#بهترین_سرآغاز
💠#موضوع: دعوت خداوند از یهودیان
🔹اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
✨﷽✨
وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَكُمْ وَرَفَعْنَا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُوا مَا آتَيْنَاكُمْ بِقُوَّةٍ وَاسْمَعُوا ۖ قَالُوا سَمِعْنَا وَعَصَيْنَا وَأُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِكُفْرِهِمْ ۚ قُلْ بِئْسَمَا يَأْمُرُكُمْ بِهِ إِيمَانُكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ{۹۳}
#ترجمه:
و هنگامی که(برای پذیرش تورات و عمل به دستورات آن از شما بنی اسرائیل) پیمان محکم گرفتیم (و چون شما با عناد و لجاجت قبول نمی کردید ما نیز)کوه طور را(با قدرت غیبی) بالای سر شما بلند کردیم و(گفتیم) آنچه را (از آیات (تورات) به شما دادیم باید با جدیت تحویل بگیرید و (احکام و دستورات آن را) بشنوید( و به آن عمل کنید، آنها) گفتند: شنیدیم (و پذیرفتیم آیات تورات را ولی عملاً) نافرمانی کردند و (به آیات و احکام تورات عمل نکردند زیرا) قلبهای آنها بر اثر انکار آیات تورات و کفر به خدا (از خدا پرستی خالی شده و با عشق) به گوساله پرستی سیراب شده است، (پس ای پیامبر به آنها) بگو (شما که ادعا میکنید) ایمان دارید(پس چرا ایمانتان شما را به گوساله پرستی و پیامبرکشی و تکذیب پیامبران و انکار آیات کتاب آسمانی فرمان میدهد) پس چه بد است نتیجه ایمانتان که شما را به چیزهای بد فرمان میدهد.
#جزء1
#سوره_بقره / آیه ۹۳
صفحه،۱۴
#نزول؛ مدینه
🔹طرح#آیه_به_آیه قرآن کریم(موضوع و مفاهیم)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دهم ربیع الاول🌸🍃
💖مبارک باد پیوند فرخنده 💖
پیامبر عظیم الشان💚
حضرت محمد مصطفی💖
صلوات الله علیه و آله
و بزرگ بانوی مکه
ام المومنین حضرت خدیجه 💖
سلام الله علیها💓🌼🎊🌼🎊🌼
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚂قطار زندگی با سرعت
🍁در حال گذر است
🚂ما نمی دانیم کی و کجا باید
🍁از آن پیاده شویم
🚂اما
🍁می توانیم با دوستانمان
🚂از با هم بودن و مناظر
🍁زیبای بیرون لذت ببریم
🚂و شاد باشیم
🌸🍃
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍در تذکرة اولیاء آمده است؛ عارفی در بغداد بود که مردم شهر او را به عرفان میشناختند. تاجری در همان شهر بغداد کنیز زیبارویی داشت. تاجر قصد سفر به بصره برای گرفتن قرض خود از کسی را کرد و از عارف خواست که کنیز او را مدتی در سراپردۀ خانه خود محافظت کند.
عارف پذیرفت و کنیز را در منزل خود به امانت جای داد. چون چشم عارف به کنیز زیباروی بهشتی افتاد، در سیاهی معصومانه چشمان کنیز، شب و روزش سیاه شد و لحظهای آرزوی معاشقه با کنیز از مقابل دیدگان عارف محو نشد.
عارف نزد استاد خود آمد و استمداد کرد. استاد گفت: در مدائن نزد ابوعلی فارمدی برو تا تو را درمان کند. عارف به مدائن رسید و آدرس خانه او را خواست. همه ملامتش کردند که او مردی پسرباز و همیشه مست است.
پس به بغداد نزد استاد خود برگشت. داستان را گفت و استاد گفت: برو داخل خانهاش قدری بنشین و هرگز از ظاهر داستان مردم بر باطن آنها قضاوت نکن.
عارف نزد ابوعلی آمد و دید همان طوری که مردم میگویند، پسر زیبای جوانی کنارش نشسته و خمره می، در کنار اوست که پسر جوان زیبارویی در پیالهاش مدام مِی میریزد.
چند سؤال پرسید، ابوعلی جواب او را به نیکی داد. عارف از پاسخ او فهمید که مرد عالِمی است که نور علم الهی بر قلبش به قطع و یقین تابیده است.
چشمهایش پر شد و پرسید: ای ابوعلی این پسر کیست؟ و این همه مِی خوردن برای تو بعید و جای سؤال است. ابوعلی گفت: این پسر غریبه نیست، این پسر زیباروی، پسر من از همسر دیگر من است که در بغداد دارم و کسی در این شهر نمیداند، و این خُم مِی است ولی درونش مِی نیست، آب است که روزی از مِیفروشی که به من قرض داشت به جای قرضم گرفتم و درون آن کامل شستم.
عارف سؤال کرد، تو که این اندازه خداترس و عارف هستی چرا بیرونات را چنین به مردم نشان دادهای که همه شهر تو را پسرباز و مشروبخوار بدانند؟
ابوعلی بدون این که مشکل عارف را از زبانش شنیده باشد. گفت: من ظاهرم را در شهر زشت نشان دادهام، تا مردم به من اعتماد نکنند و کنیزشان به من نسپارند!!!
عارف چون این سخن شنید، عرق سردی بر پیشانیاش نشست و دستی بر سر کوبید و از منزل ابوعلی خارج شد.....
🌿🍁🍂🍁🌿
✍امام صادق عليه السلام:
سه دعاست كه از درگاه خداوند متعال رد نمى شود: دعاى پدر براى فرزندش، هر گاه كه به او نيكى كند، و نفرينش در حقّ او، آن گاه كه از او نافرمانى نمايد؛ نفرين ستم ديده در حقّ كسى كه به او ستم كرده است، و دعايش براى كسى كه انتقام او را از ستمگرى گرفته است؛ و دعاى مرد مؤمن براى برادر مؤمنش كه به خاطر ما به او كمك [مالى] كرده است و نفرينش درباره وى، هر گاه بتواند به او كمك [مالى ]كند و برادرش به آن كمك نياز شديد داشته باشد و وى كمكش نكند...
📚بحارالأنوار
📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنی
روزی یک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را به روستا برد تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی میکنند، چقدر فقیر هستند. آن دو یک شبانهروز در خانه محقر یک روستایی مهمان بودند. در راه بازگشت و در پایان سفر، مرد از پسرش پرسید:
نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟
پسر پاسخ داد: عالی بود پدر!
پدر پرسید آیا به زندگی آنها توجه کردی؟
پسر پاسخ داد: بله پدر!
و پدر پرسید: چه چیزی از این سفر یاد گرفتی؟
پسر کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت:
فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آنها چهار تا، ما در حیاطمان یک فواره داریم و آنها رودخانه ای دارند که نهایت ندارد، ما در حیاطمان فانوس های تزیینی داریم و آنها ستارگان را دارند، حیاط ما به دیوارهایش محدود میشود اما باغ آنها بیانتهاست!
با شنیدن حرفهای پسر، زبان مرد بند آمده بود. بعد پسر بچه اضافه کرد: متشکرم پدر، تو به من نشان دادی که ما چقدر فقیر هستیم ...
🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️ صحبت های طوفانی حجتالاسلام سید #هاشم_الحیدری از رهبران مقاومت اسلامی عراق در بیعت با #امام_زمان (عج) #لبیک_یا_خامنه_ای