eitaa logo
❀' سَبڪ‌ِشُھَכآ '❀
1.9هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
3.4هزار ویدیو
141 فایل
•|به‌نامِ‌‌او|• «به فکرِ مثلِ شهدا مُردن نباش به فکرِ مثلِ شهدا زندگی کردن باش.» شهید‌ابراهیم‌هادی کپی❗️حلالت رفیق ولی برای شهادتمون دعا کن😊 شروع‌ما←¹⁰مهر¹⁴۰¹🍃 شروط🌸↓ @sabke_shohadaa_short کانال‌محفل‌هامون🌱↓ @mahfe_l کانال‌خدمات🌿↓ @ww0403
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽ 🎬 «به سن که نیست» 👤 استاد 🔺 فهمی که ما الان از امامت داریم برخی از یاران حضرات نداشتند... ᚐᚑᚒᚓᚔ﴾࿇﴿ᚔᚓᚒᚑᚐ الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌سلام‌الله‌علیها‌♥️🤲 💚 ☘ ♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷ ❪ @sadk_shohada🍂⃟💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽ 🎬 «ظهور از زبان امام جواد» 🔸 امام جواد (علیه‌السلام) بارها از غیبت امام زمان خبر داده است. ايشان در حديثی می‌فرمايد: «همانا قائم از ما همان مهدى است كه واجب است در غيبتش منتظر ماند و هنگام ظهورش از او اطاعت شود، او سومين از اولاد من است...». راوی مى‌گويد: «به امام جواد (علیه‌السلام) عرض كردم: چرا قائم را منتَظَر خوانند؟... ▪️ ویژه شهادت علیه‌السلام ᚐᚑᚒᚓᚔ﴾࿇﴿ᚔᚓᚒᚑᚐ الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌سلام‌الله‌علیها‌♥️🤲 💚 ☘ ♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷ ❪ @sadk_shohada🍂⃟💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽ 🔺درس های 👤علی اکبر رائفی پور ᚐᚑᚒᚓᚔ﴾࿇﴿ᚔᚓᚒᚑᚐ الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌سلام‌الله‌علیها‌♥️🤲 💚 ☘ ♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷ ❪ @sadk_shohada🍂⃟💕
❀' سَبڪ‌ِشُھَכآ '❀
⏪قسمت بیستم 📝شرح روایات مهدوی 📜روایت زیبای دیگر در زمینه دوازده امام، روایت شماره [195] کتاب منتخ
⏪قسمت بیستم و یکم 📝شرح روایات مهدوی 📜روایت دیگر ، روایتی از کتاب ″کمال الدین، ج2، ص358″ که آیات مهدوی هم در آن است‌. ⚜مفضل بن عمر می گوید از امام صادق (ع) پرسیدم که در کلام خدای بزرگ آیه [124/بقره] «وَ إِذ ابْتَلَی إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ، آنگاه که خدای ابراهیم او را به کلماتی آزمود و او آنها را به اتمام رساند» خدا ابراهیم (ع) را به کلماتی آزمود، کلمات چه هستند؟ ✅فرمود؛ آنها کلماتی بود که حضرت آدم از خدا دریافت کرد و در نتیجه خدا توبه او را پذیرفت و آن چنین بود « ای خدا از تو در خواست می کنم به حق محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین که توبه ام را بپذیری! پس خدا توبه او را پذیرفت همانا او توبه پذیر و مهربان است. » ⁉️گفتم ای پسر رسول خدا معنای این سخن خدا که می فرمایند «فَأَتَمَّهُنَّ، پس آن را به اتمام رساند» چه هست؟ فرمود؛ یعنی خدا آن کلمات را که تنها سه امام در آن ذکر شده بود (حضرت علی و امام حسن و امام حسین) به دوازده امام که نه نفرشان از فرزندان حسین هستند رساند و کامل ساخت. (یعنی در این ذکر سه تا بود، خدا نه تا امام دیگر از صلب امام حسین اضافه کرد شد دوازده تا) ⬅️گفتم ای پسر رسول خدا مراد از این کلام خدای بزرگ «وَ جَعَلَها کَلِمَهً باقِیَهً فِی عَقِبِهِ.. [28/زخرف] و آن را کلمه ی ماندگاری در نسل او قرار داد» چیست؟ فرمود؛ مراد از آن امامت است که خدا آن را در نسل حسین (ع) تا روز قیامت قرار داد. ⁉️گفتم ای پسر رسول خدا چه شد که امامت در فرزندان حسین (ع) قرار گرفت و در فرزندان حسن (ع) قرار نگرفت با اینکه هر دو فرزندان رسول خدا هستند؟ فرمود؛ همانا موسی و هارون دو پیامبر مرسل و دو برادر بودند خدای بزرگ نبوت را در صلب هارون و نه از صلب موسی قرار داد. ✅(خیلی جالب است، مقام موسی (ع) بالاتر بود ولی خدا نبوت را در صلب حضرت هارون قرار داد. مقام امام حسن مجتبی از امام حسین بالاتر بود و هر دو زنده بودند، امام حسن امام بود پس معلوم است که مقام امام حسن (ع) بالاتر است ولی خدا مثل قضیه هارون و موسی در صلب پایین تر، در صلب امام حسین (ع) قرار داد) 💢و‌ کسی حق ندارد بگوید چرا خدا چنین کرد، امامت نیز جانشینی خدا در زمین است و هیچ کس حق ندارد بگوید چرا خدا آن را در صلب حسین قرار داد و نه در نسل حسن! زیرا تنها خدای تبارک و تعالی ست که در کارهای خود حکیم است و از آنچه انجام می دهد بازخواست نمی شود و دیگران هستند که به خاطر کارهای خودشان بازخواست می شوند. 🔹ادامه دارد .... 📘برگرفته از کتاب ″منتخب الاثر فی الامام الثانی عشر (عج)″✍ نوشته ی آیت الله لطف الله صافی گلپایگانی 👤استاد احسان عبادی ۲۱ ᚐᚑᚒᚓᚔ﴾࿇﴿ᚔᚓᚒᚑᚐ الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌سلام‌الله‌علیها‌♥️🤲 💚 ☘ ♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷ ❪ @sadk_shohada🍂⃟💕
❀' سَبڪ‌ِشُھَכآ '❀
⭕️ در آخرالزمان مشکل اصلی، خوبان هستند؛ نه کفار 🔹 در آخرالزمان مشکل اصلی، آدم‌خوب‌ها هستند؛ نه کفار
⭕️ ظهور را نزدیک ببینید 🔹 یکی از وظایف بسیار مهم که دوستان بزرگوار و مومن باید در رابطه با وجود مقدس امام زمان علیه السلام و مسئله‌ی ظهور خیلی به آن اهتمام بورزند نزدیک دیدن ظهور است. ما در روایات‌مان به عناوین مختلف و تعابیر مختلف این توصیه را از اهل بیت داریم که ظهور را نزدیک ببینید. نزدیک دیدن است که شما اگر شب گذشت حتی تا شب بعدی هم نگو که نمی‌آید فردا صبح ممکن است بیاید. 📚 حجت الاسلام مسعود عالی - علائم ظهور و وظیفه منتظران, برنامه سمت خدا ۱۸ ᚐᚑᚒᚓᚔ﴾࿇﴿ᚔᚓᚒᚑᚐ الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌سلام‌الله‌علیها‌♥️🤲 💚 ☘ ♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷ ❪ @sadk_shohada🍂⃟💕
1_2286423486.mp3
9.08M
