💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
🔰رفیقی که آخرش شهیدت کند کجاست؟
مگر نه این است که رفیقی خوب است که تو را یاد خدا بیاندازد؟
حاجحسین یکتا میگفت: «رفیقی پیدا کن که آخرش شهیدت کنه.»
"رفیق تا قیامت"
«الْأَخِلَّاءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِينَ»
ﺩﺭ ﺭﻭﺯ قیامت، همه ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ با یکدیگر ﺩﺷﻤﻦ میشوند، ﻣﮕﺮ آنهایی که باتقوا بودهاند.
گاهی خدا رفیق خوب را که رزق خاص خود می باشد، روزی میکند، چرا ما چشم باز نمیکنیم تا ببینیم و استفاده کنیم؟!
از راست:
شهید محمد معینزاده ،شهید وحید زمانینیا ،شهید محمدحسین محمدخانی و شهید محمد کامران 🌷
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
▫️سنگ حسرت ❣
⇦•گروهی در حال عبور از غار تاریکی بودند که سنگهایی را زیر پایشان احساس کردند. بزرگشان گفت:
اینها سنگ حسرتند. هرکس بردارد حسرت می خورد، هر کس هم برندارد باز هم حسرت می خورد. برخی گفتند پس چرا بارمان را سنگین کنیم؟ برخی هم گفتند ضرر که ندارد مقداری را برای سوغاتی بر می داریم❣
⇦•وقتی از غار بیرون آمدند فهمیدند که غار پر بوده از سنگهای قیمتی و الماس. آنهایی که برنداشته بودند حسرت خوردند و بقیه هم حسرت خوردند که چرا کم برداشتند ❣
⇦•زندگی هم بدین شکل است، اگر از لحظات استفاده نکینم حسرت می خوریم و اگر استفاده کنیم باز هم حسرت میخوریم که چرا کم. پس تلاشمان را بکنیم که هرچه بیشتر از این لحظات استفاده کنیم.و حکایت روز قیامت هم همینطور هست ❣
⇦•کسی که در دنیا صلوات زیاد بفرستد در قیامت جزو کسانی است که حسرت کمتر می خورد❣
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
🌼 #مهــــــدی_جان_عج
مولای غریبم نبودنت
تمام روزهای هفته ..
قلبم را به درد می آورد
اما، جمعه که می شود
جای خـــــــالی ات
طور دیگری تیر می کِشد..
بیا و با آمدنت
دلهای پر درد ما را شاد بفرما
🌼 العجل یا مولانا یاصاحب الزمان
🌼 اللهم عجل لولیک الفرج
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
🦋🦋🦋
°•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
🤏تا بحث المپیک و مدال آوریا داغه، خوبه این عکسو هم در کنارش ببینیم..
🔹 آقای حسنعلی ضرغام پور پدر ۵ شهید که سال ۶۱ عکس ۵ فرزند شهیدش رو مثل مدال به سینه چسبوند و راهی جبهه شد.
تا ابد پرچمتون بالاست✌️
🌹 #شهدا رویاد کنیم...
🌺با #ذکریک #صلوات و یک #فاتحه...
🌹اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ
وآلِ مُحَمَّدٍ
وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌹
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
🦋🦋🦋
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
#شهیدانه
🌿حاجاحمد هیکل درشتی داشت.
بچهها سر به سرش میگذاشتند و میگفتند: با این هیکل درشت چطور میخواهی توی قبرهای کوچک گلزار شهدا جا شوی؟!
🍁 او میخندید و میگفت:
همین قبرها هم برای من زیاد است.
🌿آرزویش این بود که ارباً اربا شود.
وقتی در ابتدای عملیات کربلای ۵، در پشت خاکریز در حال ساخت، مستقر شده بود، گلوله توپی خاکریز را مورد هدف قرار داد.
🍁ترکشهای گلوله بالای سینه و پاهایش را برده بود. شده بود یک تکه گوشت له شده.
همان که میخواست؛ ارباً اربا...💔
📚همرزم شهید
🌷شهید حاج احمد کریمی🌷
❤️اللهم عجل لولیک الفرج
به حق حضرت زینب سلام الله علیها❤️
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق ﷽
#شــهیــدانــه
⭕️خاطره ای شیرین و کوتاه از زبان شهید سید مهدی موسوی؛
سرتیم حفاظت رئیسجمهور شهید
#رئیسجمهور_شهید
#سیدالشهدای_خدمت
❤️اللهم عجل لولیک الفرج
به حق حضرت زینب سلام الله علیها❤️
🌹 #شهدا رویاد کنیم...
🌺با #ذکریک #صلوات و یک #فاتحه...
🌹اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ
وآلِ مُحَمَّدٍ
وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌹
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
🦋🦋🦋
°
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
♡میدانستم سردار دلها بوسه بر پیشانی نااهل نمیزند
باردومیست که گریه امان نمی دهد💔
🌹 #شهدا رویاد کنیم...
