eitaa logo
صبرا قشم ( نشر خوبی‌ها)
174 دنبال‌کننده
9.1هزار عکس
6.6هزار ویدیو
103 فایل
این کانال با هدف تعامل و هم افزایی بانوان فعال و توانمند قشم، در عرصه فرهنگی و مذهبی و محوریت جهاد تبیین با نگاهی نو و متفاوت جهت صحنه گردانی ایجاد شده است. (صبرا=صحنه گردانان بردبار روایت امید) و وابسته به مدرسه علمیه ریحانه الرسول(س) قشم است.
مشاهده در ایتا
دانلود
مسابقه بزرگ کتاب خوانی . "ترگل" 📆مهلت ثبت نام: تا ۱۹ اردیبهشت 📚زمان برگزاری مسابقه: ۲۱ تا ۳۱ اردیبهشت مصادف با دهه کرامت 🏆زمان قرعه کشی:۵تیرماه مصادف با عید سعید غدیرخم 🎁 جوایز: 110 عدد جایزه: 2 گوشی آیفون 13 پرومکس 8 گوشی سامسونگ m34 5g 14 ایرپاد 14 ساعت هوشمند 72 جایزه نقدی 1 میلیون تومانی جهت ثبت نام و اطلاعات تکمیلی به سایت زیر مراجعه کنید ☺️ 🔹🔹🔹🔹🔹 🌐https://yousofezahra.com/
حکایت 🔰 حاتم طائی و مرد بخشنده از حاتم پرسیدند: بخشنده‌تر از خود دیده‌ای؟ گفت:آری! شبی در بیابان تاریکی گم شدم به چادر مردی رسیدم که دارایی‌اش تنها دو گوسفند بود. یکی را شب برایم ذبح کرد. از طعم جگرش تعریف کردم. صبح فردا جگر گوسفند دوم را نیز برایم کباب کرد. پرسیدند: آن وقت تو در قبال بخشش آن مرد چه کردی؟ گفت: پانصد گوسفند به او هدیه دادم. گفتند: پس تو بخشنده‌تری!! حاتم سر را پایین انداخت و گفت: نه! چون او هر چه داشت و تمام دارایی اش را به من داد، اما من اندکی از آنچه داشتم به او دادم.🌷
زمان: حجم: 89.1K
حفظ آیه‌های زندگی ‌دختر عزیزمان، خانم مطهره صادقی از هیات حضرت رقیه سلام الله علیها قشم🌷 حفط آیه ۳۳ سوره مبارکه احزاب @sabraqeshm
کودک به محض بالا رفتن صدای پدر و مادر دچار "احساس نا امنی" میشه. دعوای والدین برای کودک به عنوان "خطری برای مادر" تلقی میشه و کودک و فرزند ما به شکل وسواس گونه ای هراسان و نگران مادر میشه، اما نمی تونه هیچ واکنشی نشون بده. بنابراین یکی از حقوق مسلم کودک، نیاز او به تامین امنیت مادر است. اعتماد به تداوم تامین امنیت مادر برای تامین امنیت روانی کودک بسیار مهمه... 👇 @nooredideh
▪️قاعده تربیتی ده به یک است. به این صورت که ده تا جمله بچه می گوید؛ یک جمله پدر و مادر. وقتی بچه نوجوان می شود و با مسائل پیچیده روبرو می شود این قاعده بیست به یک می شود. یعنی روزی که شما به عنوان پدر و مادر وقتی یک جمله حرف می زنید تا نوجوان شما بیست جمله نگفته است شما حق ندارید جمله دوم را مطرح کنید. ▪️نوجوانتان را بشنوید... @nooredideh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
9.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 پیام عید بر فراز آوار خانه‌ها در غزه @qomirib
پیام عبری معنادار دیوارنگاره میدان فلسطین تهران پس از بیانات صبح امروز رهبرانقلاب درباره قطعیت تنبیه رژیم صهیونیستی: برروی این دیوارنگاره به زبان عبری نوشته شده است: غذا و آذوقه به مقدار لازم ذخیره کرده اید؟ انتقام نزدیک است... ( و اقتلو هم حیث ثقفتموهم و اخرجوهم من حیث اخرجوكم بقره ۱۹۱)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ایت الله مجتهدی نماز اول وقت
صبرا قشم ( نشر خوبی‌ها)