مَن‌دُعآي‌فَرج‌میخوآنَم‌بیـآآقـا؎ِمَن! ♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷ ❪ @sadk_shohada🍂⃟💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم رب الحسین :)
کربلا هر کس نرفته با رضا مطرح کند ؛ از ميان پنجره فولاد امضاء ميرسد...:)🤍
19.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خدا محبت حسین رو به هرکشی نمیده !!! ♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷ ❪@sadk_shohada 🍂⃟💕
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 شروع رمان مسیحای عشق و کتاب آرام جانم ❤️🌺
امشب یک تغییر کوچولو داریم 🌸😁
مسیحای عشق # پارت ۳۸۶ این نصیحتا،فقط دلداریم بده.. بگو این کابوس یه روز تموم میشه...من الآن به امید نیاز دارم فاطمه... چند ثانیه،سکوت برقرار میشود،اشک هایم را پاك میکنم... باز هم خودم را باختم... نباید اینطور پیش برود.. :+باشه.. ولی اول بگو ببینم این پدر روحانی چه شکلی هست؟ لحن شوخی،همه ي صداي پر از اداي فاطمه را میگیرد. میخندم،فارغ از تمام مشکلات و سیاوش ها و مسیح ها... _:پدر روحانی؟؟ :+آره دیگه.. تو رو خدا زنش شدي بگو بره اسمشو عوض کنه.. این چه اسمیه آخه...از قیافه ش بگو... :_چی بگم آخه؟؟ صورتش معمولیه.. :+معمولی خوبه.. مرد که نباید خوشگل باشه... نمیتوانم از چشمانش بگویم... نه به فاطمه،نه به هیچکس.. نمیتوانم از برق خارق العاده ي چشمانش بگویم... حتی خودم را هم نمیتوانم توجیه کنم که این چشم ها،چرا اینقدر برایم مرموزند... :+حالا لباس چی میخواي بپوشی؟ صداي فاطمه،مرا به خودم دعوت میکند. :_نمیدونم.. چی بپوشم به نظرت؟؟
،۳۸۷ :+یه چیزي بپوش مامان و باباش خوششون بیاد دیگه.. پدرروحانی که پسندیده رفته... پشت بندش،میخندد. :_فاطمه؟؟ :+باشه باشه من تسلیم... لحنش عوض میشود :+نیکی مراقب خودت باش. نباید بگذارم باز هم اشک هایم جاري شود،براي امروز کافی است. :_من برم فاطمه.. بازم باهم در تماسیم.. :+برو به سلامت... بیخبرم نذار..خداحافظ :_خداحافظ تلفن را روي تخت میاندازم. من چقدر نازك نارنجی شده ام! به طرف کمد میروم. پیراهن بلند توسی میپوشم و روسري سفید با طرح هاي توسی... مرده!!!
۳۸۸ گرد مرگ به تمام جوانیم پاشیده ام! نگاهی به خودم در آینه میاندازم،چقدر این دختر درون آینه برایم غریبه است. شاید اگر صبر می کردم زمان حلال تمام این مشکلات می شد... اما نه! گذشت زمان نه عقاید من را تغییر می دهد و نه تفکرات پدر و مادرم را... گذشت زمان سیاوش را امیدوارتر می کند و من را درگیرتر... نباید بیشتر از این وقت تلف کنم. از اتاق بیرون میروم. جنب و جوش عجیبی بر خانه حاکم است. خدمتکارانی که فقط در مهمانی هاي بزرگ میآمدند، گوشه و کنار خانه میبینم. این همه تقلا،فقط براي یک مهمانی کوچک هشت نفره؟؟ صداي مامان را از گوشه ي سالن میشنوم،به طرفش میروم. مشغول صحبت با تلفن است. هنوز متوجه حضور من نشده... :_آره دیگه،یهویی شد... :_نه خواستگاري که نیست... بله بُرون عه یه جورایی...