🌺با #ذکریک #صلوات و یک #فاتحه...
🌹اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ
وآلِ مُحَمَّدٍ
وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌹
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 گناهکار با شرف🔸
شیخ_اسماعیل_رمضانی
گوش کن ضرر نمیکنید✅
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
6_144252629376808440.mp3
5.22M
مقدمه سازی ظهورامام زمان عج
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایت مهدی رسولی از رستورانی که بخشی از درآمدش را به مردم لبنان و غزه اختصاص داد
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
خوشا آنانکه با عزت ز گیتی
بساط خویش برچیدند و رفتند
زکالاهای این آشفته بازار
محبت را پسندیدند و رفتند
خوشا آنانکه در این باغ چون گل🌷
صباحی چند خندیدند و رفتند💙
به نام خدا ، یاد کنیم از شهدا🌹
🌷عکس از آلبوم شهید یدالله دهقان #سالگردشهادت از شهدای عملیات نصر 9 و از شهدای ارتش جمهوری اسلامی که در تاریخ 1366/9/2 در منطقه عملیاتی پیرانشهر به فیض شهادت نائل شد ، پیکر پاک و مطهرش به مدت 5 سال مفقود بوده ، در سال 1371 به زادگاهش انتقال و گلزار شهدای گله محله بابل خاکسپاری شد.
روحش شاد و یاد و نامش گرامی باد❤️
#شهدای عزیزمان را یاد کنیم با ذکر معطر صلوات 🌺
🌹 #شهدا رویاد کنیم...
🌺با #ذکریک #صلوات و یک #فاتحه...
🌹اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ
وآلِ مُحَمَّدٍ
وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌹
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
🦋🦋🦋
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
🕊 #شهید_گمنام:
غریب ترین کلمه است...
مظلوم ترین کلمه...
کلمه اے که هزارن هزار درد دارد...
دردهاے ناگفته...
حرف هاے نزده...
بغض هاے سرخورده...
#شهید_گمنام یعنی:🕊
هنوز مادرے منتظر است...
هنوز پدر شکسته اے امیدوار است...
شهید گمنام یعنے دلتنگے فرزندے براے پدرش که حتے مزار هم ندارد...
یعنے اشک هاے سرد زنے براے گمنام بودن مرد زندگیش...
شهید گمنام یعنے فقط چند استخوان...
یعنے غربت...
یعنے پلاکے گم شده...
شهید گمنام یعنے مزارے خلوت...
یعنے بے سروصدا اوج گرفتن...
شهیدگمنام یعنے پسرم دیگه بیا...
یعنے پدرم به چند استخوانت هم راضیم فقط بیا...
شهید گمنام یعنے معلوم نیست چگونه شهید شده است؟😭
شهید گمنام یعنے دیگر برنمیگردد...
یعنے بے خبری...
🌷شهید گمنام یعنی:
فدایی
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
#شــهدایآســمانی
یک هفته قبل از وفات، آیت الله بهجت فرمودن:
امسال برای من مشهد خانه اجاره نکنید
من امسال حرم امام رضا نمیروم!
علی آقا (پسر آیت الله بهجت) گفت:
حاج آقا ما فرستادیم همان ساختمان سابق در کوچه باقری را اجاره کنند
آقا فرمودند:
زنگ بزنید و بگویید برگردند، من امسال مشهد نمیروم!
علی آقا بلند شد و موضوع را به مادرش گفت
مادرش گفت:
آشیخ محمدتقی چی گفتید؟
آقای بهجت فرمود:
سروصدا نکنید، من این هفته یکشنبه ساعت ۵ بعدازظهر ظهر میمیرم عمرم تمام شده...
یک ربع مانده به ساعت ۵ بیهوش شدند
علی آقا ایشان را گذاشتند داخل ماشین تا به دکتر ببرند
یک لحظه آقا چشمانشان را باز کردند و آرام گفتند:
نبرید... نبرید...
سر چهارراه بعدی آقا بلند شدند و دست بر سینه گذاشتند و فرمودند:
السلام علیک یا صاحب الزمان 😭
و دقیقا راس ساعت ۵ از دنیا رفتند 😭
♥️هدیه به روح بزرگ این عالم وارسته صلوات
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
🔻 هفته بسیج گرامی باد ❤️
🖤 یاد و خاطره بسیجی لباس خاکی خادم مردم همیشه زنده است.
خدا رحمتت کند سید
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
💢 روایتگری
🎥 صحنهی جالب روبرو شدنِ شهید زینالدین با سرهنگ عراقی که به او سیلی زده بود
یکی از زیباترین کلیپهایی که برا شهدا تولید شده؛ قطعاً همینه.
