eitaa logo
❀' سَبڪ‌ِشُھَכآ '❀
1.9هزار دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
3.5هزار ویدیو
142 فایل
•|به‌نامِ‌‌او|• «به فکرِ مثلِ شهدا مُردن نباش به فکرِ مثلِ شهدا زندگی کردن باش.» شهید‌ابراهیم‌هادی کپی❗️حلالت رفیق ولی برای شهادتمون دعا کن😊 شروع‌ما←¹⁰مهر¹⁴۰¹🍃 شروط🌸↓ @sabke_shohadaa_short کانال‌محفل‌هامون🌱↓ @mahfe_l کانال‌خدمات🌿↓ @ww0403
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️ ❤️❤️ ❤️ ۳۹۳ کاغذ را برمیدارم و قبل از اینکه بلند شوم،آهسته میگویم :_دستت رو بنداز مانی... بلند میشوم،به وضوح رنگ نیکی پریده... مانی دست در موهایش میکند :+شرمنده... ببخشید حواسم نبود... عمو و زنعمو میروند و نزدیک مامان و بابا مینشینند. نیکی کنار پدرش مینشیند،اضطراب به وضوح از حرکاتش پیداست.. پاي راستش را روي پاي چپ میاندازد و مدام تکانش میدهد. درست روبه روي نیکی مینشینم،سرم را پایین میاندازم و حرکات جمع را کنترل میکنم. مانی هم کنار من مینشیند. مامان خیلی زود با زنعمو صمیمی شده و با هم گرم صحبت اند.. نیکی با گوشه هاي روسري اش بازي میکند. و سکوت وحشتناکی بین عمومسعود و بابا برقرار است... تک سرفه میکنم تا مامان متوجه یخ جمع بشود. مامان نگاهم میکند و تصنعی میخندد :_آقامسعود ما خیلی مشتاق دیدارتون بودیم...
❤️❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️ ❤️❤️ ❤️ ۳۹۴ عمو سرش را پایین میاندازد. هیچ نمیگوید،غرورش براي من اما ستودنی است... پس بابا راست میگفت که من شبیه عمومسعود هستم.. باز هم نگاهم به نیکی میافتد،همچنان سرش را پایین انداخته... بابا پوزخند میزند:بازم دست این دو نفر،نیکی و مسیح،درد نکنه.. بعد مدت ها باعث دیدار من و مسعود شدن.. عمومسعود میگوید:فقط اینجاییم به خاطر نیکی و مسیح... خواهشا حرف دیگه اي جز این دو نفر زده نشه... لحن سرد و محکمش همه را متعجب میکند. چند لحظه طول میکشد تا بابا به خودش بیاید دوباره میگوید:باشه برادرلجباز من... باشه... خب...این دونفر که حرفاشون روباهم زدن و خودشون بُریدن و دوختن... میمونه چیزایی که واسه ما بزرگتراست.. پوزخند عمومسعود،از چشم من دور نمیماند. مامان میگوید :بله دیگه.. داریم باهم فامیل تر میشیم. بابا دوباره ادامه میدهد:خب مسعود..نظرت رو چند تاس؟؟ نیکی سرش را بلند میکند و با تعجب به بابا نگاه میکند. درست مثل یک دختربچه،چشمانش را گرد می کند.
❤️❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️ ❤️❤️ ❤️ ۳۹۵ حرکاتش بامزه اند،حق دارد... هنوز نمیداند بابا عادت دارد همه چیز را مثل یک معامله تصور کند. به طرف من برمیگردد. چشمانش از تعجب گرد شده اند. لب میزنم:مهریه متوجه میشود،آهان میگوید و سرش را تکان میدهد. عمومسعود به طرف من برمیگردد و خطاب به بابا میگوید:پسرت چند تا میتونه بده؟ مثل خودش،با غرور میگویم:هرچند تا امر کنید عموجان نیکی آرام میگوید:فقط یکی.. این بار نوبت من است که با تعجب نگاهش کنم. نگاه همه معطوف او میشود،سرش را پایین میاندازد. عمو میپرسد:چی؟ نیکی سرش را بلند میکند و به چشمان پدرش خیره میشود:باباجان..فقط یه سکه... بابا لبخند میزند:باشه دوهزار تا واسه خاطر پدرعروس،یه دونه واسه خود عروس خانم. باز هم تعجب و اخم مهمان صورت نیکی میشود. نمیدانم چرا اینقدر ناراحت است...