۳۸۹ _:سلامت باشین... آره دیگه این دو نفر همدیگه رو خیلی وقته میشناسن... مام گفتیم همه چی رسمی بشه... به طرف آشپزخانه میروم. مامان و بابا واقعا خیال میکنند من از روي علاقه میخواهم با مسیح ازدواج کنم. از فکرش پوزخندي روي لب هایم کش میآید. من...علاقه...آن هم به مسیح...؟! خنده دار است. وارد آشپزخانه میشوم،منیر سخت مشغول تدارك دیدن است... :_خداقوت منیرخانم به طرفم که برمیگردد،صورت خوشحالش را میبینم. :+قربونت برم عروس خانم... جلو میآید و بازوهایم را میگیرد :+چقدر ماه شدي هزار ماشاءاللّه... هزار الله اکبر.. ماشاءالله... :_تو هم خوشحالی که من دارم میرم منیرخانم؟ :+نه خانم. من خوشحالم که سر و سامون گرفتین.. بالاخره هر کسی یه روز ازدواج میکنه.. دلم نمیآید شادي اش را برهم بزنم... دوست ندارم غصه ي مرا
۳۹۰ بخورد.. همین که مامان و بابا و منیر فکر کنند من به سوي خوشبختی میروم،برایم کافیست... _:مزاحمت نمیشم،به کارت برس. * روبه روي مامان و بابا در ورودي سالن میایستم تا خوشآمد بگویم.. صداي منیر میآید که مهمان ها را راهنمایی می کند. اول، عمومحمود وارد میشود. مردي باابهت و بلندقد.بسیار شبیه پدربزرگ است،منتهی جوان تر جلو میآید و با مامان دست میدهد،بعد به طرف بابا میرود. آغوشش را باز میکند،اما بابا خودش را کنار میکشد. چه کینه ي عجیبی در دل بابا افتاده. بابا نگاهم میکند،التماس را در چشمانم میریزم و او میبیند. دستش را دراز میکند و با عمو دست میدهد. لبخند روي لب هاي عمو مینشیند،اما بابا همچنان جدي است.. خوشحالم،قدم اول را براي آشتی برداشتم.. عمو به طرفم میآید و بغلم میکند. نفر دوم زنعمو است.زنی خوش استایل و موقر.. موهاي طلایی اش،زیر شال گلبهی اش برق میزنند. جلو میآید و مامان را بغل میکند،به نظر مهربان و دوست داشتنی
شروع کتاب آرام جانم 😊❤️👇🏻🌺
آرام جانم ۳۹۶ چشمی خانم پرستار گفت و ابروهای من تا جا داشت باال پرید، جانم مینا؟ موهاشم بکنه تو؟! این االن واسه چی غیرتی شد؟! نکنه زنش بود؟! واقعا اینجا چه خبر بود... نگاهم رو سمت جلیل چرخوندم و با دهن باز بهش خیره شدم، و دوباره نگاهی به مینا خانمشون انداختم، که ب*و*سی روی دستش کاشت و بعد سمت جلیل فوتش کرد، جلل خالق ب*و*س هوایی فرستاد برای جلیل! جلیل لبخند محویی روی لبش نقش بست و سری از روی تاسف تکون داد و پرستار جان هم از اتاق خارج شد، آب دهنم رو قورت دادم و نگاهم رو روی جلیل قفل کردم، سنگینی نگاهم رو احساس کرد و بهم نگاهی انداخت - چته؟! خودم رو جمع و جور کردم و کمی خودم رو باال کشیدم، با ابرو به جای خالی خانم پرستار اشاره زدم و گفتم: - زنته؟! - فضولیش به تو نیومده پوکر فیس شدم و بعد اخم هام رو تو هم کردم، خب چه سواالیی میپرسم من معلومه که زنشه، خوش اخالقیاش و غیرتی بازیاش برای اونه، معلومه زنشه... و قضیه زن و شوهری به من مربوط نمی شه... با یاد آوری " بهنام " گفتن پرستار جون که فهمیدم اسمش میناست، اخم هام رو باز کردم و لبخند عریض و طویلی زدم که تموم دندونام ریخت بیرون، جلیل این بار پوکر فیس شد و پرسید: - الحمداهلل خل بودی، خل تر شدی. به چی می خندی؟! چشم و ابرویی براش اومدم و گفتم: - بهنام اسمته؟ چشم هاش روی هم افتاد و دستی داخل موهاش کشید و زیر لب زمزمه کرد