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
شهید عجمیان یه لباس رزمی رو خیلی دوست داشت.
یه روز به من گفتند: بریم باهم بخریم.
توی مسیر داشتیم میرفتیم برای خرید اون لباس یه دفعه گفتند: استاد نگه دار.
من ترمز کردم سریع پیاده شدند.
دیدم به سرعت به سمت خانمی رفتند که داشت جانوشابه ها رو جمع میکرد.
شهید عزیز پولی رو که برای تهیه لباس مهیا کرده بود به اون خانم دادند.
وقتی برگشت من بغض کردم با انگشت اشکامو پاک کردن و گفتند: استاد این واجبتر بود... 🥲
راوی : از آشنایان شهید 💚
#شهید_سید_روحالله_عجمیان 🕊🌱
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
🦋🦋🦋
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
~🕊
🌿و سلام بر او که می گفت:
«هر زمان خواستی گریه کنی برای
امام حسین(؏) و فرزندان و اصحابش
گریه کن که این عزیزان خدا که بهتر
و باوفاتر از آنان خلق نشده
چگونه غریبانه تحت عنوان خارجی
کشته شدند و بدن های پاکشان
سه روز و دو شب روی زمین گرم کربلا ماند»
#شهید_مسعود_رستگار♥️🕊
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
💔
شهیدی که از بیکسی برای آب نامه مینوشت …
شهید یوسف قربانی شهیدی که شش ماهگی پدرش فوت کرد،شش سالگی مادرش ،هشت سالگی مادربزرگش، ده سالگی تنها برادرش در سن بیست سالگی غریب و تنها در عملیات کربلای ۵ شهید شد
تا قیامت گریه کنید
شهید #یوسف_قربانی
#نثار_ارواح_پاک_شهیدان_صلوات🌷🌷🌷
#یادشهداکمترازشهادتنیست
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
🎥 لاتی که از تمام مدعیان شهادت جلو زد...
سیدجان التماس دعای شفاعت و شهادت 😭😭😭
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗 عشق در یک نگاه💗
قسمت40
زندگیمون قشنگ تر از قبل شده بود با پا گذاشتن این کوچولو توی قلبم
دوماه گذشت تا حالت تهوع م کمتر بشه
حسام هم روزی ۱۰۰ بار زنگ میزد تا حالمو بپرسه مامان و زهرا هم هر روز میاومدن بهم سر میزدن یه روز تا غروب حسام زنگ نزد برام
دلشوره ی عجیبی گرفتم
منم چند بار زنگ زدم براش ولی گوشیش خاموش بود
غذا رو آماده کردم
که در خونه باز شد
حسام: سلام
- سلام عزیزم
مثل همیشه نبود
بعد سلام کردن حسام رفت توی اتاق لباسشو عوض کرد اومد
- خوبی حسام جان
( یه لبخند کمرنگی زد): خوبم،تو چه طوری؟
- منم خوبم
سر شام حسام فقط با غذاش بازی میکرد
- حسام جان اتفاقی افتاده ؟
حسام: نه عزیزم خستم فقط
بعد شام حسام رفت تو اتاق و خوابید
منم میزو جمع کردم و ظرفارو شستم رفتم خوابیدم
نصفه های شب صدای گریه شنیدم
ترسیدم بلند شدم نگاه کردم حسام نیست
از اتاق رفتم بیرون و دیدم حسام سجده کرده و داره گریه میکنه
قلبم از دهنم داشت میاومد بیرون
رفتم کنارش نشستم
- حسام جان ،چرا گریه میکنی؟
حسام سرشو بلند کردو اشکاشو پاک کرد
حسام: ببخش خانومم بیدارت کردم!
- قلبم داره میاد تو دهنم ،چی شده؟
حسام دستاشو گذاشت روی سرش و گفت: نرگس یاسر شهید شده
- یا فاطمه زهرا ،یا فاطمه زهرا
منم شروع کردم به گریه کردن .
