eitaa logo
صبرا قشم ( نشر خوبی‌ها)
174 دنبال‌کننده
9.1هزار عکس
6.5هزار ویدیو
102 فایل
این کانال با هدف تعامل و هم افزایی بانوان فعال و توانمند قشم، در عرصه فرهنگی و مذهبی و محوریت جهاد تبیین با نگاهی نو و متفاوت جهت صحنه گردانی ایجاد شده است. (صبرا=صحنه گردانان بردبار روایت امید) و وابسته به مدرسه علمیه ریحانه الرسول(س) قشم است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♥️آرزوهایت را از او طلب کن ✨چرا که ♥️خواست خواستِ خداست ✨هر آنچه او ♥️بخواهد همان مي‌شود ✨به اراده ی او ♥️هرغیر ممکنی ممکن می گردد ✨شبتون پر از ♥️آرزوهای دست یافتنی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
3.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگه دلت گرفته حتما اینو ببین..👌🤍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این نمیخواد از رو بره؟ شاهین نجفی: سیدعلی این ملتی که میگی کجان!؟
داد نزن!‌ ‌ یه سری لحظات هستن‌ که یا فرزندمون و یا خود ما در شرایط مطلوبی نیستیم. عصبانی‌ایم، خسته‌ایم، کلافه‌ایم و...‌ ‌ و این باعث می‌شه بیشتر عصبانی بشیم و بیشتر داد و فریاد کنیم. در نتیجه به رابطه‌ی والد فرزندی‌مون آسیب زیادی بزنیم.‌ ‌ معمولا توی این زمان‌ها که دعوا پیش میاد، بعدش بهش فکر می‌کنیم و خیلی پشیمون می‌شیم؛ چون درک می‌کنیم که شاید اون‌قدر عصبانیت هم لازم نبود! و اون حجم از ناراحتی و عصبانیت تحت تاثیر چیزهای دیگه مثل خستگی و... هم بوده...‌ ‌ «برای آرامش هم‌دیگه تلاش کنیم.»‌ ‌ @nooredideh
از نتایج و برکات انقلاب سلامی تقویت روحیه خودباوری و بالندگی بانوان در راستای اشتغالزایی است. حمایت از بانوان کارآفرین باید سرلوحه وظایف مسؤولین قرار گیرد. ┈┉┅━❀🌺🌼🌸❀━┅┉ پایگاه اطلا‌ع‌رسانی دکتر زینب طیبی در پیام‌رسان‌ها:🔻 ایتا | بله | تلگرام | اینستاگرام | ویراستی🔻 🆔 @zeinabtayyebi
شصت و نهم ❤️عشق پایدار ❤️ حال مادرم اصلا مساعد نبود وبعد از مرگ عزیزانش هر روز,بدتر وبدتر میشد ومن ذهنم درگیر حال این روزهای مادر بود ودلکندن وبی خبری از مادر وتنها گذاشتن او در این شرایط برای من که عمری خود را مدیون او میدانستم امکان پذیر نبود,پس تصمیم گرفتم یک ترم مرخصی بگیرم وبا پیشنهاد بابا,هر سه نفرمان دوباره راهی قم شدیم تا هم مادرم حال وهوایی عوض کند وهم بابا اصرار داشت مادرم را به تهران نزد بهترین پزشکان ببرد تا از,سلامتش مطمین شود. مادرم از,سفر به قم راضی بود اما برای رفتن به دکتر,خیلی موافق نبود ,اما با پافشاری بابا ,قرار شد اول همان قم دکتر,برود واگر خدای نکرده وضع جسمی اش بهتر نشدودکتر بیماریش را تشخیص نداد, انوقت راهی,تهران شوند... بهروز که از مرخصی تحصیلی من ناراحت بود ,از این سفر ناگهانی استقبال کرد و قرار شد,بعداز انجام کارهای مامان,یک شب به اتفاق پدرش به خانه ی دایی در قم بیاید وپرده از,عشق وخواستگاریش بردارد وبابا را در جریان قرار دهد ونظرش را بداند وشرط وشروطش را بشنود ودر نهایت رضایت بابا را بگیرد... یک هفته ای از,امدنمان به قم میگذشت,دکتر مامان براش کلی,ازمایش نوشته بود وامروز قرار بود من جواب,ازمایشها را بگیرم وبا مامان وبابا دوباره به مطب برویم... بالاخره نوبتمان شد,پدرومادرم روی صندلی مقابل دکتر نشسته بودند ومن از استرسی که داشتم ونمیدانستم سلامت مادرم چقدر درخطر است,سرپا ایستادم....دکتر شریف دکتر مامان ,با طمانینه برگهای ازمایش را یکی یکی نگاه کرد وهمزمان سرش را تکان میداد وبعداز دقایقی سرش را بلند کرد ورو به بابا ومامان گفت:جای نگرانی نیست واشاره به مادرم کرد وگفت:ایشون سالم سالمند اما نیاز به مراقبت دارند اخه بارداری دراین سن یه کم, نیازمند توجه بیشتریست.... خشکم زده بود....این چی میگفت؟؟بارداری؟؟وای خدای من.....یه خواهر یا برادر تنی....ناخوداگاه از ته دلم زدم زیر خنده....دکترشریف با لبخند نگاهم کرد وپدرومادرم هم که با شنیدن این موضوعی که در باور نمیگنجید بهتشان زده بود ,با خنده من ,بعداز مدتها به خنده افتادند.... دارد ... 💦⛈💦⛈💦⛈ نویسنده