۳۹۷ خدایا بال بهتر از این نبود سر من نازل کنی؟! - شنیدم چی گفتی ها... - گفتم که بشنویی - ایش، من رو باش اصال با تو حرف میزنم... خودم رو سر دادم و کامال دراز کشیدم که جلیل زود گفت: - هی یواش تر دختر، االن باز خون ریزی می کنی، بیکار که نیستم همش باالی سر تو بشینم چپ چپ نگاهی بهش انداختم، ای حامد اول دستت بشکنه که همچین بالیی سرم آوردی دوم ایشاهلل منقرض بشی که این جلیل رو تو دامن من گذاشتی، حوصله کل کل کردن باهاش رو نداشتم، ملحفه رو روی سرم کشیدم و صدام رو بلند کردم - برو بیرون از اتاقم، می خوام استراحت کنم - استراحت بی استراحت، االن چند ساعته که خوابیدی این دیگه کی بود؟! چیکار من و خواب و کار و بار من داشت، بچه پرو، جوابش رو ندادم و فقط گفتم: - بیرون لطفا از ملحفه ام گرفت و از روی صورتم پایین کشید، ای آدم بشو نبود، اخم هام رو تو همکشیدم و گفتم: - اوی چته؟ چیکار می کنی؟ - باید با هم حرف بزنیم - نمی خوام - دست تو نیست؟
۳۹۸ پس دست عمه ی توئه؟! چشم هاش روی هم افتادم و نفسش رو از راه بینی به بیرون فوت کرد و یک دستش رو به کمرش گذاشت و گفت: - مودب باش - من مودبم، کاری به کارت نداشتم خودتی داری اذیت می کنی - خب با زبون خوش دارم میگم باید حرف بزنیم - ولم کن بابا، تو اصال کار و زندگی نداری که یک بند تو اتاق منی؟! - فعال کار و زندگی من شدی شما، دستور حامده که از کنارت جم نخورم - بره بمیره مردک بزغاله، هر چی می کشم از دست اونه جلیل قدمی جلو گذاشت و جدی به صورتم نگاه کرد و بعد گفت: - ببین دختر جون وقت تنگه، االن ناز کردن و بچه بازی رو کنار بذار و خوب به حرف های من گوش کن، داخل عمارت حامد خودتم میدونی نمیشه به راحتی حرف زد سرم رو به نشونه ی فهمیدن تکون دادم که گفت: - آفرین دختر خوب، پس قشنگ گوش هات رو باز کن و هر چی که میگم رو توی ذهنت نگه دار - خودت احتماال تا حاال فهمیدی حامد چه موجودیه و چقدر می تونه خطرناک باشه، برات گفتم که چیکارا می کنه و هیچ ردی از خودش باقی نمیذاره، ولی حامد هم تنها یک مهره هستش ما می تونیم حامد رو با کمی تالش دستگیر کنیم اما مسئله ی ما حامد نیست، ما از طریق حامد می خوایم به سر کرده ی باند یعنی ناخدا برسیم - نا خدا؟! - سرش رو ریز تکون داد و کمی جلو تر اومد