حسام: نرگسی ،تو رو خدا گریه نکن ،واست خوب نیست
- واییی حسام مادرش خبردارشده
حسام: مادر یاسر خودش خواب دیده بود ،میدونست که یاسر شهید شده
- واااییی الهی قربون اون دلش برم
حسام : نرگس جان ،تو رو جون حسام گریه نکن
تا اذان صبح بیدار بودیم بعد خوندن نماز رفتم خوابیدم ،صبح که بیدار شدم حسام نبود
شمارشو گرفتم ،بعد چند تا بوق جواب داد
- الو حسام
حسام: سلام نرگسم ،خوبی؟
- سلام ،کجا رفتی ؟
حسام: قراره امروز پیکر یاسر و بیارن ،دارم میرم خونشون
- حسام جان آدرسشو بفرست منم بیام
حسام: نمیخواد ،تو وضعیتت خوب نیست بمون خونه
- عع حسام ،اگه آدرسو نفرستی زنگ میزنم واسه خانم موسوی ،آدرسو میگیرمااا
حسام: باشه ،آماده شو خودم میام دنبالت
- قربونت برم من باشه
آماده شدم ،رفتم پایین منتظر شدم تا حسام بیاد
وقتی حسام اومد باهم رفتیم سمت خونه اقای ساجدی
•••••
🍁نویسنده: فاطمه_ب🍁
•
•
دوستان گرانقدر کپی رمان درصورت ذکر نام نویسنده و تغییر ندادن نام رمان مجاز است در غیر این صورت نویسنده راضی نیست و اینکار پیگردالهی دارد💯
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗 عشق در یک نگاه💗
قسمت41
سر کوچه هجله ای درست کرده بودن
اشک مهمان صورتم شد
وارد حیاط خونه شدیم
حسام بیرون ایستاد ،من وارد خونه شدم
رفتم گوشه ای نشستم
مادر آقای ساجدی ،عکس پسرش و گرفته بود تو بغلش و هیچی نمیگفت ،حتی گریه هاشم خشک شده بود
خواهرای اقای ساجدی گریه میکردن و از تنهایی برادرشون حرف میزدن
بعد نیم ساعت ،پیکر اقای ساجدی رو آوردن
با اومدن تابوت همه شیون سرداده بودن
مادر آقای ساجدی بلند شد و رفت داخل یه اتاق
با یه کت و شلوار دامادی برگشت
مادر آقای دامادی: یاسر جان دم رفتن گفته بودی برام لباس دامادی بخر ،گفتی
ایندفعه برگشتم میرم خاستگاری
یاسر مادر ،بلند شو بریم برات خاستگاری
یاسر جان دومادیت مبارکت باشه
صدای گریه ها بلند شد
بعد چند دقیقه دوستای اقای ساجدی اومدن و زیر تابوت و گرفتن و رفتن
انگار با رفتن پسر ،مادر جان داد😭
مادر مات و مبهوت کت و شلوار و دستش گرفته بود و دم نمیزد
کمی بعد حسام صدام کردو رفتم بیرون
حسام : نرگس جان خوبی؟
( اشک میریختم و گفتم): حسام مادرش
حسام : نرگسی بریم خونه ،حالت خوب نیست
به اصرار حسام رفتیم خونه
حالم اصلا خوب نبود ،همش مادر ساجدی جلوی چشمام بود ،که چه طور آروم به پسرش نگاه میکرد واسه تشیع پیکر ساجدی،حسام منو نبرد همراه خودش ،زنگ زده بود واسه زهرا ،زهرا اومد پیشم
منم مثل مرده ها یه گوشه کز کرده بودم و اشک میریختم
زهرا: نرگس جان ،آجی خوشگلم ،اگه به فکر خودت نیستی ،به فکر اون بچه معصوم تو شکمت باش
اون چه گناهی کرده که گیر تو افتاده
- وااایی زهراا تو ندیدی مادرشو ،
زهرا: خدا انشاءالله بهشون صبر بده
ولی به خدا کاره تو هم درست نیستااا ،
نزدیکای غروب بود که حسام اومد
بادیدنش فهمیدم که چقدر سخت از بهترین دوستش جدا شد
حسام اومد سمتم و دستمو گرفت: خوبی نرگسم ؟
زهرا: چه خوبی اقا حسام،از صبح تا الان داشت گریه میکرد ،به خدا این دختر دیونه است
حسام: شرمنده زهرا خانم،مزاحم شما هم شدیم
زهرا: این چه حرفیه ،به خدا دلم میخواد نرگس و خفه اش کنم ،یه کم حرف گوش نمیده ،شاید به حرف شما گوش بده
حسام یه نگاهی به من کرد، با نگاه حسام قلبم آروم گرفتم
نگاهش پر از حرفای قشنگ بود که جلوی زهرا نمیتونست بگه
زهرا: خوب من دیگه برم
حسام: زهرا خانم ،زنگ بزنین اقا جواد هم بیاد دور هم باشیم
زهرا: آقا جواد امشب تا دیر وقت سرکاره ،در ضمن شام درست کردم ،یه کم غذا بدین این دختره بخوره
طفلک اون بچه داخل شکمش
از گرسنگی تلف میشه آخر
(حسام خندید): چشم ،دستتون درد نکنه ،میخواین برسونمتون؟
زهرا: نه خودم میرم ،نرگس تنها نباشه بهتره
•••••
🍁نویسنده: فاطمه_ب🍁
•
•
دوستان گرانقدر کپی رمان درصورت ذکر نام نویسنده و تغییر ندادن نام رمان مجاز است در غیر این صورت نویسنده راضی نیست و اینکار پیگردالهی دارد💯
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
دلتنگ اینجا . . .😭😭😭
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