🌸مھدے جان
مبطلات روزه را دیدم،
خوردن هم جزئش بود!
اما حسرت دیدار رویت را
نمےتوانم نخورم مہدے جان ..
بیا ڪہ منتظرت
عمرے ڪفارهے روزه خوارے
بہ عہده دارد!
☘اللّٰھم عجِّل لِوَلیڪَ الفَرجَ☘
https://eitaa.com/sabraqeshm
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌واکنش حضرت آقا به درخواست افطاری یکی از حاضرین در جلسه خارج فقه
صبرا قشم ( نشر خوبیها)
#رمان_جانَم_میرَوَد #قسمت_چهل مهیا سر ڪلاس نشسته بود اما متوجه نمی شد استاد چه می گفت... دیشب اص
#رمان_جانَم_میرَوَد
#قسمت_چهل_ویکم
مهیا با دیدن پنج تا بسیجی ڪه دوتا از آن ها روحانی هستن و رو به رویشان سارا و نرجس و مریم نشسته بودندشوڪه شد
مریم به دادش رسید
مریم فراموش ڪرده بود به مهیا بگویید قرار است یڪ جلسه برای مراسمات در پایگاه برگزار شود
_سلام مهیا جان
مهیا به خودش آمد
سلامی کرد و موهایش را داخل فرستاد
همه جواب سلامش را سربه زیر دادند حتی شهابی که به خاطر زخمش روی صندلی نشسته بود
اما روحانی مسنی با لبخند روبه مهیا گفت
_علیڪ السلام دخترم بفرما تو
مهیا ناخوداگاه در مقابل آن لبخند دلنشین لبخندی زد
روحانی جواني ڪه آن روز هم در بیمارستان بود رو به حاج آقا گفت
_حاج آقا ایشون دختر آقای رضایی هستند ڪه طراحي پوسترارو به عهده گرفتند
حاج آقا سری تڪون داد
_احسنت.دخترم من دوست پدرت هستم موسوی شاید شنیده باشید
مهیا با ذوق گفت
ساِ شما همونید ڪه با پدرم تو جبهه ڪلی آتیش سوزوندید
همه با تعجب به مهیا نگاه می ڪردند
حاج آقا موسوی خندید
_پس احمد آبرومونو برد
_نه اختیار دارید حاج آقا
مهیا رو به مریم گفت
_مریم طرح هارو زدم یه نگاه بنداز روشون ڪه اشڪال ندارن بدی چاپ ڪنن برات
فلش را به سمت مریم برد ڪه مریم به شهاب که روی صندلی کنار میز کامپیوتر نشسته اشاره ڪرد
_بدینشون به آقای مهدوی
مهیا به سمت شهاب رفت
_بگیر سید
شهاب ڪه مشغول روشن ڪردن سیستم بود سرش را با تعجب بالا آورد
اولین باری بود ڪه یڪ نامحرم او را اینطور صدا می ڪرد فلش را از دستش گرفت و وصلش ڪرد
_میگم سید حالتون بهتر شد؟
شهاب معذب بود مخصوصا ڪه دوستانش حضور داشتند
در حالي ڪه طرح هارا بررسی می کرد آرام (بله خداروشڪری)
گفت
_میشه ما هم ببینم شهاب
شهاب مانیتورو به سمتشان چرخاند
_بله حاج آقا بفرمایید
_احسنت دخترم ڪارت عالی بود نظرت چیه مرادی
روحانی جوان ڪه مهیا فهمید فامیلش مرادی هست سرش را به علامت تائید تڪان داد
_خیلے عالی شدند مخصوصا اونی ڪه برای نشست خواهرا با موضوع حجابه
بقیه حرفش را تایید ڪردن
جز نرجس و یڪی از پسرهای بسیجی ڪه از بدو ورود مهیا را با اخم نظاره گر بود
_خیلی ممنون خانم رضایی زحمت ڪشیدید چقدر تقدیم کنم؟؟
مهیا اخمی به شهاب ڪرد
_من خودم دوست داشتم این پوسترارو طراحي ڪنم پس این حرفا نیاز نیست
* از.لاڪ.جیـغ.تـا.خـــدا *
* ادامه.دارد... *
#رمان.جانَم.میرَوَد
* # قسمت.چهل.ودوم
_منظوری نداشتم خانم رضایی
آروم زیر لب گفتم
_بله اصلا ڪاملا معلوم بود
رو به مریم گفت
_مریم جان من خستم اگه کاری نداری من برم
_نه عزیزم زحمت ڪشیدی
بعد از خداحافظی به طرف خانه رفت در طول راه به این فڪر می کرد که چطور توانست اینقدر راحت با این جماعت صحبت ڪند با اینڪه همیشه از آن ها دوری مے ڪرد
به خانه رسید...
