eitaa logo
🕊سبک بالان عاشق🕊
354 دنبال‌کننده
20هزار عکس
12.1هزار ویدیو
43 فایل
﷽ آسمونی شدن نه بال میخواد و نه پر. دلی میخواد به وسعت خود آسمون. مردان آسمونی بال پرواز نداشتن، تنها به ندای دلشون لبیک گفتند و پریدن ... ✅ ارتــبــاط ، انتقاد و پیشنهاد 👇 @shahadat07 با شهدا بودن سخت نیست با شهدا ماندن سخته
مشاهده در ایتا
دانلود
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ ⚘﷽⚘ نام و نام خانوادگے: جواد دوربین محل تولد: بندر انزلی تاریخ شهادت: ۹۵/۲/۱۶ محل شهادت: خان طومان، سوریه محل دفن: بندر انزلی وصعبت تاهل: متاهل تعداد فرزندان: ۴ شهید جواد دوربین متولد ۱۷ فروردین ماه سال ۱۳۴۶ در بندرانزلے است. از آنجا ڪه روحیه اے انقلابے و فعال داشت همزمان با اوایل تشڪیل سپاه پاسداران به عضویت سپاه درآمد. با شروع جنگ تحمیلے در میدان هاے جنگ حضور داشت. سال ۶۷ برادرش «جمال» در خاک زبیدات عراق به شهادت رسید و مفقودالاثر شد و ۸ سال بعد در ایام محرم پیڪر برادر به ڪشور بازگشت و به فراغ مادر پایان داد. ....🕊🕊🌹🌹 📎عصرتون شهــــدایی ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ 🔖 نام : جواد نام خانوادگی : دوربین نام پــــدر : محمد تاریخ تولد : ۱۳۴۳/۱۰/۱۱ - بندرانزلی🇮🇷 دین و مذهب : اسلام ، تشیّع وضعیت تأهل : متأهل تعداد فرزندان : ۴ فرزند شغل : پاسدار درجه : سرتیپ دوم ملّیّت : ایرانی تاریخ شهادت :۱۳۹۵/۰۲/۱۷-خان‌طومان🇸🇾 مــزار : گلزار شهدای بندرانزلی توضیحات : رزمنده و جانباز دفاع مقدس، برادر شهید دفاع مقدس «جمال دوربین»، فرمانده عملیات و جانشین سابق سپاه بندرانزلی، بازنشستــــه سپاه پاســــداران، عضــــو و بــــازرس هیئــــت فوتبــــال بندرانزلی، مــــربّی مدرّسان آمــــوزش نظــــامی آمــوزش و پرورش بندرانــــزلی ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ ┅─✵🌺🕊🌺✵─┅
‍ ‍ 💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• 📜 خودگفته 💠شهید مدافع‌حرم جواد دوربین 🖍قسمت اول 🔹از مادرم شنیدم که یازدهم دی سال۱۳۴۳، در خانه‌ی مستأجری در کردمحله‌ی غازیان بندرانزلی و در سرمای سخت زمستانی به دنیا آمده‌ام. حقوق کارگریِ پدرم کفاف هزینه‌ی کرایه خانه و مخارج خانواده را نمی‌داد. من و خواهر بزرگتر و برادر کوچکترم، جمال، شاهد دام‌بافی و حصیربافیِ مادر بودیم که مثل خیلی از زنان با غیرت شهر، کمک‌خرج خانه بود. 🔸به یاد دارم که مادرم حصیر می‌بافت، بر سر می‌گرفت، به بازار می‌برد و می‌فروخت اما این سختی‌ها موجب نشد این پدر و مادر فداکار مرا از آموختن محروم نگه دارند؛ پس به مکتب‌خانه رفتم و قرائت قرآن را یاد گرفتم. کمتر از ده‌سال داشتم که بعد از امتحانات ثلث سوم و در ایام تعطیلات، مزه‌ی پول‌درآوردن را چشیدم و در سیرک (بازی پارک) مشغول به کار شدم و این کار، سال‌ها در ایّام تابستان ادامه داشت. کلاس هفتم بودم که متوجه‌ی زمزمه‌های انقلاب شدم و به حلقه‌ی یاران امام در مدرسه و محله پیوستم. 