگویند #مهندس. چه عیبی دارد؟
#گفت:↪️
تا امروز می کشیدم، امروز دیگه نمیکشم. #جایی که استاد به من بگه چرا با این #لباس آمده ای این لباس، لباس یه #امّله! اومدی محیط #دانشگاه باید مثل دانشجوها باشی، دیگه من به خودم اجازه موندن تو این محیط رو نمی دم.
ناراحت بود و دیگه نرفت. چند نفر را دیدیم. چند نفر از #اساتید و آشنایان باهاش صحبت کردند. بعد اومد گفت ما #قرار بود با هم #رفیق باشیم؛ من که درد دلم رو بهتون گفتم. هر کس هم بیاد همونه.
# گفتم باشه؛ هر جوری که دوست داری.
#گفت من این قول را به شما می دهم که #هرجا باشم #لقمه ای رو که خدا به من روزی بکند روزی #حلال به دست بیاورم.
یکسال و نیم درس رو ترک کرد. شش ماه اول رفت در #فنی_وحرفه_ای کاشان یک دوره برق دید. هم برق خانگی، هم برق صنعتی و مدرکش رو گرفت. بعد از اون چند ماهی کارهای برق کشی انجام می داد. از جمله پمپ CNG بیدگل و قمصر رو ایشون برق کشی کرد.
# بازآمد خانه گفت نمی روم برق کشی. گفتیم اینجا دیگه چرا؟⁉️
#گفت پیمانکاری که قرارداد بسته، پول عجیبی از طرف قراردادها می گیره. #این_پول ها خوردن نداره، حلال نیست.،،،،⏯
◀️ادامه دارد،،
—-------------------🔅
✍️وقتی زندگی نامه شهدا را مطالعه می کنیم ،تازه متوجه می شویم که شهدا چگونه زیستن را اموخته اند ،تا شهادت را هدیه بگیرند،
لزا فقط باید گفت ،شهد شیرین شهادت گوارای وجودتان،🌹🕊
https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
سرهنگ "پاسدارشهیدمحمدغفاری"
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷 🚩صابرین🚩 #شهید_محمد_محرابی_پناه #یگان_نیرو_ویژه_صابرین #زندگینامه بخش
🚩صابرین🚩
#شهید_محمد_محرابی_پناه
#یگان_نیرو_ویژه_صابرین
#زندگینامه
بخش4️⃣
#پدر:
گفتیم خوب اختیار با خودته. چی کار می خوای بکنی؟❓
#گفت فعلاً می روم کشاورزی تا ببینم چه طور می شه. چون مقداری کشاورزی و دامداری هم داشتیم، #یکسالی رو توی کشاورزی گذروند. اتفاقاً همون سالی هم بود که خیلی سرد بود هوا و برف سنگینی هم آمده بود. قسمت این پیرمردها بود که این صحرا بماند. شاید به ده نفر از این #پیرمردها می گفت نیازی نیست بیایید صحرا؛ همه گوسفندهاشون رو علوفه می داد تا شب و بر می گشت.
این مدت گذشت تا یه روز آمد و گفت: #دانشگاه امام حسین(ع) ثبت نام می کنه و من هم ثبت نام کرده ام.
#گفتم به امید خدا، اشکال نداره.
شروع کرد یه مقداری درس ها رو خوند و دانشگاه قبول شد.
وقتی جواب آمد که قبول شده، گفت یه #خواهشی ازت دارم. گفتم چی؟ گفت: وقتی از سپاه برای تحقیقات می آیند به دوستانت #سفارشم را نکنی. بگذار واقعیت را بگویند. آن چیزی که حقم هست. #نمی خواهم خدای ناکرده پارتی بازی بشه. بگویند چون پسر فلانیه قبول شده. بینی و بین الله بگذار هرچی که باشه. قبول کردیم.
🌱در کنار شهیدان مصطفی (کمیل) صفری تبار و علی بریهی🕊🕊
توی اون مرحله هم قبول شد و با دوستانش رفتند دانشگاه امام حسین علیه السلام. توی دانشگاه هم #اولین کاری که کرده بود دوستی به نام آقای صفری (شهید مصطفی صفری تبار) پیدا کرده بود که با هم شهید شدند.🌹🕊🕊
#محمد با تعدادی از همشهریانش می رفتند تهران و می آمدند. یک روز یکی دو نفر از این همراهانش آمدند پیش من گله. گفتند محمد یک مقداری کمتر نزدیک ما می آید. من از او جویا شدم گفتم #علتش چیه؟ گفت اگر حرف هایی که در جمع دوستانه زده می شود #تهمت و #غیبت نباشد مشکلی نیست. متوجه شدم که اگر مقداری فاصله می گیرد می خواهد دچار #گناه غیبت نشود.