خانه غرق در سڪوت بود به اتاقش رفت از خستگی خودش را روی تخت انداخت
زندگی برایش خسته ڪننده شده بود هر چه فڪر می کرد هدفی برا خود پیدا نمی ڪرد اصلا نمی داند مقصدش ڪجاست
دوست داشت از این پریشانی خلاص شود
روزها می گذشت و مهیا جز دانشگاه رفتن و طراحی پوستر ڪار دیگه ای نمی ڪرد...
امروز هم از همان روزهای خسته ڪننده ای بود ڪه از صبح تا غروب ڪلاس داشت و مهیا را از نفس انداخته بود
مهیا خسته و بی حال وارد کوچه شد نگاهی به درمشکی رنگ خونه ی مریم انداخت با شنیدن صدای داد مردی و گریه زنی قدم هایش را تندتر کرد
به آن ها که نزدیک شد....
آن ها را شناخت همسایه یشان بود عطیه ومحمود
محمود دست بزن داشت و همیشه مهیا از ڪتڪ خوردن عطیه عصبی می شد
با دو به طرفشان رفت
_هوووووی داری چیکار میڪنی
محمود سرش را بلند کرد با دید مهیا پوزخندی زد.
مهیا دست عطیه را گرفت و به طرف خودش کشید
_خجالت نمی کشی تو خیابون سر زنت داد می زنی
_آخه به تو چه جوجه زنمه دوست دارم
مهیا فریاد زد
_غلط ڪردی دوس داشتی مگه شهر هرته هاا
عطیه برای اینکه می دانست همسرِ معتادش اگر عصبی بشه روی مهیا هم دست بلند می کند سعی در آروم کردن مهیا کرد
_مهیا جان بیخیال عزیزم چیزی نیست
مهیا چشم غره ای به عطیه رفت
_تو ساڪت باش همین حرفارو میزنی که این از اینی که هست گستاختر میشه
محمود جلو رفت
_زبونت هم که درازه نزار برات ببرمش بزارم کف دستت
ـــ برو ببینم خر کی باشی
محمود تا می خواست به مهیا حمله کند با صدایی ڪه آمد متوقف شد...
_اینجا چه خبره...
* از.لاڪ.جیـغ.تـا.خــدا *
* ادامه.دارد...
مسطورا
زندگی با آیه ها
تفسیر 30 آیه قرآن با محوریت کتاب طرح کلی اندیشه اسلامی در قران، از مقام معظم رهبری در ماه مبارک رمضان
مکان: زینبیه خواهران و حسینیه حضرت رقیه سلام الله علیها
#نشر_خوبی_ها
#مسطورا
#زندگی_با_آیهها
#طرح_کلی_اندیشه_اسلامی
#صبرا_قشم
@sabraqeshm
خودشناسی در رمضان.mp3
11.26M
🍃🌹🍃
#استاد_شجاعی | #استاد_رفیعی
فقط یک گروه قادرند قیمت رمضان را بفهمند و از آن خوب بهره بگیرند!
و این هیچ ربطی به میزان عبادت و سحرخیزی ما در رمضان ندارد!
#ماه_رمضان #رمضان #اعمال_منتظران
آیت الله سید علی آقا قاضی(ره)*
💌💌
#ماه_رمضان ماه ثانیه ها و دقیقه ها است
در هر دقیقه می شود حداقل ده مرتبه سوره توحید را خواند
▫️که می شود پنجاه ایه و پنجاه مرتبه ختم قران در یک دقیقه
▫️چون خواندن یک ایه در ماه رمضان ثواب یک ختم قران را دارد
🔹 سوره ( قل هوالله احد ) را در ماه رمضان دائم بخوانید و ثوابش را هدیه کنید به #امام_زمان (عج)
نماز_شب🌸
امام صادق علیه السلام : نماز شب ،چهره را زیبا و اخلاق را نیکو و بوی بدن را پاک و خوش و روزی را فراوان و بد هکاری را ،ادا و هم وغم را بر طرف می سازد و دیده را جلا می بخشد.
رساله لقاء الله ص185
امام صادق ع فرمود: خانه هایی که در آنها نماز شب خوانده شود، بر اهل آسمان چنان می درخشد که ستارگان بر اهل زمین می درخشد