شروع کتاب آرام جانم🌸😍
۴۰۱ اخمی به تعاریفی که از من یاد برد کردم، حاال خوب بود می دونست واسه چی وارد خونه حامد شدم و اون حرف ها رو تحویلم داد، نگاه دلخوری بهش انداختم و گفتم: - اگر میدونی من چیم، چرا اون حرفا رو بهم زدی که من خوشی زده زیر دلم وارد خونه حامد شدم؟ چرا گفتی خالفی - ببین خود سر عمل کردین، پس خودش یه نوع خالفه حاال به کنار این موضوع تو دیگه موندگار شدی اونجا؟ داری تو جلساتشون شرکت می کنی خب چیزی که از بیرون مشخصه اینه، قانون مدرک می شناسه حرف رو قبول نداره - پس اومدیم ثواب کنیم داریم کباب می شیم، راه چاره ای جز کمک نیست - نمی تونم اجبارت کنم، می تونم ترتیبی بدم که همین االن هم بی دردسر از این ماجرا خارج بشی بسته به خودته بخوای بمونی و کمک کنی یا راهت رو بکشی و بری... لب زیرینم رو به داخل دهانم کشیدم، باید چی کار می کردم میرفتم یا می موندم؟! موندنم شاید به قیمت جونم تموم می شد و رفتن هم خب کار من نبود و یک حور نا مردی به حساب می اومد، من آدم نا مردی بودم؟ لبم رو رها کردم و به جلیل خیره شدم - منم هستم - مطمئنی - خب آدم بی معرفتی نیستم دلم می سوزه واسه اون دخترایی که به فروش میرن یا اونایی که قطعه قطعه می شه بدنشون و اون جونایی که با مواد مخدر هایی که اینا می فروشن بدبخت میشن، منم دلم می خواد کمکی بکنم - جونت ممکنه تو خطر بی افته! چینی به بینیم انداختم و نگاهی به سر تا پاش کردم
۴۰۲ حاال نمی خواد عین فیلما برای من دیالوگ بگی، من بگم می دونم تو هم بگی پس بزن بریم و فالن، خب مید نم دیگه ممکنه بمیرم یا منم قطعه قطعه بشم ولی چه کنم که خر سرم رو گاز گرفته و دلم درد سر می خواد دستی دور لبش کشید تا لبخندش رو پنهون کنه و بعد گفت: - تو نوبری - میدونم - منم دیگه احساس خطر می کنم با تو ممکنه سرم به باد بره - حاال زیاد اذیتم نکنی سعی می کنم مراقب سرت باشم دوباره لبخند کم رنگی زد و سری از روی تاسف تکون داد که من پرسیدم: - خب حاال بگو من باید چیکار بکنم؟ اول نگاهی به من انداخت و بعد دستی داخل موهاش کشید، انگار در گفتن اونچه که می خواست بگه مردد بود، نکنه در خواست های نا معقولی از من داشت؟! مثال می خواست به خودم نارنجک ببندم و خودم رو منفجر کنم و عامل انتحاری بشم، درسته دختر فدا کار و از جان گذشته ای بودم ولی نه در این حد که خودم رو بپوکونم. چشم هام رو ریز کردم و مو شکافانه نگاهش کردم - ببینم چیزی هست که مشکلی تو گفتنش داری؟! زبون روی لبش کشید و دوباره دستی داخل موهاش برد و گفت: -خب نمیدونم اونچه که می خوام بگم خوشت میاد یا نه! می ترسم جبهه بگیری... - از کی تا حاال تو به دلخواه های من توجه می کنی؟! - نمی کنم؟! - چرا خیلی، اونقدر که دلت می خواد سر به تنم نباشه
۴۰۳ همش اون کمک نکردن من رو بکوب تو سرم باشه؟! هر وقت منم گیر افتادم خب تو کاری نکن باشه؟! - نوچ من بی معرفت نیستم؛ حاال بی خیال این حرف ها بگو ببینم من باید چیکار کنم؛ زود بگو خوابم میاد پوفی کشید و کمی جلو اومد و کامال باالی سرم ایستاد و یک دستش رو لبه ی تختم قرار داد - ببین تو یا ما هر طوری بخوایم به حامد نزدیک بشیم و اطالعاتی جمع آوری کنیم حامد می فهمه، خب دم و دستگاه بزرگی داره و کشف یک نفوذی براش راحته، همون طور که قبال بقیه نفوذی ها رو دستگیر کرد، این بار نمی خوایم به روش های قبلی جلو بریم، می خوایم کاری کنیم یعنی تو بکنی که حامد خودش اطالعات رو بهت بگه و الزم به مخفی بازی نباشه، که هم امنیت تو تامین بشه هم صحت اطالعاتی که پیدا می کنیم باال تره - اون وقت چطوری من این کار رو بکنم؟! جادو گری کنم؟ نیست خیلی از من خوشش میاد منم میرم میگم داش حامد چه خبر اونم میگه آرام جون امروز سه نفر سالخی کردیم کلیه هاش فرستادم مرز فالن قلب یکیشون فاسد شد، مواد پوادم رد کردیم اونور منورا... چشم هاش رو بست و کالفه دستی داخل موهاش کشید و میون حرفم پرید - وای بسه سرم رفت، چقدر تو حرف میزنی ترمز کن ببین چی میگم بعد خوشمزه بازی در بیار با غیظ نگاهی بهش انداختم و پشت و چشمی نازک کردم - تو این همه حرف زدی من چیزی گفتم؟! خب میگم برو سر اصل مطلب همش می پیچونی
۴۰۴ دست هاش رو باال آورد و سری تکون داد - باشه تو راست می گی - نه تو راست میگی اخمی کرد و انگشت اشاره اش رو روی بینیش گذاشت - هیس، کم حرف بزن وسط حرفمم نپر و گوش کن - باشه، سعی می کنم با حالت زاری نگاهی بهم انداخت که خودم دلم سوخت، دستم رو روی لب هام گذاشتم تا دیگه حرف نزنم و گوش کنم، نفسش رو با شدت به بیرون فرستاد و شروع به حرف زدن کرد - صاف و پوست کنده بگم، باید به حامد نزدیک بشی، این نزدیک شدن یک نزدیک شدن معمولی نیست، باید تو اتاقش راه پیدا کنی، مفهوم شد؟! چشم هام گرد شد، این واقعا راجع به من چی فکر کرده بود یعنی چی تو اتاقش راه پیدا کنی؟! اخم هام رو تو هم کشیدم و سعی کردم سر جام بشینم و با عصبانیت گفتم: - این حرف هات یعنی چی، تو چی راجع به من فکر کردی؟ خیال کردی من یه دختر هر جاییم به این سر و زبونم نگاه نکن من اگر بد بودم واسه خاطر دو لقمه نون کوفتی االن اینجا نبودم! خیلی ... خواستم همچنان مورد ترورش قرار بدم که دست هاش رو باال آورد و بین حرفم پرید - هی هی دختر صبر کن تخت گاز جلو می ری برای خودت، من کی همچین حرفی زدم؟! - ذهنتم که ناقصه همین االن گفتی راه پیدا کن تو اتاقش
چقدر تو منحرفی دختر - خودتی سری از روی تاسف تکون داد و گفت: - ببین دختر خوب من هیچ فکر اشتباهی راجع به تو نکردم، حرف منم بد برداشت نکن، اینکه بهت میگم راه پیدا کن تو اتاقش استعاره از اینه که وارد حریم خصوصیش بشو یه جورایی محرمش مخم شنیدن این حرفش سوت کشید مردک بوق چی فکر کرده راحع به من با خشم بهش توپیدم - دیگه بدتر همینم مونده صیغه حامد شم عصبی و خشمگین نگاهم کرد و این بار اون بهم توپید - دو دقیقه اون فک المصبت رو ببند ببین من چه زری میزنم بعد تند تند اعتراض کن و بپر تو حرف من آب دهنم رو قورت دادم و کز کرده مظلوم نگاهش کردم که نفسش رو به بیرون فوت کرد و گفت: - آقا ختم کالم اینو بگم کاری کن به قلبش نفوذ کنی و عاشقت بشه که اونطوری می تونی به همه چیزش پی ببری مفهومه ای بترکی تو جلیل خب این رو از اول می گفتی... چپ چپ نگاهی بهش انداختم و گفتم: -می مردی از اول عین آدمیزاد همین رو بگی؟!
پایان کتاب آرام جانم❤️🌺 و رمان مسیحای عشق🌺
شور حسین جانم - گروه تخصصی صدابرداری نیستان .mp3
3.96M
﷽ 📜حسین جانم ᚐᚑᚒᚓᚔ﴾࿇﴿ᚔᚓᚒᚑᚐ 📽 : بࢪوز تࢪین محتوا مذهبے و مداحی و رسانه ای مداحان و جلسات شیعه 🎙 ♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷ ❪ @sadk_shohada🍂
mahmood karimi - ta toye chah oftadam.mp3
5.2M
﷽ 📜تا توی چاه افتادم رسیدی ᚐᚑᚒᚓᚔ﴾࿇﴿ᚔᚓᚒᚑᚐ 📽 : بࢪوز تࢪین محتوا مذهبے و مداحی و رسانه ای مداحان و جلسات شیعه 🎙 ♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷ ❪ @sadk_shohada🍂