🔹به سرعت اولین الگوی مبارزاتی و اخلاقی خود یعنی شهید حمید رجبی مقدم را پیدا کردم. موهای صورتم هنوز کامل نشده بود که با حمیدآقا همراه شدم و به اهداف امام رحمة‌الله‌علیه و وضعیت انقلاب بیشتر پی بردم. انقلاب پیروز شد و من چهارده‌سال بیشتر نداشتم. آن روزها یعنی سالهای۱۳۵۷ و ۱۳۵۸، بیشتر اوقات را در مساجد و محلات همراه با برادران پاسدار مشغول نگهبانی و حفاظت از شهر و درگیری با منافقین بودم و درخواست‌های من برای عضویت در سپاه به دلیل کسر سن با مخالفت روبرو می‌شد. 🔸اولین دوره‌ی آموزش‌های رزمی و دفاعی را به عنوان بسیجی در سپاه انزلی طی کردم و در اواسط سال۱۳۵۹ با پشتکار زیاد و تقاضاهای مکرر موفق شدم به عنوان پاسدار رسمی وارد نهاد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شوم. بعد از گذشت چندماه، اولین محل خدمتم روستای آبکنار بود. روستایی سرسبز با مردمانی زحمتکش و باهوش که از لوث وجود منافقین در رنج بودند. 🔹هفده‌ساله بودم که در اثنای همان درگیری‌های خونین به خواستگاری دختری انقلابی و مبارز از خانواده‌ی رضایی آبکنار رفتم و مدتی بعد با همان لباس سپاه بر سر سفره عقد نشستم و بلافاصله بعد از مراسم عقد به مقرّ سپاه آبکنار برگشتم. قدّ بلند و اندام ورزیده‌ام گاهی دردسرساز می‌شد؛ از این رو، مدتی در تیم حفاظت از مسئولان شهرستانی و استانی خدمت کردم ولی به هر شکلی که بود، همراه با رزمندگان عازم جبهه شدم. 🔸در دوران دفاع مقدس از جنوب تا غرب، خرمشهر تا کرمانشاه و سنندج را طی کردم و در این راه پر مخاطره، بهترین و عزیزترین دوستانم همچون محمود فلاحتی، حجت شیخ محبوبی، حمید رجبی مقدم، بهرام گل آور، احمد شعبانی، حبیب بازیار، سیدحسین موسوی، مهرداد داداشی، محمدشریفی، فرخ بیرامی، سید کمال عسکری نژاد، علی زارع، اصغر محمودی، حجت جماعیلی، ابراهیم پوربرزگر، سهراب نژداغی، مسعود مدامی، سیامک اختر کاویان، کیوان سیف زاد و نعمتی همه رفتند و من ماندم. 🔹یکبار که در شب عملیات در چادر جمع شده بودیم و طبق عادت بچه‌ها با خنده و اشک وداع می‌کردند و به همدیگر می‌گفتند "فلانی نور بالا میزنی"، یعنی فردا شهید میشی، مارو شفاعت کن، از فرمانده‌ام پرسیدم: آقاحمزه! به نظر شما من کِی شهید می شوم؟ آقاحمزه گفت: جوادجان! تو تا شهادت راه طولانی در پیش داری. از عملیات بیت‌المقدس و آزادسازی خرمشهر تا کربلای۵ هرچه بود به پایان رسید و به قول شهید آوینی ظاهراً درب باغ شهادت بسته شد. ...🕊 ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ ‍ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• 📜 خودگفته 💠شهید مدافع‌حرم جواد دوربین 🖍قسمت دوم 🔸سوت پایان جنگ تحمیلی که به صدا درآمد، همه چشم به راه برادر کوچکم جمال بودیم اما او از من شایسته‌تر بود؛ جمال سیزدهم خرداد۱۳۶۷ در زبیدات عراق شهید شد و پیکرش، سال۱۳۷۵ به آغوش ما برگشت. در اواخر دهه‌ی شصت، جدایی از برادر کوچکم و بهترین دوستانم و بعد هم عروج ملکوتی حضرت امام برایم خیلی سخت گذشت. به شهر برگشتم. شرایط به سرعت در حال تغییر بود. حسرت به دل ماندم از اینکه مانده‌ام و بازگشته‌ام. 