💠رمان #جانَم_میرَوَد 💠 قسمت #پنجاه_وشش چند روز از آن روز می گذشت... در این چند روز اتفاقات جدیدی بر
ا.جانَم.میرَوَد .پنجاه.وهفتم مریم شانه های مهیا را ماساژ داد _اینقدر گریه نکن مهیا با دستمال اشک هایش راپاک کرد _باورم نمی شه که چطور نازی همچین حرفی بزنه یعنی ۶سال دوستی، همشو برد زیر سوال _اشکال نداره عزیزم چه بهتر زودتر شناختی که چطور آدمی هستش هر چقدر ازش دور باشی به نفعته مهیا با یادآوری حرف های دوست 6سال زندگیش شروع به هق هق کرد ــ ا مهیا گریه نکن دختر مهیا را در آغوشش ڪشید _آروم باش عزیزم خیلی سخته ولی دیگه چیزیه که شده با صدای گوشی مهیا ،از هم جدا شدند مهیا گوشیش را برداشت _جانم مامان _پیش مریمم _سلامت باشی _هر چی .زرشک پلو _باشه ممنون گوشی را قطع کرد _مامانم سلام رسوند _سلامت باشه من پاشم چایی بیارم _باشه ولی بشینیم تو حیاط _هوا سرده _اشکال نداره _باشه مهیا پالتویش را تنش کرد کیفش را برداشت و به طرف حیاط رفت روی تخت تو حیاط نشست مریم سینی چایی را جلوی مهیا گذاشت _بفرمایید مهیا خانم چایی بخور مهیا چایی را برداشت محو بخار چایی ماند استکان را به لبانش نزدیک کردو مقداری خورد چایی در این هوای سرد واقعا لذت بخش بود مهیا _خب چه خبر _خبری بدتر از اتفاق امروز _میشه امروزو فراموش کنی بیا درمورد چیزای دیگه ای صحبت کنیم _باشه _رابطتت با مامانت بهتر شده _میدونی مریم الان به حرفت رسیدم من در حق مامان بابام خیلی بدی کردم کاشکی بتونم جبران کنم _میتونی من مطمئنم با باز شدن در صحبت دخترا قطع شد مریم با دیدن شهاب با ذوق از جایش بلند شد _وای شهاب اومدی به طرف شهاب رفت شهاب مریم را در آغوش ڪشید و بوسه ای بر سرش کاشت مهیا نگاه کنجکاوی به شهاب خسته و کوله پشتیش انداخت شهاب با دیدن مهیا شوکه شد ولی حفظ ظاهر کرد _سلام مهیا خانم _سلام مهیا خیلی خشک جوابش را داد هنوز از شهاب دلخور بود شهاب به طرف در ورودی رفت ولی نصف راه برگشت _راستی مریم جان _جانم داداش _در مورد قضیه راهیان نور دانش آموزان که گفتم یادت هست _آره داداش _ان شاء الله پس فردا عازمیم آماده باش _واقعا ؟؟ _آره شهاب سعی کرد حرفی بزند اما دو دل بود _مهیا خانم اگه مایل هستید میتونید همراه ما بیاید مهیا ذوق کرده بود اما لبخندش را جمع کرد _فکر نکنم... حالا ببینم چی میشه شهاب حرفی دیگه ای نزد و وارد شد ولی فضول شده بود و خودش را پشت در قایم کرد _خیلی پرویی تو... داداشم کم پیش میاد کسیو دعوت کنه اونم دختر بعد براش کلاس می زاری _بابا جم کن من الان اینهو خر که بهش تیتاپ میدن ذوق کردم ولی می خواستم یکم جلو داداشت کلاس بزارم شهاب از تعجب چشمانش گرد شد ولی از کارش پشیمان شد و به طرف اتاقش رفت _راستی مریم این داداشت کجا بود _ببینم اینقدر از داداشم میپرسی نمیگی من غیرتی بشم مهیا چندتا قند برداشت و به سمتش پرت کرد _جم کن بابا _عرض کنم خدمتتون برادرم ماموریت بود _اوه اوه قضیه پلیسی شد ڪه _بله برادر بنده پاسدار هستش _از قیافه خشنش میشه حدس زد _داداش به این نازی دارم میگی خشن _هیچکی نمیگه ماستم ترشه من برم ننم برام شام درست کرده _باشه گلم دم در با هم روبوسی کردن _راستی مهیا چادر الزامیه _ای بابا _غر نزن _باشه من برم ادامه.دارد...