📲نشست برخط
🔰موضوع👇
نقش رسانه ،در تبیین شخصیت حضرت خدیجه کبری«س»
👨🏻💻با حضور👇
سرکار خانم غلامی
🔹 استاد حوزه علمیه
⏳زمان👇
🗓 پنجشنبه دوم فروردین ماه ۱۴۰۳
🕢ساعت 20
🌐مکان👇
روبیکا _ هرمز نسرا
https://rubika.ir/hormoznasra
💢مرکز نسرا فضای مجازی شهرستان قشم
💢مدرسه علمیه ریحانة الرسول (س)
🇮🇶ثبت نام زیارت امام حسین علیه السلام
💰قیمت=۶۵۰۰۰۰۰۰ شش میلیون پانصد هزار تومان از شهرستان رودان. مرز شلمچه
⏳زمان آخر اردیبهشت ۱۴۰۴
🏤اسکان:هتل
🔻۳ شب کربلا
🔻 ۲شب نجف
🔻 ۱ شب سامرا
🔻کاظمین فقط زیارت
🌏زیارت دوره(مسجد کوفه،سهله،حنانه،کمیل،طفلان و.بی بی شریفه دختر امام حسن ع در شهر حله..)
جعفری. (۰۹۳۸۷۳۴۲۲۹۸)
2.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پنجشنبه
🍃 بروید سر قبر پدر و مادرتان
آنها شما را می بینند و خوشحال می شوند
🎙شهید دستغیب ره
انتشار حداکثری با شما ✅
10.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ترکشهای طوفانالاقصی همچنان دامن صهیونیسم جهانی را میگیرد؛ تغییر نگرش به آرمان فلسطین در دانشگاههای آمریکا!
🔶 گزارش جالب شبکه العربی از تغییر نگاه دانشجویان آمریکایی به فلسطین:
🔺"طوفانالاقصی و جنگ غیر قابل توجیه اسرائیل در غزه بخش وسیعی از دانشجویان آمریکایی را بر آن داشت تا در جستجوی حقایق به کتابهای تاریخ رجوع کنند و همچنین برا دفاع از آرمان فلسطین به جنایات اسرائیل علیه بشریت در غزه استناد کنند."
انتشار حداکثری با شما ✅
2.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 شهید زندگی کنیم ...
شهید والامقام حاج احمد کاظمی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
✅ ثواب افطار دادن به مؤمنین در ماه مبارک رمضان
✿ حضرت رضا علیه السلام از پدران گرامی خود از امیرالمؤمنین علیهم السلام نقل می کند که رسول خدا در خطبه ای چنین فرمود: اى مردم!
☜هر كس از شما در اين ماه روزه دار مؤمنى را افطار دهد در پيشگاه خداوند پاداش آزاد كردن بنده ای براى او خواهد بود و موجب آمرزش گناهان گذشته اش مى شود عرض شد:
اى رسول خدا!
همه ما بر اين كار توانا نيستيم!
فرمود: از آتش جهنّم خود را نگاه داريد، هر چند با افطار دادن نيم خرمايى. از آتش جهنّم خود را نگاه داريد، هر چند با افطار دادن يك جرعه آب باشد.
📚 بحارالأنوار ، ج۹۶ ، ص 357
صبرا قشم ( نشر خوبیها)
#رمان.جانَم.میرَوَد #قسمت.پنجاه _بیدار شو دیگه تنبل مهیا دست مریم را پس زد _ول کن جان عزیزت مر
#رمان.جانَم.میرَوَد
#قسمت.پنجاه.ویکم
مهیا و مریم ڪنار بقیه دخترا روی تختی که در حیاط بود نشستند
هوا تاریک و سرد بود
صبحانه را محمد آقا آش آورده بود
محمد آقاو شهین خانم در آشپزخانه صبحانه را صرف کردند
مهیا در گوش زهرا گفت
_جدیدا سحر خیز شدی ڪلڪ
زهرا چشم غره ای برای مهیا رفت
در حال خوردن صبحانه بودند که شهاب سریع در حالی که کتش را تنش می ڪرد به طرف در خانه رفت
_شهاب صبحونه نخوردی مادر
_با بچه ها تو پایگاه می خورم دیرم شده
شهاب که از خانه خارج شد دخترا به خوردن ادامه دادن
_میگم مریم این داداشت خداحافظی بلد نیست
به جای مریم نرجس با اخم روبه مهیا گفت
_بلده ولی با دخترای غریبه و این تیپی صحبت نمی کنه
محض گفتن این حرف نرجس با اخم سارا و مریم مواجه شد
تا مهیا می خواست جوابش را بدهد زهرا آروم باشی به او گفت
مهیا قاشق اش را در کاسه گذاشت و از جایش بلند شد
مریم_کجا تو که صبحونه نخوردی
_سیر شدم
به طرف اتاق مریم رفت
خودش را روی تخت انداخت برای چند لحظه پشیمان شده بود ڪه امشب را مانده بود
از جایش بلند شد...
به طرف آینه رفت به چهره ی خود نگاهی ڪرد بی اختیار مقنعه اش را جلو آورد و وهمه ی موهایش را داخل فرستاد به خودش نگاه گرد مانند دختره ای محجبه شده بود لبخندی روی لبانش نشست قیافه اش خیلی عوض شده بود چهره اش خیلی معصوم شده بود تا می خواست مقنعه اش را به صورت قبل برگرداند در باز شد و مریم وارد اتاق شد مریم با دیدن مهیا با ذوق به طرفش رفت
_واااای مهیا چه ناز شدی دختر
مهیا دست برد تا مقنعه اش را عقب بکشد
_برو بینم فک کردی گوشام مخملیه
مریم دستش را کشید
_چیکار میکنی بزار همینطوری بمونه چه معصوم شده قیافت
مهیا نگاهی به خودش در آیینه انداخت
نمی توانست این چیز را انکار کند واقعا چهره اش ناز ومعصوم شده بود
_مهیا یه چیز بگم فک نکنی من خدایی نکرده منظوری داشته باشم و....
_مریم بگو
_مقنعه اتو همینجوری بزار هم خیلی بهت میاد هم امروز روز دهم محرمِ
مهیا نگذاشت مریم حرفش را ادامه بدهد
_باشه
_در مورد نرجس...
_حرف اون عفریته برام مهم نیست ناراحت هم نشدم خیالت تخت دو نفره
و چشمکی برای مریم زد
در واقع ناراحت شده بود ولی نمی خواست مریم را ناراحت کند
مریم با خوشحالی بوسه ای روی گونه اش کاشت
_ایول داری خواهری پایین منتظرتم
مهیا به سمت آینه چرخید و دوباره خودش را در آینه برانداز کرد....
اگر شخص دیگری به جای مریم بود حتما از حرف هایش ناراحت می شد ولی اصلا از حرف های مریم ناراحت نشده بود
خودش هم می دانست که صاحب این روزها حرمت دارد
بلاخره در آن روز سخت که احمد آقا مریض بود وجودش را احساس کرده بود و دوست داشت شاید پاس تشڪر هم باشد امروز را باحجاب باشد
#از_لاک_جیغ_تا_خدا
* #ادامه.دارد...