🔹من ماندم و همسر و چهار فرزند و خانه‌ی مستأجری و تألّمات بعد از جنگ و خاطرات زیبای دوران دفاع مقدس که به یاد مانده‌های من از سال‌های ابتدایی دهه هفتاد را تشکیل می‌دهند. در اولین سالگرد رحلت امام خمینی، با جمعی از دوستان بسیجی عازم مرقد مطهر امام شدیم که حال و هوای جبهه را زنده می‌کرد. توفیق زیارت پیر جماران و  همراهی با دوستان همرزم در کاروان پیاده سال‌ها نصیبم شد. 🔸به برکت انقلاب و سپاه، امکان ادامه تحصیلات عالیه را پیدا کردم اما حقوقم کفاف هزینه‌های اضافه و حاشیه‌ای را نمی‌داد. حتی مدت زیادی طول کشید تا توانستم خانه‌ی نیمه‌کاره را مجهّز به یک حمّام کنم. از این رو، سه‌روز آخر هفته که از دانشگاه برمی‌گشتم انزلی، به شیلات می‌رفتم و به صورت روزمزد کار می‌کردم. گاهی هم می‌شدم شاگرد اوستا، یاورِ بنا، تا بالاخره از این طریق، هزینه‌ی ایاب ذهاب و مخارج تحصیل و پولِ تو جیبی‌ام رو تأمین کنم. 🔹اوستا یاور می‌گفت آقاجواد! من خجالت می‌کشم که به شما بگویم ملات بگیر، سنگ بده ولی من به او می‌گفتم اوستا شما کمک بزرگی به من می‌کنید. آغاز دوره‌ی دانشگاه یعنی تنها گذاشتنِ مجدد خانواده. از سی و چند سال زندگی مشترک، بی‌شک نیمی از آن را یا در جبهه بودم یا مأموریت و آموزش و رزمایش و... و این شد که از چهار فرزند، تنها هنگام تولد مهدی در کنار همسرم باشم. فاطمه هم که به دنیا آمد، علیی‌رغم اینکه در بندرانزلی بودم ولی به خاطر وضعیت فوق‌العاده، تا ۷روز اول نتوانستم تنها فرزند دخترم را ببینم. 🔸حقیقت اینست که من لحظات شیرین و تلخ دوران طفولیّت فرزندان را شاهد نبودم و بارِ تمام زندگی، از تغییر منزل کرایه‌ای و اسباب‌کشی تا بزرگ‌کردن سه پسر و یک دختر، مشکلات خانه‌ی نیمه‌کاره و کاستی‌های بسیار ناشی از مسائل مالی برعهده‌ی همسرم بود. ایشان صبورانه و مقاوم از من حمایت کرد و در عین حال، پای ثابت مجالس و راهپیمایی‌های ملی و مذهبی بود و هست. 🔹یکی از بزرگترین انگیزه‌های خدمت در دهه‌ی هفتاد و هشتاد ضمن پاسداری از حریم ولایت فقیه و کیان نظام مقدس اسلامی، حشر و نشر با بسیجی‌های عزیز بود. خصوصاً ارتباط با جوانان و نوجوانان. وظیفه داشتم برایشان از  شهدا و جبهه و جنگ بگویم تا  متوجه امنیت و آرامش و رفاهی که از آن بهره‌مند هستند، بشوند. از دوره‌های آموزشی و رزمایش‌ها تا جلسات پایگاه‌های مقاومت، سعی کردم فرصت را برای انتقال خاطرات و تجربیاتم مغتنم بشمارم. 🔸به پایان دوره‌ی خدمت موظّفی در سپاه رسیدم و با مو و محاسنی سپید، درحالیکه چند روزی از تولد اولین نوه‌ام گذشته بود، لوح بازنشستگی به دستم رسید. دوستان گفتند که جوادجان بازنشسته شده‌ای، راحت شدی، برو استراحت کن. گفتم از سپاه بازنشسته شدم، از انقلاب که بازنشسته نشده‌ام. بلافاصله به دعوت آموزش و پرورش و با همکاری بسیج دانش‌آموزی به عنوان سرمربی آموزش دفاعی مدارس انزلی مشغول به فعالیت شدم. ارتباط با دانش‌آموزان که غالباً متولدین دهه هفتاد و هشتاد بودند، برایم بسیار لذت‌بخش بود. ...