📸 تصویری از حضور #آیت_الله_خامنه_ای در منزل #شهید_آشوری جانی بت اوشانا. ۱۳۶۵/۱۰/۱۱
🔃بازنشر به مناسبت تشخیص هویت پیکر #شهید
🇮🇷
🖼 گاف صدای آمریکا برای تخریب شهرداری تهران؛ وقتی بیخانمانهای آمریکایی را ایرانی قالب میکند!
🆔 http://eitaa.com/meyarpb
🆔 http://rubika.ir/meyar_pb
💠 جشنواره پوشش اصیل ایرانی اسلامی ٫٫گوهرشاد٫٫
💢محورهای محتوایی جشنواره:
🔸راه کارهای برون رفت از وضعیت انفعالی در حوزه حجاب و عفاف
🔸تثبیت مفهوم "زیبایی اصیل" به عنوان رویکرد فرهنگی و رسانه ای در ارتباط با حجاب ایرانی اسلامی
🔸بیان رابطه وثیق امنیت، سلامت و نشاط اجتماعی با مسئله حیا و عفاف در جامعه
🔸راه کارهای عملی برای نهادینه کردن حجاب و حیا در جامعه
💠 قالب های ارسال محتوا
1️⃣ نماهنگ
2️⃣ موشن گرافیک
3️⃣ نماهنگ و کلیپ
4️⃣ انیمیشن
5️⃣ پادکست
6️⃣ مقاله و یادداشت
7️⃣ فیلم کوتاه
8️⃣ طرح گرافیکی
9️⃣ وبلاگ نویسی
🔟 نمایشنامه و فیلم نامه
1️⃣1️⃣ شعر
2️⃣1️⃣ و ...
📅مهلت شرکت آثار تا 10 خرداد ۱۴۰۲
⏪ محل ارسال آثار پیـام رسان ایتا 09912559615
🔴 اهمیت یاد گرفتن قرآن توسط فرزند و تاثیر آن بر پدر و مادر
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
روایت نموده اند که رسول خدا (ص) روزی از قبرستان گذر می نمودند نزدیک قبری رسیدند به اصحاب خویش فرمودند: عجله کنید و بگذرید اصحاب تعجیل کردند و از آنجا گذشتند
و در وقت مراجعت چون به قبرستان و آن قبر رسیدند خواستند زود بگذرند. حضرت فرمودند: عجله نکنید. اصحاب عرض کردند: یا رسول الله! چرا در وقت رفتن امر به عجله کردن فرمودید؟!حضرت فرمودند: صاحب این قبر را عذاب می کردند و من طاقت شنیدن ناله و فریاد او را نداشتم. اکنون خدای تعالی رحمتش را شامل حال او کرد
گفتند: یا رسول الله! سبب عذاب و رحمت به او چه بود؟ حضرت فرمودند: این مرد، مرد فاسقی بود که به سبب فسقش تا این ساعت در اینجا معذب بود کودکی از وی باقی مانده بود در این وقت او را به مکتب بردند و معلم به این فرزند《بسم الله الرحمن الرحیم》را تعلیم نمود و کودک آن را بر زبان جاری نمود، در این هنگام به فرشتگان عذاب خطاب رسید که:
دست از این بنده فاسق بردارید و او را عذاب نکنید روا نباشد که پدر را عذاب کنیم در حالی که پسرش به یاد ما باشد
منبع : مجموعه شهرحکایات
🍃🌺🌸🌺🍃
5.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠نکتـههایی از گفتـههای آموزنده استاد فاطمی نیاازآداب دعاکردن
🔅#پندانه
✍ غرور نداشته باش
🔹موش کوچکی، مهار شتری را در دست گرفته به جلو میکشید و به خود میبالید که این منم که شتر را میکشم. شتر با چالاکی در پی او میرفت.
🔸در این اثنا شتر به اندیشه غرورآمیز موش پی برد. پیش خود گفت:
فعلا سرخوشی کن تا به موقعش تو را به خودت بشناسانم و رسوا کنم.
🔹همین طور که میرفتند، به جوی بزرگی رسیدند. موش که توان گذر از آن رودخانه را نداشت، بر جای ایستاد و تکان نخورد.
🔸شتر رو به موش کرد و گفت:
برای چه ایستادهای؟! مردانه گام بردار و به جلو برو. آخر تو پیشاهنگ و جلودار منی.
🔹موش گفت:
این آب خیلی عمیق است. من میترسم غرق شوم.
🔸شتر گفت:
ببینم چقدر عمق دارد.
🔹و سپس با سرعت پایش را در آب نهاد و گفت:
این که تا زانوی من است. چرا تو میترسی و ایستادهای؟!
🔸موش پاسخ داد:
زانوی من کجا و زانوی تو کجا؟ این رودخانه برای تو مورچه و برای من اژدهاست. اگر آب تا زانوی توست، صد گز از سر من میگذرد. توبه کردم، مرا از این آب عبور بده.
🔹شتر جواب داد:
بیا روی کوهانم بنشین، من صدهاهزار چون تو را میتوانم از اینجا بگذرانم.
🔸غرور به خود راه نده. ابتدا پیروی کن، شاگردی کن، مرید باش، گوش کن تا زبانت باز شود، آنگاه زبان گشا و آن هم نخست بهصورت پرسش و فروتنانه و در همه حال معنی و باطن موضوع و مطلب را بنگر تا به معرفت حقیقی برسی.
🍃🌺🌸🌺🍃