آقای #میریان (فرمانده سابق صابرین) می گفت ما رفتیم دانشگاه صحبت کردیم برای جذب داوطلب و چند تا از اون ها رو برای تیپ #صابرین انتخاب کنیم. ده نفر را قبول می کنند که بروند توی این جمع.⏯
#ادامه_دارد،،
https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
سرهنگ "پاسدارشهیدمحمدغفاری"
🚩صابرین🚩 #شهید_محمد_محرابی_پناه #یگان_نیرو_ویژه_صابرین #زندگینامه بخش4️⃣ #پدر: گفتیم خوب اختی
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_محمد_محرابی_پناه
#یگان_نیرو_ویژه_صابرین
#زندگینامه
بخش5️⃣
#پدرشهید↪️
یک روز #تماس گرفت گفت می خواهم بروم #تیپ_صابرین، چه طور صلاح می بینی؟❓
#گفتم اونجا مشکلات خاص خودش رو داره؛ اگه می تونی #تحمّل کنی هرجا #دوست داری.
#گفت مثلاً؟❓
#گفتم آموزش های #سنگینی داره. دوری داره. مأموریت های بیرونی داره. #ممکنه بعضی کم و کاستی هایی هم داشته باشه.
#گفت من یه #استخاره گرفته ام که اون رو با #هیچ چیز عوض نمی کنم. فقط می خوام شما #راضی باشی.
#خب هر پدر و مادری #دوست داره خواسته بچه اش رو برآورده کنه، هرچی باشه. از اون بچه کوچیک بگیر که از شما تقاضای یه بسکوییتی یه پفکی یه اسباب بازی می کنه تا بچه بزرگ که شد تقاضای ماشین و خونه می کنه. تقاضای ازدواج می کنه، دوست داری تا اونجایی که دستت هست اونچه که #واقعاًدلش می خواد بهش برسه
🔅در کنار شهید مصطفی (کمیل) صفری تبار🕊
#گفتم اگه واقعاً دوست داری #اختیار با خودته. بعد از این صحبت اونجا رو انتخاب کرد و رفت برای #آموزش تکاوری. دوستانش بعد از تمام شدن درسشون در دانشگاه امام حسین(ع) آمدند کاشان مشغول کار شدند
#اما او و یکی از اهالی کاشان با هم می روند #تیپ_صابرین آموزش تخصصی می بینند.
فرمانده گردان آموزشی در تیپ صابرین می گفت ما با توجه به شناختی که از متربیانمون داشتیم، هر #دوره تکاوری که شروع می شد، اگر 130 نفر شرکت می کردند ولی پس از پایان دوره 90 نفر طاقت آورده و مانده بودند، می گفتیم این دوره دوره خوبی بوده. علتش هم اینه که دوره ها، دوره های بسیار #سنگینی است و باید توان جسمی اش باشه که بتوانند طی کنند.
#همچنین می گفت افرادی که شرکت می کنند می توانیم تشخیص بدهیم که می توانند تا آخر دوره دوام بیاورند یا نه.
#گفت دوره این ها که می خواست شروع شود، #اولین کسانی که آمدند برای #ثبت_نام این سه نفر بودند: #مصطفی صفری تبار، #محمد محرابی پناه و #دوست کاشانی اش.
خودمون می گفتیم هر #سه تای این ها رفتنی اند. این ها دوره را تمام #نخواهندکرد. ورودی دوره هم اینگونه بوده که از این ها یک تستی می گرفتند. ظاهراً برای تست در مرحله اول، #پنجاه کیلومتر پیاده روی داشته اند. همراه با کوله پشتی که سی و پنج کیلو وزن دارد. #تست رو که گرفتیم دیدیم بر #خلاف پیش بینی، این سه نفر زودتر از همه رسیدند.
#بعد از استراحت و مرخصی چند روزه و برگشتشون، محمد را به عنوان #ارشد انتخاب می کنند. دوره های آموزشی اون ها بیست روزه است. اردوی کویر داشتند. بیست روز آب برد بود، بیست روز جنگل بود.
گفتند اردوی کویر را اول برنامه ریزی کردند. کوله ها همه یکی سی و پنج کیلو؛ گرفتند و رفتند. #شب اول که رسیدیم، دوباره فردا #هفتاد کیلومتر پیاده روی گذاشتیم.
#ایشون اومد گفت یک سؤالی می توانم بکنم؟❓
#گفتم بله.
سگفت: این هفتاد کیلومتر پیاده روی به شکلی هست که ما بتونیم #نمازمون رو درست بخونیم؟ ❓
گفتیم #بله، شما در یک محدوده مشخص، با گرا دور می زنید و از حد #ترخّص خارج نمی شوید.
#فرمانده گفت: این سؤال را که پرسید کنجکاو شدیم که چه دلیلی داره که این را می پرسد؟ دو نفر را می خواستیم برای کار #حفاظتی نیرو که محمد، خودش و آقای صفری رو معرفی کرد.
هر کدوم یه اسلحه گرفتند با یه کوله و حرکت کردند. #بعداً متوجه شدیم که علت سؤال محمد این بود که می خواست #روزه های_مستحب ماه رجب را بگیرد که خیلی برای ما تعجّب آور بود. جایی که #احساس می کردیم اصلاً طاقت #نیاورد ولی او دوره را گذراند، سلاح و تجهیزات #اضافه بر سازمان هم داشت، تازه روزه های #مستحبی هم می گرفت.⏯
پایان
#یادگاه_شهدای_صابرین🌹
https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1