🕊 ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ ‍ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• 📜 خودگفته 💠شهید مدافع‌حرم جواد دوربین 🖍قسمت سوم(پایانی) 🔹جمع‌آوری وجوهات نقدی ماهیانه از خیّرین قرآنی به عنوان رابط مالی خانه‌ی قرآن انزلی و همکاری با هیئت فوتبال، خصوصاً در از سرگیری برگزاری جام رمضان و مسابقات محلات هم شد از برنامه‌های من در دوران به اصطلاح بازنشستگی. پرداختن به هیئت عاشقان ثارالله(رزمندگان اسلام) هم که از ابتدا در رأس فعالیت‌هایم جا داشت و به طور مستمر به عنوان خادم امام حسین و اهل بیت علیهم‌السلام بدان توجه داشتم. 🔸پس از بازنشستگی، برای اولین‌بار همراه همسرم به سفر رفتیم و روز عرفه در کربلای معلی و زیر قبّه‌ی سیدالشهدا علیه‌السلام بودیم. در سال‌های بعد به همّت جمعی از دوستان همرزم، کاروان پیاده چهل‌نفره تشکیل دادیم و توفیق داشتیم در سیل میلیونی زائران اربعین سیدالشهدا حضور داشته باشیم. 🔹ایّام سپری شد. پسرها و دخترم صاحب همسر و فرزند شدند و خانه‌ی ما شلوغ‌تر شد. بازی با دو نوه‌ی دختر، آن هم در سن  سه و چهارساله برایم بسیار لذت‌بخش بود؛ از این رو گاهی کتاب‌های تربیتی کودکان را مطالعه می‌کردم و از نکات جالب در خصوص نوع ارتباط با فرزندان یادداشت برمی‌داشتم. نوروز۱۳۹۵ هم طبق تمام سال‌های قبل، هنگام سال تحویل در کنار مزار شهدا بودم و بعد از آن به خانه آمدم. یکی از بچه‌ها گفت که بابا انشاءالله امسال، سال زیارتیِ کربلا و مکّـه شما باشد. با خنده جواب دادم: و انشاءالله سوریه! 🔸مدّتی قبل به عیادت حاج اسماعیل، جزو فاتحان آزادسازی نبل و اَلزّهرا و از دوستانی که تازه از جبهه‌های مقاومت بازگشته بود، رفته بودم و به او گفتم که دیگر نمی‌توانم بمانم و باید بروم. فقط همسرم می‌دانست که دوره‌های بازآموزی نظامی را آغاز کرده‌ام؛ با رژیم غذایی اندکی وزنم را کاهش دادم تا چابک‌تر شوم. نقشه‌ی سوریه و مناطق تحت اشغال را بررسی کردم و از دوستان مطلّع در جغرافیای نظامی هم اطلاعاتی راجع به وضعیت فعلی سوریه و نوع مبارزه در آن کسب شد. 🔹خانواده در سال‌های قبل به دوری من عادت کرده بودند؛ خصوصاً در چهارسال اخیر که با کاروان پیاده حدود یک ماه از خانه دور بودم و این امر باعث آمادگی ذهنی برایشان شده بود. شب پانزدهم فروردین۱۳۹۵ بود و بچه‌ها برای شام منزل ما بودند. ماه آینده، نوه‌ی سوّمم به دنیا می‌آید؛ از طرفی همه در تدارک برگزاری مراسم ازدواج آخرین فرزندم، مجتبی هستند. تلفنم زنگ خورد؛ اعلام کردند که اگر آمادگی داری تا ۳۶ساعت دیگر اعزام خواهیم داشت. گفتم: انشاءالله آماده‌ام. من دعوت شدم به ضیافت حضرت زینب کبری علیهاالسلام. 🔸و این طور بود که فصل جدیدی در زندگی‌ام آغاز شد. هفدهم فروردین۱۳۹۵ عازم سوریه شدم. پس از یک ماه مبارزه با تکفیری‌هایی که مزدوران اسرائیل و آمریکا بودند، سرانجام، هفدهم اردیبهشت‌ماه مصادف با مبعث حضرت محمدﷺ در خان‌طومان سوریه به آرزوی خودم رسیدم و به همراه تعدادی دیگر از رزمندگان مدافع‌حرم به شهادت رسیدیم. پیکرم نیز سه‌روز بعد به ایران بازگشت و پس از تشییعی باشکوه بر روی دستان مردم شهیدپرور زادگاهم، بندرانزلی، در گلزار شهدای این شهر به خاک سپرده شد. ...🕊 ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ سالگرد جاودانگی پاسدار عاشق، جانباز حماسه دفاع مقدس سردار شهید مدافع حرم گرامی باد. ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ 📸دو شهید از یک خانواده در یک قاب! 🇮🇷شهید دفاع‌مقدس جمال دوربین 🇮🇷برادر شهید مدافع‌حرم جواد دوربین 🌹شهید ▫️تاریخ شهادت: ۱۳۶۷/۰۳/۱۳ ▫️محل شهادت: زبیدات عراق 🌹شهید ▫️تاریخ شهادت: ۱۳۹۵/۰۲/۱۷ ▫️محل شهادت: خان‌طومان سوریه 📿شادی ارواح مطهر شهدا صلوات📿 ❁اللَّهمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌مُحمَّـدٍوآل‌مُحَمَّد❁ ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ 🔖 نام : سید شفیع نام خانوادگی : شفیعی تاریخ تولد : ۱۳۴۱/۰۸/۰۴ - رودبار🇮🇷 دین و مذهب : اسلام ، تشیّع وضعیت تأهل : متأهل تعداد فرزندان : ۴ فرزند شغل : پاسدار ملّیّت : ایرانی تاریخ شهادت:۱۳۹۵/۰۲/۱۷-خان‌طومان🇸🇾 مزار : پیکر شهید هنوز بازنگشته است توضیحات : رزمنده دفاع‌مقدس، برادر شهید دفاع‌مقدس «سید صادق شفیعی» ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ ┅─✵🌺🕊🌺✵─┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ 🎬نماهنگ شهید مدافع‌حرم سید شفیع شفیعی شهید مدافع‌حرم سید شفیع شفیعی متولد چهارم آبان سال۱۳۴۱ در رودبار استان گیلان، از رزمندگان دفاع‌مقدس و برادر شهید دفاع‌مقدس «سید صادق شفیعی» بود که پس از جسارت تکفیری‌ها به حریم آل‌الله، به کشور سوریه اعزام شد و سرانجام، هفدهم اردیبهشت۱۳۹۵ در خان‌طومان سوریه به شهادت رسید و پیکرش در منطقه باقی ماند و بازنگشت. ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ 📸دو شهید از یک خانواده در یک قاب! 🇮🇷شهید دفاع‌مقدس سید صادق شفیعی 🇮🇷برادر شهید مدافع‌حرم سید شفیع شفیعی 🌹شهید ▫️تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۰۶/۰۱ ▫️محل شهادت: خوزستان، جزیره مینو 🌹شهید ▫️تاریخ شهادت: ۱۴۰۰/۰۱/۲۹ ▫️محل شهادت: خان‌طومان سوریه 📿شادی ارواح مطهر شهدا صلوات📿 ❁اللَّهمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌مُحمَّـدٍوآل‌مُحَمَّد❁ ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
5.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ 🎥نماهنگی از حضور شهید مدافع‌حرم سید شفیع شفیعی در سوریه عشق‌بازی کارِ هر مشتاق نیست این شکــــارِ دام هر صیّاد نیست عاشقی را قابلیّت لازم است طالبِ حق را حقیقت لازم است شاهد این مدعی خواهی اگر بر شهیــــد و حالت او کن نظر 📿هدیه به روح مطهر شهید صلوات 💐اللهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌مُحمَّـدٍوآل‌مُحَمَّد💐 ...🕊🌺 ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ اگر میخواهید نذری کنید فقط گناه نکنید؛ مثلا نذر کنید یک روز گناه نمیکنم هدیه به آقا صاحب ‌الزمان(عج الله تعالی فرجه) نام : مجید نام خانوادگی : سلمانیان نام پــــدر : یدالله تاریخ تولد : ۱۳۶۷/۰۲/۰۶ - کرج🇮🇷 دیـن و مذهب : اسلام شیعه وضعیت تأهل : مجرّد شـغل : طلبه ملّیت : ایرانی تاریخ شهادت: ۱۳۹۵/۰۲/۱۷-خان‌طومان🇸🇾 مــزار : کرج،گلزار شهدای امامزاده طاهر کتاب : «رستگاری در سحرگاه مبعث» 🕊🕊🌹🌹 ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•