#خاطرات_تفحص
امروز هم شهدا خودشان را نشان ندادند!!
اين جمله تأسف بار بروبچه های تفحص لشگر ۱۴ امام حسين (ع) بود كه در غروب آخرين روز از جست و جوی طاقت فرسا و بی نتيجه خود، با صد اندوه بر زبان می آوردند.
آنان اميدوار بودند كه پس از يك هفته تلاش ، آقا ، امروز ديگر حتماً به آن ها عيدی می دهد. چرا كه عيد نیمه شعبان بود و روز ولادت آقا، اما دريغ و حيف، باز هم دست خالی.
در ميان اين جمع غم زده، بيش از همه چهره خسته و خاك آلود علی رضا به چشم می آمد. هم او كه با هزار اصرار توانسته بود اجازه تفحص محدود يك هفته ای را در منطقه عملياتی محرم بگيرد.
قرارگاه با او مخالفت می كرد چون اعتقاد بر اين بود كه در منطقه مد نظر عليرضا (منطقه شرهانی) شهيدی بر جای نمانده، اما او دست بردار نبود و آن قدر پافشاری كرد تا توانست جواز كار را بگيرد، كه به او فقط يك هفته اجازه تفحص ميداد و امروز آخرين روز آن بود. يك هفته تلاش و جست وجو، شكافتن و جابه جا كردن خروارها خاك هيچ نتيجه ای عايد نكرده بود.
عليرضا سر را ميان دو دست خود گرفت، آرنج ها را بر زانوان خود تكيه داد و با نگاهی حسرت بار به دشت مملو از لاله و شقايق منطقه شرهانی چشم دوخته بود.
آفتاب در حال غروب كردن است.
مطابق رسم معمول اهل تفحص، در پايان هر عمليات بچه ها يك يادگاری از منطقه تفحص شده برای خود برميدارند.
يكی پوكه، يكی فشنگ، يكی خشاب، يكی..
اما عليرضا فقط به دشت خيره شده، چشمه چشمان او خاك های پهن دشت صورتش را شسته بود.
كم كم او نيز خود را آماده ميكرد تا مانند ديگران بپذيرد كه در اين دشت قامت هيچ سروی نياراميده است. با خود گفت اين بار به جای يادگاری های مرسوم گلی را برميدارم.
در فاصله چند متری شقايقی را نشان كرد به نظر ميرسد كه با ديگر هم جنسان خود تفاوتی آشكار دارد. خوشرنگ تر و زيباتر، باشكوه تر است و سرفراز تر، بلند شد نزديك رفت هنگاميکه قصد چيدن آن را كرد، حالت خاصی به او دست داد منصرف شد و تصميم گرفت اين گل زيبا را با ريشه درآورد و در ظرفی بگذارد و با خود ببرد. آهسته آهسته خاك ها را كنار زد هرچه پايين تر رفت تپش قلبش شديد تر شد كم كم به ريشه رسيد خواست كه ريشه را با خاك بيشتری درآورد اما نتوانست. دستانش به جسم سختی خورد گويا سنگ بود اما نه سر انگشتانش به او گفتند كه جنس اين جسم آشناست.
او اين جنس را بارها و بارها لمس كرده، مطمئن نبود، باقيمانده خاك ها را كنار زد به ناگه جمجمه ای در پيش چشمش آشكار گرديد، خدايا چه ميبينم.....
شقايق از وسط پيشانی شهيد از خاك سر بيرون آورده، چشمان خود را لمس كرد تا مطمئن شود كه خواب نمی بيند.
هفت روز تلاش پيگير و طاقت فرسای او و بچه ها نتيجه داده بود، فرياد برآورد يا حسين (ع)، يا زهرا (س)، يا حسين (ع)، همه جمع شدند پلاك را برداشتند مشخصات پلاك نشان از رزمندگان ما داشت. عليرضا از خود بيخود شده بود آن ها عيدی شان را از آقا گرفتند.
پلاك شهيد به مركز برده شد و نام او استعلام گرديد صاحب پلاك شهيدی بود بزرگوار از لشگر ۱۴ امام حسين (ع).....
راوی : سيد عباس دانش گر
8.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#تلنگر
روند ظهور امام مهدی علیهالسلام آغاز شده است...!
( استاد محمد شجاعی)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خـــاطرات_شهدا
فقط سه کلمه.....!!
شهید محمد حامد مسکون
#خـــاطرات_شهدا
آخرین وداع مان را هرگز فراموش نمیکنم ؛ سه بار از من خداحافظی کرد. بار سوم گفتم چه خبر است؟ چند دفعه خداحافظی میکنی. سرش را انداخت پایین. من ناخواسته گریه کردم و گفتم تو را به حضرت زهرا (س) سپردم.
منوچهر رفت و من بعد از رفتنش دلم چنان شور می زد که توانم را گرفته بود. فردای آن روز ، اول ماه رمضان بود برای خوردن سحری بلند شدم اما نتوانستم یک لقمه غذا بخورم ؛ ظهر از رادیو شنیدم که ناو سهند را زدهاند. به دلم افتاد منوچهر شهید شده است.....
سردار شهید منوچهر عباسی
📕 نوید شاهد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چگونه عشقمان را به امام زمان اثبات کنیم؟
( حجت الاسلام راجی )
#کلام_شهید
هیچکس نیست که راهی کربلا نیست ،
مگر نه این است که کربلا قیامت است و ما راهیان قیامت!!!
ترس ما از مرگ ، همان فاصله ماست تا کربلا ،
و فاصله ی ما از کربلا همان دوری ما از شهادت است!!!
اگر کربلا میروی ، دلت را ببر
و اگر باز میگردی ، نیاور!!!!....
#شهید_مرتضی_آوینی
#خاطرات_شهدا
عباس وقتی در سمنان بود، تابلو درست میکرد و عکس شهدا را روی آنها میچسباند. بعد از آن به خانواده آنها سر میزد و تابلوها را به آنها میداد. اگر مشکلی داشتند، برطرف و از آنها دلجویی میکرد. وقتی از او سؤال میکردند که چقدر میخواهی به آنها کمک کنی؟ میگفت اینها سرمایههای انقلابند. هر وقت از او میپرسیدند از جبهه چه خبر؟ میگفت تا کسی نیاید و نبیند که رزمندهها چه میکنند، نمیتواند درک کند.
پدر شهید میگوید:
وقتی خبر قبول شدنش را در دانشگاه شنیدم، خیلی خوشحال شدم. گفتم عباس! حالا که دانشگاه قبول شدهای، دیگر به درسهایت برس. گفت بابا! تا زمانی که جنگ هست، دانشگاه جبهه واجبتر است. برای رفتن به جبهه و جلب رضایت من چند روز اعتصاب غذا کرده بود، اما من طاقت نیاوردم و سرانجام رضایتنامه را امضاء کردم....
شهید عباس علومی
📕 نوید شاهد
17.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#تفکر
چرا خیلی ها با مسلمانان مشکل دارند!؟
هر وقت پریشون بودی و غمگین، یاد این حرف امیرالمومنین علی علیه السلام بیوفت که فرمودند:
در برابر دنیایی که گرفتاری آن مانند خوابهای پریشان شب میگذرد، شکیبا باش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 هیچ خیری به ما نمیرسه،
الا به برکتِ امام زمان
#امام_زمان