۳۹۹ آره، سر کرده باند که به ناخدا معروفه، خیلی آدم پست و خطرناکیه، چندین و چند برابر حامد قدرت داره، حامد تنها یکی از زیر شاخه هاشه، یه شیخ عرب که کارش قاچاق انسان و مواد و هر گند کاری که فکرش رو می کنی هست، پلیس اینترپل هم دنبالشه، اما اونقدر تمییز کار کردن توی طول این همه سال که تا حاال ردی از خودشون به جا نگذاشتن، حاال ما یه ردی از طریق همین حامد ازش پیدا کردیم، یه کور سوی امیده و امیدواریم به سر انجام برسه، خیلی ها دارن برای رسیدن به هدف تالش می کنن، می خوام بدونم تو هم کمکی می کنی یا نه؟! داشتم برای اولین بار به صورت جدی به موضوعی گوش می کردم، و حتما هم باید روش فکر می شد، از البه الی حرف های جلیل می شد فهمید که چه کار خطرناکی پیش رومه، و حامد اگر می فهمید باز می خوام نفوذی بشم قطعا این بار سرم زیر گیوتین بود... باید مسخره بازی رو کنار می گذاشتم و جدی با جلیل حرف می زدم - کار پر خطریه... - اصال انکارش نمی کنم، از اول هم گفتم که پر خطره خودتم االن تو بطن ماجرایی و می دونی سرم رو ریز تکون دادم و زبونم رو به لپم چسپوندم و رها کردم - پس جونم به خطر می افته - اینم انکار نمی کنم، ولی خب یه تیم بزرگ پشت ماست و منم هستم با این حرف آخرش نتونستم جدیتم رو حفظ کنم و خندم گرفت و خندیدم و از ال به الی خنده هام گفتم: - اگر به امید تو بمونم که حامد من رو می خوره دیگه به شیخ اینا نمی کشم اخم کرد و دستش رو داخل جیب شلوارش فرو کرد
۴۰۰❤️ چند دفعه بهت بگم نمی تونستم بهت کمکی کنم هم حامد شک می کرد هم چون عصبی بود ممکن بود هر دو مون رو بفرسته اون دنیا، تو تازه یه مدته با حامد آشنایی من االن چندین ساله که براش کار می کنم - چندین سال؟ سرش رو ریز تکون و من بهت زده گفتم: - خب اینطوری که داداشم خودت اند خالفی بعد چرا می گی پلیسی؟ سری از روی تاسف تکون داد و با نا امیدی نگاهم کرد حس کردم توی ذهنش گفت "ما رو باش رو دیوار کی یادگاری نوشتیم " ولی چیز دیگه به زبون آورد - به نظرت میشه یه مدت کم وارد یک باند بزرگ شد و در جا سر نخ گیر آورد و همه رو دستگیر کرد؟! انگار زیادی فیلم پلیسی دیدی، دختر جون این یه فیلم نیست واقعیته، باید آرام آرام پیش رفت... باید اعتماد جلب کرد، می دونی تا حاال چند نفر سر همین نفوذی بودن شهید شدن؟! فعال تنها کسی که مونده و لو نرفته منم... - نمی ترسی که ماجرات رو به من گفتی؟ من برم به حامد بگم تو هم شهید بشی؟ به عمق چشم هام زل زد و کمی جلو تر اومد و بعد گفت: - می گی؟ - نه... میدونم - چرا اینقدر مطمئنی؟ - چون ما خیلی چیز ها رو میدونیم، نجات ترنم و کارایی که کردی... شیطون و دست و پا چلفتی هستی ولی میشه روت حساب کرد
02-03-08-shoor2.mp3
11.34M
﷽ ᚐᚑᚒᚓᚔ﴾࿇﴿ᚔᚓᚒᚑᚐ 📽 : بࢪوز تࢪین محتوا مذهبے و مداحی و رسانه ای مداحان و جلسات شیعه 🎙 ♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷ ❪ @sadk_shohada🍂⃟💕
Baghalamkon-Hossein.mp3
1.32M
﷽ 📜میشه برگردم آقا ؟ ᚐᚑᚒᚓᚔ﴾࿇﴿ᚔᚓᚒᚑᚐ 📽 : بࢪوز تࢪین محتوا مذهبے و مداحی و رسانه ای مداحان و جلسات شیعه 🎙 ♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷ ❪ @sadk_shohada🍂⃟💕